تجزيه و تحليلي از وقايع به ظاهر متناقض يك انقلاب؛ نقاب زيتون (بخش دوم)

0
421

زماني براي يك شبه متحول شدن

دكتر كاوه احمدي علي آبادي

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

وقتي تعدادي بازجو و شكنجه گر يك شبه كاملاً متحول مي شوند

فردوست پس از اعلام آن تحول ناگهاني -در تاريخ 27 دي 57- و يك شبه، تعدادي بازجو، شكنجه گر و تحليلگر دوره ديده «ام. آي. 6» و «سي. آي. اي» و موساد طي ساليان متمادي، طرح بي طرفي ارتش را در ستاد ارتش مطرح كرد. شرح ماجرا را عيناً و كلمه به كلمه از زبان خودش مي خوانيم:

«صبح روز ۲۲ بهمن، طبق معمول، به بازرسی رفتم. حدود ساعت ۹/۵ یا ۱۰ قره‌باغی ‏از ستاد ارتش تلفن کرد و گفت که کمیسیون از ساعت ۷/۵ تشکیل شده و تیمساران ‏اعضاء کمیسیون می‌خواهند که شما هم تشریف بیاورید. گفتم: الساعه حرکت می‌کنم. ‏حدود نیم ساعت بعد به ستاد ارتش رسیدم. حدود ۱۰۰ سرباز مسلح در محوطه و ‏پشت نرده‌ها گشت می‌زدند. وارد اتاق کنفرانس شدم. حاضرین در اتاق برای احترام از جا ‏بلند شدند. در اتاق کنفرانس حدود ۳۰ افسر بودند که به علت کمی صندلی ۵ – ۶ نفر در ‏انتهای سالن ایستاده بودند. سرلشکر خسروداد و سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک ‏گارد، جزء ایستادگان بودند. اکثر حضار سپهبد و تعدادی سرلشکر و ۳ ارتشبد (قره‌باغی، شفقت و من) بودند. همه لباس نظامی بر تن داشتند و من طبق معمول با لباس سیویل ‏بودم. قره‌باغی در محل رئیس قرار گرفت و سمت راست او به ترتیب، شفقت، من، ‏بدره‌ای، ربیعی، حبیب‌اللهی و غیره و سمت چپ سپهبد حاتم (جانشین رئیس ستاد) و ‏دیگران نشسته بودند. قره‌باغی رو به من کرد و گفت: از صبح این کمیسیون تشکیل شده ‏و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و ‏مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده. بنابراین اعضاء کمیسیون خواستند که ‏شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید.‏ بدره‌ای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سؤال کردم: چه عده‌ای ‏در اختیار دارید؟ گفت: صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشده‌اند ‏ممکن است کم هم شده باشند! از او سؤال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ ‏بدره‌ای پاسخ داد: نه! کدام خیال؟! و افزود: اگر ما بتوانیم از سربازخانه‌ها دفاع کنیم ‏خیلی کار کرده‌ایم! مشخص بود که خیلی نگران است، ولی آرامش خود را کاملاً حفظ ‏می‌کرد. سپهبد ربیعی، که سمت راست بدره‌ای نشسته بود با دقت زیاد به حرف‌های من ‏گوش می‌کرد (احتمال می‌دادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک ‏آن‌ها خواهد بود). خسروداد و امینی افشار نیز با دقت به حرف‌های من توجه داشتند. ‏سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت ‏است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نوشته ‏نشده که از نخست‌ وزیر هم باید پشتیبانی کند. بنابراین تیمسارانی که موافق اند، دست خود را ‏بلند کنند. همه بلند کردند و ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم. (از قول فردوست: البته این سخن ‏من صحیح نبود، زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلی و نیز در حکومت ‏نظامی نیز اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبی در این زمینه بنویسید و ‏قرائت کنید که اگر نظراتی بود، تصحیح شود و به امضاء اعضاء کمیسیون برسانید و ‏بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوق‌العاده پخش کند! حاتم متن ‏را نوشت و قرائت کرد و همگی موافق بودند. متن برای امضاء اول به شفقت داده شد که ‏امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمی‌توانم امضاء کنم. من امضاء ‏کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید. در این زمان قره‌باغی ۲ بار به اتاق مجاور رفت ‏و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورت‌ جلسه ‏امضاء شود خواهد رفت! گفتم: هیچ‌یک از آقایان نگفتند که بروند. ما وظیفه ارتش را در ‏قبال نخست ‌وزیر مشخص کردیم. قره‌باغی دو مرتبه از اتاق خارج شد و مجدداً با عجله ‏مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت! در این اثنا که قره‌باغی برای مکالمه با بختیار در ‏سالن نبود، حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: ارتشبد قره‌باغی مرا که جانشین او ‏هستم یک ماه است که نپذیرفته، ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و ‏هم اکنون نیز هایزر در ستاد است! سپهبد طباطبایی نیز نزد من آمد و گفت: اگر ‏اعلی حضرت مراجعت کند ما که این صورت ‌جلسه را امضاء کرده‌ایم، چه خواهیم شد؟ ‏گفتم: بگویید من مسئولم! طباطبایی تشکر کرد»(1).

تحليل متن: كاملاً پيداست، با آن كه قره باغي رئيس ستاد ارتش است، اما نه او نه هيچ كس ديگر جرأت اعلام بي طرفي ندارد و حتي سخن قره باغي را از قول فردوست نمي پذيرند تا او شخصاً بيايد و نظر دهد و بي طرفي را تأييد كند!؟ فردوست در گزارش اش مي گويد كه اگر كودتايي مي خواست توسط آمريكا صورت گيرد، تيمسار ربيعي گزينه نخست براي رهبري آن بود، و سپس اذعان مي كند تا خودش (فردوست) به ربيعي نگاه نمي كند، او دست اش را به نشانه موافقت با بي طرفي ارتش بالا نمي برد. به عبارتي، حتي نخستين گزينه آمريكا براي كودتا نيز “درمقابل فرودست” چنان خود را احساس مي كرده كه تنها به چشم و دهان فردوست نگاه مي كرده تا با كاري كه تازه فقط يك رأي داشته موافقت بكند يا نه! يعني همه به دهان و حتي اشاره فردوست نگاه مي كردند و او همه كاره رژيم شاه بود. نه تنها مغز متفكر، بلكه مديريت تيم اطلاعاتي و ضداطلاعاتي كه مقابل كا. گ. ب. ايستاده بود، شخص او بود، نه شاه. چنان كه در اسناد بعدي خواهيم ديد، انگليس از ابتدا حتي شاه را از طريق او كنترل مي كرد و او كسي بود كه نخستين تماس هاي شاه در اروپا را – در دوران تحصيل اش در اروپا كه هنوز وليعهد بود- با ديپلمات هاي آلماني به انگليس گزارش مي كرد و اصلاً رابط شاه با ديپلمات هاي آلماني –كه رضاشاه به خيال خود مي خواست انگليس را از آن طريق دور بزند- فردوست بود. شاه بيشتر شخصيت روي صحنه و براي امور توسعه و اجرايي بود، اما كار شبكه پيچيده امنيتي در مقابل شوروي در منطقه و كنترل و مديريت همه دستگاه هاي حكومتي و نظارت متمركز بر همه حوزه هاي مختلف تنها با فردوست بود، كه دقت كنيد با اين تحول يك شبه و در خدمت انقلاب در آمدن، او و تيم اش هنوز در حاكميت حفظ شده بود، و تنها روي صحنه كه شاه و فاميل و نزديكان شان بودند، عوض شده بودند.

فردوست در خاطرات اش به استعاره و به كنايه، طوري كه اصطلاحاً اهل فن بفهمند، آورده است؛ جاي كه  ثريا از او مي پرسد: «شنيدم در طفوليت براي محمدرضا قصه مي گفتي». فردوست پاسخ مي دهد: «بله، ولي از خودم اختراع مي كردم و قهرمان قصه ها بايد محمدرضا مي بود، و گرنه خوشش نمي آمد. قهرمان كردن در قصه هم خرجي ندارد»(2). فرودست به كنايه دارد به همان قصه اي اشاره مي كند كه سال هاست براي شاه تعريف مي كند تا او باور كند، شخص اول مملكت است، اما از منظر فردوست مهمتر از نقش اول داستان، قصه پرداز اوست (فردوست)؛ آن هم چه قصه اي با چه پاياني!

 

پس از بي طرفي ارتش چه گذشت؟

پيش از اين كه به ترورهاي اول انقلاب بپردازيم، ضروري است تا به دستگيري ناگهاني و خارج از انتظار بسياري از سران ارتش در 22 بهمن، آن هم پس از اعلام بي طرفي ارتش اشاره اي كنم. بسياري از سران ارتش، نه فرار كردند و نه پنهان شدند، برخي روز 22 بهمن هنگام رفتن سر دفتر كارشان در منزل، مسير حركت يا دفتر كار دستگير شدند و حتي برخي كه قبلاً خود را داوطلبانه براي همكاري با انقلابيون و دفاع از مملكت معرفي كرده بودند، اما در ميان بهت شان دستگير و به سرعت اعدام شده بودند!! به عبارتي، ارتش پس از اعلام بي طرفي، بي طرفي اش عملاً لحاظ نشد، بلكه توسط يك نهاد امنيتي كه تسلط و اشراف كامل بر همه جاي كشور و حتي خصوصي ترين مراكز ارتشي را داشت، با دستگيري سران ارتش، خلع سلاح شد. اين در حالي بود كه فردوست بر اساس خاطرات منتشر شده اش در تمام اين مدت در همان خانه پدري سابق و هميشگي اش زندگي مي كرد و هر روز صبح به بازرسي و عصرها به دفتر وِيژه اطلاعات مي رفت! در تمام مدتي نيز كه قرباغي مخفي شده بود، در منزل برادرزنش بود كه يك منزل با منزل خواهر فردوست (توران) فاصله داشت(3).

تيرباران هاي اول انقلاب

قره‌باغی در خاطرات اش، عدم همكاري ارتشيان در روزهاي آخر را به علت همبستگی پنهانی شان با «کمیته امداد امام» ذكر مي كند. تيمسار ربیعی در دادگاه گفت که از ۱۸ بهمن به انقلاب پیوسته بود. خسروداد چند روز قبل، طي دیداری كه با آیت‌الله طالقانی داشت، اعلام همبستگی با انقلاب کرده بود. وی چند ساعت بعد از اعلام بي طرفي ارتش، خود را به ستاد خمینی در مدرسه رفاه معرفی کرده و بازداشت می‌شود. او چهار روز بعد اعدام شد. طوفانيان پس از دستگيري از زندان فراري داده شد. تيمسار بدره اي در جلوي فرماندهي نيروي زميني كشته شد. گزارشات خبر از قتل او توسط يكي از نظاميان يا كسي كه لباس نظاميان را پوشيده بود، مي داد. نیروهای انقلابی كه بدون درگیری جدي پادگان جمشيدیه را تسخیر کرده بودند، زندان این پادگان را كه مقامات سابق رژیم -که توسط دولت‌های قبلی بازداشت شده بودند- در آن به سر می‌بردند، تصرف كردند. با باز شدن درهای زندان، مقامات پیشین حکومت نیز درصدد فرار بر‌آمدند. چریک‌های فدایی خلق که در این حملات دست داشتند، در پی بازداشت دوباره این زندانیان بودند. اکثر مقامات پیشین از جمله نصیری، روحانی و آزمون در زندان به دست نیروهای انقلابی و چریکی افتادند(4). بر اساس خاطرات ژنرال هايزر، تیمسار مقدم نيز كه دوران کوتاه دولت موقت مدام با سران انقلابيون ارتباط و جلسه داشت(5)، توسط خلخالی اعدام ‌شد(6). اين در حالي بود كه خميني در سخنراني اش در بهشت زهرا به صراحت گفته بود: «آقاي ارتشبد ما مي خوايم تو آقا باشي، آقاي سرلشكر ما مي خوايم تو آقا باشي، تو نمي خواي آقا باشي؟ شاه گفته كه اگر تو بياي با ما، ما شما را دار مي زنيم، ما شما را دار نمي زنيم». به همين سبب گفتند چون از نظر شرعي دروغ نگفته باشند، هيچ يك از ارتشيان را دار نزدند، بلكه تيرباران كردند(7). (به همين راحتي و با اين ميزان از وقاحت!؟)

چنان كه شاپور بختیار مي گويد، از آغاز صبح 22 بهمن منتظر دریافت گزارش تیمسار قره‌باغی در مورد اجرای دستورات اش در شورای امنیت ملی مبنی بر مقابله با انقلاب بود. او در ساعت 6 بامداد به تیمسار ربیعی، فرمانده نیروی هوایی تلفن مي زند و بار دیگر دستور بمباران اسلحه‌خانه‌‌ها را صادر مي كند. ربیعی به او می‌گويد که امکان‌پذیر نیست. در ساعات پایانی شب گذشته نیز تیمسار مقدم که مسئول دستگیری رهبران انقلاب بود، چنین جوابی به بختيار داده بود. تیمسار نشاط، رییس گارد نیز از دادن نیرو به ساواک و فرمانداری نظامی خودداری کرده بود. از دفتر بختیار در ساعت 9:20 صبح به تیمسار قره‌باغی تلفن زده شد. بختیار می‌خواست که رییس ستاد ارتش، آخرین گزارشات مربوط به اقدامات انجام شده را به وی بدهد. دفتر قره‌باغی گفت که او در یک جلسه بسیار مهم است. سرانجام پس از پایان جلسه، قره‌باغی به بختیار تلفن می‌کند و اعلان بی‌طرفی ارتش را به وی اطلاع مي دهد. بختیار می‌نویسد: «چگونه به این نتیجه رسیدند؟ این فکر ساخته و پرداخته ذهن این حضرات نبود. اینان فقط یکی از راه حل‌های پیشنهادی هایزر را قبل از ترک ایران، انتخاب کرده بودند». او مي افزايد: «پس از آن ‌که گوشی تلفن را گذاشتم، آرام ماندم. ولی می‌دانستم همه چیز از دست رفته است. روشن شد چرا دستور شب قبل به مورد اجرا گذاشته نشده است». اعضای ارشد هیأت مستشاری آمریکا نيز در نیروهای مسلح ایران در ستاد خود که در کنار ستاد بزرگ ارتش قرار داشت، پس از اعلام بی‌طرفی ارتش در بعد از ظهر همان روز، در محاصره تظاهرکنندگان مسلح قرار گرفتند. سالیوان سفير آمريكا در تهران می‌نویسد: «پرسنل مستشاری نظامی آمریکا در تهران با کمک آیت‌الله بهشتی و دکتر یزدی نجات پیدا کردند. در حالی که آیت‌الله بهشتی و یزدی شخصاً آن‌ها را همراهی می‌کردند، ساعت 5 صبح روز بعد وارد محوطه سفارت شدند. از بهشتی و یزدی به خاطر کمک به نجات اتباع آمریکایی تشکر شد و آن‌ها نیز متقابلاً از گرفتاری و ناراحتی که برای افراد ما ایجاد شده بود، عذرخواهی کردند». بر اساس کتاب «هفت هزار روز تاریخ انقلاب» و مستندات روزنامه اطلاعات مورخ 23 بهمن نيز فرماندهان نیروهای سه‌گانه ارتش به دیدار آیت‌الله خمینی رفته و استعفای خود را تسلیم وی می‌کنند (8).

آنان تصور مي كردند كه توافق شان با شوراي انقلاب براي همكاري، شويي است كه از قبل برنامه ريزي شده، اما نمي ندانستند كه نمايش پيچيده تر از آن است كه بازيگران متعددي داشته باشد و هر شويي نيز، پرده هاي متعددي دارد و آنان قرار نيست تا پرده آخر بمانند و بازي كنند و موقع خداحافظي شان از نمايش فرا رسيده است! البته نظاميان، نه نيروهاي ساواك و مهمتر از همه، نه از تيم ضد اطلاعات و تيم دفتر ويژه اطلاعات فردوست، بلكه تنها سران ارتش بودند كه پايگاه قوي آمريكا در ايران به شمار مي رفتند. اگر فروختن سران ارتش شاه را تنها نقشه اي براي باورپذير شدن شوي بزرگ نزد مردم و رهبران انقلاب تعبير كنيم، ساده لوحانه است و بي شك علاوه بر آن، اهداف ديگري نيز مدنظر بود. چنان كه گذشت، ارتشيان پايگاه آمريكا در ايران بودند، ولي در سطح امنيتي، آمريكايي ها اطلاعات شان درباره ايران به ميزان انگليس و اسرائيل نبود و نه به سبب ضعف اطلاعاتي، بلكه برحسب ساختار متفاوت امنيتي و نگاه متفاوت هدايت و رهبري هژموني سياسي در جهان، آمريكا برخلاف انگليس و اسرائيل به كنترل متمركز و فرو رفتن در جزئيات وقعي نمي گذاشت. تحولات بعدي ثابت كرد كه موساد بدنبال جايگزيني خود به جاي آمريكا از طريق تضعيف موقعيت آمريكا در ايران بود. قره باغي همچون فردوست جزو دستگير شدگان نبود و عجيب اين كه در تماس با دادگاهي هاي انقلابي كه به سرعت در حال تشكيل پرونده و اعدام دوستان نظامي ديروزش بود، اطلاعات مي آورد تا جرم هايشان محرز و به سرعت اعدام شوند(9)!؟ گرچه قره باغي در خاطرات اش آن را رد كرده و مدعي شده كه در تمام مدت در ايران پنهان شده بوده است و هايزر نيز از عدم دستگيري قره باغي اظهار تعجب كرده و شايعات پيرامون لو دادن دوستان اش توسط قره باغي را در كتابش مي آورد(10). آن اطلاعات مي توانست از طريق كسي كه خود را پيامرسان قره باغي معرفي كرده نيز منتقل شده باشد. به هر روي يك چيز مسلم است، قره باغي اطلاعات امنيتي لازم براي لو دادن دوستانش را خود نداشت، چون نه مقامي امنيتي كه يك فرمانده ارتش بود و حتي اگر با واسطه يا بي واسطه اطلاعاتي را منتقل ساخته، بايد توسط يك مقام امنيتي بوده باشد. در هر صورت، چنين اشخاصي اسرار بسياري نيز از كساني را –فردوست و تيم او- در اختيار داشتند كه اينك مي خواستند با انقلاب همكاري كنند كه مي توانست براي آنان مشكل ساز باشد، پس بايد به سرعت حذف مي شدند و مهمتر از همه، هر يك گزينه اي مناسب براي هر كودتاي احتمالي بعدي بودند. حضور مخفي قره باغي در جوار منزل خواهد فردوست براي ماه هاي آتي و ترك ايران پس از تقريباً يك سال، نشان داد كه آخرين مأموريت قره باغي انتقال اطلاعات از فردوست به دادگاه ها بوده –همان طور كه در جلسه سران ارتش در 22 بهمن، قره باغي از طرف فردوست مسئول ارائه طرح بي طرفي ارتش بوده است- و نقش او هر چه بوده، اينك تمام شده بود، در حالي كه نقش فردوست پررنگتر و تثبيت نيز شده بود؛ چون رهبري پشت پرده انقلاب با او بود و او قابليت اش را در بازي دادن حرفه اي ژنرال ها و سياستمداران آمريكايي به ثبوت رسانده بود.

 

چرا قره باغي با هايزر همكاري نمي كرد؟

اگر خاطرات ژنرال هايزر را در طول مدتي كه در ايران بود و مسئوليت آن را داشت تا دولت بختيار و ارتش را سر پا نگه دارد و با هم هماهنگ كند، مطالعه كنيم، درخواهيم يافت كه هر چه بيشتر زمان مي گذرد، او مي بيند كه قره باغي عملاً از عهده نقشي كه برايش در نظر گرفته اند، برنمي آيد و هم اعتماد نفس لازم براي تصميات لازمه را ندارد، هم تصميمات ناگهاني و غافلگير كننده اي مي گيرد كه برخلاف توافقات شان در جلسات است (مثل استعفاي ناگهاني و بدون هماهنگي با ديگران يا عدم برعهده گرفتن نقش از طرف ارتش براي انجام كودتا) و هم نسبت به بسياري از وقايع پاسخگو نيست(11).

حالا پس از مطالعه خاطرات فردوست بهتر مي توانيم آن رفتارهاي قره باغي را كه براي هايزر به اندازه كافي قابل فهم نبود، درك كنيم. جايي كه فردوست تعريف مي كند: «بدين ترتيب، يكي دو هفته پس از خروج محمدرضا (شاه) مواضع صريح من شايع شد. طي اين مدت قره باغي را مرتباً مي ديدم و او نيز از تحليل من با خبر بود و مسلماً بر روحيه اش اثر داشت. به دليل همين امر بود كه افرادي مانند بدره اي و ربيعي و خسروداد و نشاط كه سخت به بازگشت محمدرضا اميد داشتند، به سراغ من (فردوست) نيامدند»(12).

اتفاقاً در خاطرات هايزر نيز مي بينيد كه هرچه زمان مي گذرد و به هر ميزان از قره باغي و حبيب اللهي نااميد و رنجور مي شود، از بدره اي و ربيعي، خسروداد و طوفانيان بسيار راضي است كه هايزر نسبت به پرسش هاي مكرر هارولد براون پيرامون ميزان آمادگي ارتش براي يك كودتا، جملگي را به براون گفته و او نيز به ساير مقامات آمريكايي انعكاس شان داد(13). آن اشخاصي را نيز كه فردوست اسم مي برد كه سراغ اش نيامدند، جملگي دستگير يا كشته شدند! طوفانيان به هايزر گفته بود كه مقامات دولتي پاسپورت اش را گرفته اند و به او نمي دهند تا با آن كشور را ترك كند و براي هايزر نيز بهت آور بود كه شخصي در جايگاه او اختيار پاسپورت اش را نداشته باشد و براي هايرز جاي سوال است كه اين “مقامات” چه كساني هستند كه بالاي دست اويند(14)! بايد افزود كه برخلاف ادعاي فردوست، قره باغي براي خوش و بش نزد فردوست نمي آمد، چون در ادامه همان گزارش فردوست فاش مي سازد: «سپهبد مبصر، پس از خروج محمدرضا دو بار به ديدار من آمد و مقداري به محمدرضا ناسزاي ركيك گفت و از مملكت داري و نحوه رفتن اش بدگويي كرد و گفت كه بايد براي آتيه فكري كرد. به او گفتم: من كه موضعم مشخص است، ولي شما اگر در زمينه اجرايي مطلب خاصي داري، به قره باغي كه دوست صميمي شماست، مراجعه كن. مبصر گفت حتماً امشب به منزل قره باغي مي روم. دفعه دوم كه آمد، گفت: با قره باغي صحبت كردم و او را توجيه نمودم. منظور مبصر حفظ خود در جهت حركت انقلاب بود».

و در جايي ديگر مي افزايد: «يك روز گذشت و بعد از ظهر 21 بهمن بود و من مجدداً در دفتر بودم (جالب است كه فردوست در تمام كوران انقلاب، همين گونه گزارش مي دهد كه در دفتر كارش –صبح بازرسي و عصر دفتر وِيژه اطلاعات- است و در كمال صبوري به فعاليت هميشگي اش مشغول است و گويي حسابي مشغول هدايت و رهبري همگان بوده). تلفن زنگ زد و قره باغي با من تماس گرفت. او گفت: من در خانه اي در لويزان هستم و دو شخصيت مهم محترم، جناب آقاي مهندس بازرگان و جناب آقاي دكتر سحابي در اينجا تشريف دارند.(فردوست: از لحن قره باغي پيدا بود كه مكالمه در حضور آن هاست) او افزود: آقايان با توجه به درگيري ها در سطح شهر از من خواسته اند، كه فردا صبح كميسيوني در ستاد ارتش و با شركت افسران عالي مقام تشكيل شود و اعلام نمايد كه ارتش از بختيار پشتيباني نمي كند. خواستم نظر شما را بدانم. من پاسخ دادم: ضمن عرض سلام، بگوييد من كاملاً موافقم. كميسيون را فردا حتماً تشكيل دهيد و عدم پشتيباني خود را از بختيار اعلام كنيد. پس از چند ثانيه قره باغي گفت: آقايان تشكر مي كنند و فردا كميسيون را تشكيل خواهيم داد»(15).

تحليل متن: اينك به وضوح مي توان فهميد كه قره باغي چرا رفتارهايي از عدم همكاري با هايزر داشته است. چنان كه از گزارش پيداست، او دستورات شخصي ديگر را اطاعت مي كرده كه گويي هر چه زمان مي گذشته عملاً قدرت اش را بيش از هايزر در ايران مي ديده است. پس كاملاً پيداست كه ديدار قره باغي با فردوست جهت كار بوده كه چنان كه فردوست مي گفته، مرتب با هم ديدار داشتند و حتي فردوست افرادي را براي كارهاي اجرايي مورد نياز به نزد قره باغي مي فرستاده است و قره باغي در حالي از يك سوي مجبور بود تا با هايزر وانمود به همكاري كند، اما پيرامون توانايي هاي دولت موقت و ارتش، هايزر و آمريكايي ها را نااميد سازد، همزمان بايد در تيم فردوست ايفاي نقش مي كرد و با تيمي كه فردوست به وي معرفي مي كرد، كارهاي اجرايي محوله را سازمان مي داد. اين دليلي ديگر بر آن است كه چرا ساواك در اواخر روزهاي منتهي به 22 بهمن 57، كاملاً بي كاره شده بود؛ چون مدير ضد اطلاعاتي با اشراف كامل امنيتي بر كشور و تيمي كه در اختيارش بود، پشت دست شان بازي هايشان را مي خواند و خنثي مي كرد و بازي ها را طبق نقش خويش پيش مي برد. اين واكنش مناسب و خنثي كننده نسبت به هر تصميم تيم هايزر، چنان براي هايزر عجيب بود كه در روزهاي آخر به قره باغي به شدت توپيده بود كه چگونه است كه اپوزيسيون براي هر تصميم جلسه خصوصي شان، به سرعت يك واكنش مناسب و متقابل دارد، آيا اطلاعات جلسات شان به خارج درز مي كند؟(16)

نحوه تماس قره باغي در حضور اعضاي شوراي انقلاب، با فردوست نيز به گونه اي است كه نشان از اعتماد و هماهنگي هاي قبلي دارد، چون اگر غير از اين بود، قره باغي –آن هم بابت چنان موضوع مهمي، در حضور آقايان به فردوست زنگ نمي زد تا دستورات را بگيرد و به جاي آن بعد از گفتگو با اعضاي شوراي انقلاب و پس از پايان جلسه با ايشان، به فردوست زنگ مي زد و كسب تكليف مي كرد. اما آن گونه تماس كه در گزارش آمده، در سطح همكاري ديرينه يك گروه است كه اينك پيرامون كار بعدي دارند با هم چون گذشته هماهنگ مي كنند و چيزي براي پنهان كردن از يكديگر ندارند كه در حضور هم، كارها را مي بندند.

 

معماي ساليوان!

ويليام هيلي ساليوان آخرين سفير آمريكا در ايران بود كه از سال ۱۹۷۷ تا سال ۱۹۷۹ ميلادي در ايران خدمت مي‌كرد. ساليوان، پيش از اين كه به عنوان سفير آمريكا در تهران برگزيده و مأمور شود، هيچگاه تجربه كار با ايران و حتي هيچ كشور اسلامي ديگري را نداشت. نزديكترين محل ماموريت او به تهران كلكته، آن هم حدود سي سال قبل بود!

ویلیام شوکراس در کتاب معروف اش، «آخرین سفر شاه» (The Shah’s Last Ride) مي نويسد: «در اواخر دسامبر ساليوان‌ براي‌ انجام‌ مأموريتي‌ به‌ كاخ‌ (شاه) رفت‌ كه‌ به‌ قول‌ خودش‌ براي‌ يك‌سفير غيرعادي‌ بود. او مي‌بايست‌ به‌ رئيس‌ كشوري‌ كه‌ نزد وي اعزام‌ شده‌ بود، بگويد كه‌ بايد كشورش‌ را ترك‌ نمايد. اما طي‌ ماه هاي‌ اخير روابط‌ آن ها به قدري‌ نزديك‌ شده‌ بود كه‌ حتي‌ اين‌ توصيه‌ به‌ نظر ساليوان‌ عجيب‌ و غيرمنتظره‌ نرسيد.

شاه‌ با دقت‌ و آرامش‌ به‌ سخنان‌ سفير امريكا گوش‌ داد و سپس‌ رو به‌ او نمود و كم‌ و بيش‌ التماس‌ كنان‌ دست هايش‌ را به‌ سوي‌ او دراز كرد و گفت‌: «بسيار خوب‌، اما به‌ كجا بروم‌؟» ساليوان‌ به خاطر آورد كه‌ شاه‌ خانه‌اي‌ در سوئيس‌ دارد. ساليان‌ متمادي‌ بو دكه‌ هر زمستان‌ مطبوعات‌ مصور و پرخواننده‌ اروپا عكس هاي‌ رنگي‌ شاه‌ و همسر و چهار فرزندش‌ را در پيستهاي‌ اسكي ‌سوئيس‌ چاپ‌ مي‌كردند. پس‌ از اسكي‌ نيز نيمي‌ از وزراي‌ دارايي‌ يا حتي‌ رؤساي‌ دولت هاي ‌اروپايي‌ عادت‌ كرده‌ بودند براي‌ اداي‌ احترام‌ يا امضاي‌ قرارداد يا دريافت‌ وام‌ به‌ ديدارشاه‌ بروند(17).

اما اكنون‌ شاه‌ رفتن‌ به‌ سوئيس‌ را نپذيرفت‌ و گفت‌ وضع‌ سوئيس‌ از نظر امنيتي‌ خوب ‌نيست‌. و بعد با نگاهي‌ كه‌ ساليوان‌ آن‌ را “نگاهي‌ پراحساس‌” مي‌نامد، به‌ سفيرامريكا خيره ‌شد. در اين‌ حال‌ ساليوان‌ پرسيد: «اعليحضرتا، آيا ميل‌ داريد براي‌ ارسال‌ دعوتنامه‌اي‌ از ايالات‌ متحده‌ برايتان‌ اقدام‌ كنم‌؟»

در اين‌ هنگام‌ شاه‌ به‌ جلو خم‌ شد و با هيجاني‌ شبيه‌ به‌ حركات‌ يك‌ كودك‌ خردسال‌ كه‌ به‌ موضوعي‌ علاقه‌مند شده‌ باشد، گفت‌:«واي‌،اين‌ كاررابراي‌ من‌ مي‌كنيد؟واقعااين‌ كاررامي‌كنيد؟»

امير اصلان‌ افشار رئيس‌ كل‌ تشريفات‌ بعدها گفت‌:«او (شاه) نمي‌ خواست‌ برود. من‌ اين‌ را مي‌دانم‌. من‌ نزديكترين‌ شخص‌ به‌ او بودم‌. در اوايل‌ ژانويه‌ تصميم‌ گرفت‌ براي‌ دو ماه‌ به ‌امريكا برود و سپس‌ به‌ ايران‌ برگردد. افشارمي‌ گويد: «شاه‌ مي‌خواست‌ به‌ امريكا برود، زيرا نمي‌دانست‌ ساليوان‌ چه‌ گزارش هايي‌ مي‌فرستد و نمي‌ دانست‌ در ايالات‌ متحده‌ چه‌ مي‌گذرد. مي‌خواست‌ با كارتر و اعضاي‌ مجلس‌ سنا و سيا گفتگو كند. مي‌گفت‌:«مي‌خواهم ‌اهميت‌ ايران‌ را براي‌ آمريكا و خطر افتادن‌ آن‌ را به‌ دست‌ افراطيون‌ برايشان‌ تشريح‌ دهم»(18)‌.

«در ظرف ‌24 ساعت‌ واشنگتن‌ به‌ ساليوان‌ جواب‌ داد كه‌ ورود شاه‌ به‌ ايالات‌ متحده‌ را با خوشوقتي‌ مي‌پذيرد. ساليوان‌ دستور داشت‌ شاه‌ را از طرف‌ رئيس‌ جمهوري‌ امريكا دعوت‌ كند و درضمن‌ تعداد همراهان‌ او را جويا شود و به‌ واشنگتن‌ اطلاع‌ دهد. در اين‌ هنگام خميني‌ اعلام‌ كرد هر كشوري‌ كه‌ شاه‌ را از ايران‌ خارج‌ كند به‌ انقلاب‌ كمك ‌خواهد كرد»(19).

 پيرامون سفير وقت آمريكا در آن زمان در ايران –ساليوان- زياد سخن رفته و حتي سردرگمي پيرامون تصميمات و علل بسياري از تصميمات اش بسيار زياد است. اما شايد با كمي تحليل داده ها بتوان به نتيجه قابل قبولي پيرامون آن رسيد. هايزر در بخش پاياني خاطرات اش به صراحت و با صداقت در اين باره حرف زده است. او بدون اين كه بخواهد ديگران را عامل آنچه به وقوع پيوسته معرفي كند، شرح مي دهد كه او با ساليوان رابطه دوستانه اي داشت، ولي ساليوان اختلاف ديدگاه آشكاري پيرامون شرايط ايران، ارتش شاهنشاهي، دولت بختيار و به خصوص انقلابيون و خميني با او (هايزر) و سايرين داشته است. هايزر به صراحت مي گويد كه او خميني را گاندي ديگري مي پنداشت كه بايد با او كنار آمد و خطرناك تر آن كه تصور مي كرد تنها خودش است كه اين كشف مهم را صورت داده و همگان اشتباه مي كنند(20)!

استنباط: بسياري در آن زمان نمي دانستند چگونه ساليوان شخصاً به اين نتيجه عجيب رسيده بود و چرا تا بدين حد بدان اصرار داشت كه مدام مقابل وزارت خارجه و حتي رياست جمهوري آمريكا مي ايستاد. با اطلاعاتي كه اينك از طرح “كمربند سبز اسلامي” داريم، مي توان حدس زد كه آن نظر شخصي ساليوان نبود، بلكه نظر كساني بود كه مي خواستند اسلام سياسي و خميني را به عنوان رهبر قيام مناطق مسلمان نشين آسياي ميانه و قفقاز معرفي كنند و همان گونه كه گاندي شبه قاره هند را از چنگال بريتانيا نجات داد و مستقل ساخت، خميني نيز به عنوان شاه كليد آزادي مسلمان نشينان آسياي ميانه معرفي شود و پشت گرمي ساليوان در خودسري هاي لجام گسيخته اش نسبت به تصميمات كاخ سفيد از طرف همين طراحان كمربند سبز اسلامي مي بايست باشد. پرواضح است كه ارسال سفير از آمريكا به يك كشور كه كوچكترين آشنايي از اوضاع آن ندارد حتي در شرايط عادي كاري عجيب است، چه رسد كه آن كشور با يك انقلاب غيرقابل پيش بيني نيز مواجه شود و بزرگترين متحد آمريكا در منطقه را دچار بحران و خطر سرنگوني كند. آن گاه ديگر اصرار در نگه داشتن وي در سفارت اصلاً اتفاقي نيست و تنها بدان معناست كه حضور او در اين پست كاملاً حساب شده توسط عواملي صورت گرفته كه هدفي مشخص از آن در سر داشتند تا امر بزك كردن خميني و انقلابيون ايران را نزد ساير سياستمداران و دولت آمريكا به خوبي ايفاء كنند تا انتقال قدرت از شاه به خميني بتواند با جلب نظر كارتر و ساير سياستمداران آمريكايي به خوبي صورت گيرد. اينك حتي بهتر مي توان درك كرد كه نامه خميني به مقامات اتحاد جماهير شوروي در راستاي چه اهدافي نوشته شده بود و طرح ها و نقشه هاي چه كساني را تعقيب مي كرد. همان كساني كه خميني و اطرافيان اش آنان را مدام دشمنان هميشگي مسلمانان معرفي مي كردند و هر هفته نيز بر عليه شان شعارهاي ايدئولوژيك مي دادند.

باري، ساليوان اولين كسي بود كه به شاه پيشنهاد ترك كشور را داد و بيش از همه مصر بود تا مقامات آمريكا با اپوزيسيون و خميني ديدار و گفتگو كنند و باز اصرار داشت كه ديگران نيز هم رأي با وي شوند(21). تا اينجا مشكلي نيست و مي توان احتمال داد كه ساليوان در زمره ديپلمات هايي است كه به “عملگرا” مشهورند و در آمريكا نيز كم نيستند و عقيده دارند كه حتي اگر لازم شد بايد ولو با شيطان در جهنم نيز گفتگو كرد. اما مسأله از جايي خود را عريان مي سازد كه ساليوان نه به گفتگو با بختيار و نه به گفتگو همكاري ارتشيان با دولت موقت و نه به هيچ گزينه اي ديگر به جز كنار آمدن با خميني اعتقادي نداشت و حتي چنان كه هايزر مي گويد بسياري از ارتباطات اش را از وي پنهان كرده بود و هايزر بعدها بدان پي برد:

«ساليوان با چنين ايده اي در سرش در آغاز سال از فرماندهان نظامي –كه مي توانستند مانع اجراي طرح هاي خميني شوند- مآيوس شده و مكرراً قابليت بختيار را زير سوال مي برد. بختيار مردي بود كه واشنگتن مي خواست از او حمايت كند و گاهي اين حمايت علني نيز شده بود. هدف رئيس جمهور –كارتر- به وجود آوردن فصل مشتركي شامل بختيار و ارتش بود. آن هرگز كار ساده اي نبود. اگر نگراني بختيار را بابت فرماندهان ارتشي را در نظر بگيريم و بي اعتمادي شان را هم نسبت به بختيار در نظر آوريم، دشواري اين ائتلاف مشخص مي شود. سرانجام راه براي چنين ائتلافي هموار شد. اما نيمه اي كه من ساخته بودم، كاري از پيش نمي برد. نيمه ديگر هم بايد عمل مي كرد كه ساليوان در اجراي آن درنگ مي كرد. ساليوان مي بايست نيمه سياسي وفادار به آمريكا را فراهم مي ساخت كه با نيمه حاضر به عمل مشترك با من در ارتش همبسته مي شد»(22).

اين تقسيم كار و انتقال روزانه اطلاعات بين هايزر و ساليوان در خاطرات ساليوان نيز به صراحت ذكر شده و نظر هايزر را تأييد مي كند: قرار بر این شد که هایزر اوقاتش را با افسران ایرانی و رئیس(MAAG)  و افسران و کارمندان خود صرف کند و من (ساليوان) اوقاتم را در سفارتخانه، قصر شاه و دیگر نقاط شهر که قرار داشتم بگذرانم و “شب برای شام دور هم جمع شده و مبادله اطلاعات نمائیم”. بعد از شام هم می باید با دو تلفن امن با واشنگتن تماس گرفته، نتیجه کارمان را گزارش دهیم. من بایستی با نیوسام و یا ساندرز معاون وزارت خارجه و هایزر با دیوید جونز (JOINT CHIEF OF STAFF)  یا هارولد براون، وزیر دفاع تماس می گرفتیم. بعد از این تماس های تلفنی مجدداً باید دور هم جمع شده، دستورات دریافتی را مقایسه کرده و ببینیم که واشنگتن واقعاً چه برنامه ای دارد(23).

هايزر در ادامه سخنانش پيرامون عدم انتقال بسياري از اطلاعات توسط ساليوان به او مي افزايد: «اگر من با بختيار تماس منظم داشتم، ممكن بود امروز ماجرا متقاوت باشد. اما من در مدت زمان اقامتم در تهران، هرگز با بختيار ملاقاتي نداشتم. من قبلاً هم گفتم كه معتقد بودم اين بخش برعهده سفير ساليوان است. ساليوان در كتابش به نام «مأموريت در ايران» مي نويسد كه اغلب روزها بختيار را مي ديده است. اين حرف برايم تازگي دارد. تا جايي كه من مي دانم در تمام مدت اقامتم در تهران، آن ها تنها دوبار ملاقات داشتند. فرض من بر آن استوار بود كه نماينده رئيس جمهوري در تهران (ميزبان من) بايد مرا از چنين ملاقاتي مطلع مي ساخت و خلاصه اي از مذاكرات خود را با بختيار به اطلاعم مي رساند. اين انتظارم كه منطقي نيز بود، تنها يكبار عملي شد و آن زماني بود كه دو طرف در مورد استعفاي قره باغي در حال مذاكره بودند»(24).

او در جايي ديگر مي افزايد: «وقتي كتاب ساليوان را مي خواندم تازه فهميدم كه ساليوان چگونه معتقد به هموار شدن راه براي ورود آيت الله خميني بوده، در حالي كه دولت آمريكا در تلاش بوده است كه راه را بر آيت الله دشوار كند و دست او را از ايران دور نگه دارد»(25).    

توضيح متن: حداقل قضيه در سطح روانشناسي لو رفته است كه ساليوان هدف يا به عبارت دقيق تر نقشه اي مشخص در سر داشت (و نه چند سناريوي محتمل كه به فراخور شرايط پيش آمده هر يك را برگزيند و به كار گيرد) و سعي مي كرد و حتي اصرار مي ورزيد كه همگان را تنها بدان سوي هدايت كند و آن از منظر ساليوان آنقدر ارزشمند بود كه بسياري از اطلاعات را از ديگر همكار آمريكايي اش –هايزر- كه از طرف كاخ سفيد فرستاده شده بود، كه مي توانست نقشه هاي ساليوان و هدايتگران وي را باطل كند، پنهان سازد.       

ديديم كه پشت وقايع كف خيابان هاي تهران و شهرهاي مختلف ايران، تصميمات و كارهايي به وقوع مي پيوست كه كمتر كسي از آن خبر داشت، حال بايد ببينيم كه آيا آن سوي مرزها و در سال هاي قبل از انقلاب 57 ايران نيز ردپايي از چرايي آن مي توان يافت.  

 

منابع، اسناد و مدارك:

 

(1)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ خاطرات ارتشبد حسين فردوست، جلد اول، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، انتشارات اطلاعات، چاپ يازدهم، تهران، 1379، صص 625-626؛ ايران زمين، تاريخ ايران قبل و بعد از اسلام، «نقش ارتشبد فردوست در اعلام بی طرفی ارتش»، برگرفته از سايت آيه هاي انتظار.

(2)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ص 291.

(3)- همانجا، صص 610، 612 و 669-680.

(4)- سعيد بشيرتاش و ابراهيم نبوي، سقوط پادشاهي مشروطه، پيروزي انقلاب اسلامي، روز شمار يك انقلاب، يكشنبه 22 بهمن 57، راديو زمانه.

(5) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Published by Harper & Row, New York, 1986,

 Date:17-31 Jan,1979.

(6)- سعيد بشيرتاش و ابراهيم نبوي، سقوط پادشاهي مشروطه، پيروزي انقلاب اسلامي، روز شمار يك انقلاب، يكشنبه 22 بهمن 57، راديو زمانه.

(7)- بروجردي، حسين. پشت پرده هاي انقلاب اسلامي ايران؛ اعترافات حسين بروجردي، به كوشش و ويرايش بهرام چوبينه، بنياد فرهنگ ايران، بي جا، 1381، ص 139.

(8)- سعيد بشيرتاش و ابراهيم نبوي، سقوط پادشاهي مشروطه، پيروزي انقلاب اسلامي، روز شمار يك انقلاب، يكشنبه 22 بهمن 57، راديو زمانه.

(9) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Date:11 Feb,1979.

(10) .I bid, Date: 11 Feb, 1979.

(11) .I bid, Date:17-31 Jan,1979 and 3 Feb, 1979.

(12)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ص 617.

(13) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Date:3 Feb,1979.

(14) .I bid, Date:16 Jan,1979.

(15)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ص 624.

(16) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Date: 20 Jan,1979.

(17)- شوکراس، ویلیام. آخرین سفر شاه؛ سرنوشت یک متحد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشرالبرز، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۷۱، فصل اول (پايان كار).

(18)- همانجا.

(19)- همانجا.

(20) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Last Chapter.

(21) .I bid, Date:11-12 Jan,1979.

(22) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Last Chapter.

(23) .Sullivan, W.H., Mission to Iran, Published by W. W. Norton, Incorporated, 1981, Chapter 22.

(24) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Last Chapter.

(25) .I bid.