تجزيه و تحليلي از وقايع به ظاهر متناقض يك انقلاب؛ نقاب زيتون (قسمت نخست)

0
347

راز يك نمايش بزرگ!؟

دكتر كاوه احمدي علي آبادي

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

مقدمه

بارها به مقامات و مسئولان ايراني گوشزد كردم كه تاريخ انقلاب ها و كودتاهاي به خصوص قرن بيستم را مطالعه و تجزيه و تحليل كنند و لااقل نحوه پيروزي انقلاب 57 را در روزهاي آخر يك نگاه موشكافانه داشته باشند، چون براي تشخيص و درك آنچه بعدها اتفاق مي افتد كه در تاريخ ايران بسيار حائز اهميت است، لازم است اين كنكاش و مهمتر از آن، يك تجزيه و تحليل جامع صورت گيرد. اما متأسفانه انگار اكثريت مي پسندند تا به اين اكتفا كنند كه، “انقلاب ما انفجار نور بود”، ولي به نظر مي رسد كه حتي همين يك جمله را نيز درست درك نكرده اند، چون نور به خصوص وقتي كه بخواهد منفجر نيز شود، بي شك باعث نابينايي يا كوري موقت مي شود، و شواهد امروز نشان مي دهد، متأسفانه اين اتفاقي است كه براي بسياري از انقلابيون افتاده است و برخي نيز كه به تاريخ آن ايام رجوع مي كنند، فاقد تجزيه و تحليل قضايا و تشخيص تناقضات و استخراج برخي نتايج از آن ها هستند و قضايا را همچون قصه اي با وجود همه تناقضات متعدد مي خوانند و مي پذيرند. در حالي كه، روشم براي توضيح وقايع انقلاب، چون هميشه تجزيه و به ويژه تحليل پارادوكس هاي آن است و تأكيدم بر آن كه است تاريخ با وجود اين كه “تفهمي” است، يك علم نيز هست و نه قصه اي كه آن را بدون تحليل شرايط –و با تمام تناقضات- شرح دهيم و همين روش است كه به ما كمك مي كند تا به حقايق پس وقايع آن دست يابيم.

درضمن، نگارنده علاوه و بر اسناد و كتب معتبر، تا جاي ممكن از منابعي استفاده كرده كه مورد تأييد حاكميت ايران است تا جاي هيچ شبهه و بهانه اي براي طفره رفتن از شواهد و قرائن با برچسب هاي “منابع ضد انقلاب” و “منابع غيرقابل تأييد” يا “تئوري توطئه” نباشد و در مواردي كه جاي شك يا بحث وجود دارد، با استناد به منابع متعدد از مراجع مختلف، صحت موارد ادعايي را اثبات كنم.

آخرين روزهاي حساس انقلاب 57

پيش از اين كه شاه در ۲۶ دی ۵۷ تحت فشارهاي خارجي از ايران خارج شود، برای همه کشورهای غربی كارت ها و سناريوهاي متعددي مطرح بود تا كشوري ديگر –آن هم در جايگاه ژئوپالتيك ايران- به جرگه بلوك شرق، آن هم در دوران حساس جنگ سرد نپيوندد(1). آن ها مي بايست چندين سناريو ترتيب مي دادند تا حكومت بعدي ايران با غلتيدن شرايط متغير انقلاب در قالب هر يك از سناريوها، باز در برنامه ها و پيش بيني هاي بلوك غرب بماند و چه بسا بتوان از تهديدها فرصت نيز ساخت؛ به شرط اين كه از تجارب گذشته و شكست ها و پيروزي هاي انقلاب ها و كودتاهاي گذشته درس بگيرند و آن را در جريان انقلاب ايران پياده كنند.

ژنرال چهار ستاره هايزر به همين منظور به ايران فرستاده شده بود تا چندين سناريو را براي باثبات ترين كشور منطقه كه ناگهان به يكي از آشفته ترين مناطق جهان بدل شده بود، ساماندهي كند. از سناريوهاي تقويت جايگاه شاه تا همكاري ارتش شاه با دولت بختيار تا انتقال كم هزينه قدرت به انقلابيون و حفظ جايگاه ايران در منطقه با وجود جابجايي قدرت؛ در خاطرات هايزر دقيقاً به اين سناريوها اشاره شده است(2). وقتي شاه از ايران رفت و روزشمار آمدن خميني شروع شد، همكاري با انقلابيون قوي ترين گزينه بود(3). به خصوص كه خميني بارها گفته بود كه نمي خواهد به شكل مستقيم حكومت كند و كارها را به مسئولين واگذار مي كند و خود در جنب آن، هر گاه لازم بود توصيه هاي شرعي و فقهي مي كند.

تبادل نظرات با رهبران انقلاب به خصوص از زمان استقرار خميني در خارج از كشور و بسياري ديگر با طرف هاي خارجي از كانال هاي رسمي و غيررسمي شروع شده بود و آنان برحسب اين گزارشات، مصاحبه ها و اتخاذ مواضع، براي شرايط بعدي پيش رو برنامه ريزي مي كردند. به محض خروج شاه از ايران، و درست در فرداي آن روز (يعني 27 دي ماه، كه پيداست قبلاً زمان جلسه كاملاً هماهنگ شده بود كه فرداي خروج شاه ترتيب داده شد) جلسه اي با حضور نمايندگان رسمي آمریکا و انگلیس و 3 نفر از اعضاي عالي رتبه شوراي انقلاب برگزار شد و مذاكرات رو در رو صورت گرفت. هر دو طرف به اين جلسه نياز داشتند، چون طرف هاي غربي آينده ايران به عنوان يك هم پيمان در مقابل بلوك شرق برايشان بسيار اهميت داشت و رهبران انقلاب نيز مي دانستند لااقل تا موقعي كه قدرت را در ايران در دست نگرفته اند، مي بايست همچون گذشته با هماهنگي طرف هاي خارجي پيش روند و گرنه حتي تصور در دست گرفتن قدرت در آن شرايط، فرضي محال مي نمود، چه رسد كه انتظار داشت تا از اروپا با هواپيما و آن هم با امنيت كامل آنان، به ايران بيايند و حاكميت را هم در دست بگيرند! در آن جلسه كه با حضور ژنرال هایزر آمریکایی و ارتشبد فردوست و ٣ تن از اعضای شورای انقلاب در تهران شکل گرفت، آنها نياز به تشکیل یک نهاد اطلاعاتی قوی داشتند تا بتواند پس از سقوط شاه، جلوی سرویس هاي امنيتي قدرتمند بلوك شرق مثل کا. گ. ب و غيره بایستد و مانع از نفوذ روس ها شود و نظام را نيز حفظ كند. ارتشبد فردوست که تمام دوره های اطلاعاتی و ضد اطلاعاتي را در ام آي 6، سيا و موساد دیده بود و سال ها بود سرويس هاي متعدد جاسوسي و ضدجاسوسي را در ايران مديريت و هدايت كرده و با سرويس هاي اطلاعاتي غربي هماهنگ مي كرد، بهترين گزينه بود. او حتي بسياري از رهبران انقلاب را بهتر از نزديكان شان مي شناخت؛ لااقل در سطح تصميمات سياسي و گزارشات اطلاعاتي چنين بود. اين توافق صورت گرفت و ارتشبد فردوست ماموریت یافت، در ایران باقی مانده و با کمک به حکومت نوپا مانع از نفوذ کمونیسم و روس ها در ایران شود و به این ترتیب –خوب دقت كنيد- ارتشبد حسین فردوست، پدر تشکیلات اطلاعاتی و ضداطلاعاتي و امنیتی جمهوری اسلامی ایران شد(4). در همان زمان برخي از خبرنگاران، اين مذاكرات را در روزنامه ها انعكاس دادند، اما رهبران ايران كه اكثراً در فرانسه بودند، آن را تكذيب كردند و تنها وقايع و شواهد بعدي بود كه نشان داد، جلسه و توافقات درست بوده اند و اظهارنظرهاي رهبران انقلاب را تنها با چند احتمال مي توان تحليل كرد. يا آن رهبران كه در فرانسه بودند، از مذاكرات تهران اطلاعي نداشتند يا بنا به مصلحت مي خواستند از رسانه اي شدن آن پرهيز كنند. چون هم تعداد نمايندگان شوراي انقلاب كه در مذاكره بودند، 3 نفر بود كه از اين روي احتمال اين كه يك نفر خودسرانه يا حتي از روي خيانت، چنين نشستي را بدون اطلاع ساير رهبران انقلاب ترتيب داده باشد، منتفي مي سازد، هم اين نخستين باري نبود كه رهبران نقطه نظرات شان در مورد سياست ها و برنامه هايي كه براي ايران پس از شاه مدنظر دارند، به اطلاع كشورهاي ديگر مي رساندند و چه در مصاحبه هاي رسمي و چه ارتباط هاي غيررسمي و تلفني اين تبادل نظرات مدام با اطلاع كامل رهبران انقلاب – از طريق نمايندگان و مترجمان- ادامه داشت يا به مصلحت مي داستند كه آن را عنوان نكنند و وقايع بعدي انقلاب و تصميماتي كه بالاترين رهبران ايران گرفتند، نشان داد كه اين احتمال از همه قوي تر است. درست يك روز پس از اين جلسه -18 Jan,1979- و بر اساس وعده هاي رد و بدل شده بود كه كارتر طي يك كنفرانس مطبوعاتي گفته بود: «او اميداور است كه آمريكا همچنان روابط خوبي با ايران داشته باشد». او افزوده بود: «به نظر وي (كارتر) تغيير رهبران باعث نمي شد ايران ديگر يك قدرت مهم نباشد»(5).

اما براي اين كه صحت گفتگوهاي رد و بدل شده در جلسه را نيز چون صحت يا سقم برگزاري يا عدم برگزاري بررسي كنيم، بايد به خاطرات ارتشبد قره باغي درباره يكي از جلسات اش با نيروهاي امنيتي و خارجي رجوع كنيم؛ آنجا که می‌نویسد: «… به طوری که می‌دانیم علاوه بر این که دولت ایران عضو پیمان مرکزی (سنتو) بود؛ یک قراداد دو جانبه جداگانه نیز با دولت آمریکا داشت که به موجب آن دولت آمریکا متعهد شده بود، در مقابل هر نوع خطر و تهدید کمونیسم در منطقه به کشور ایران کمک و از استقلال و تمامیت ایران دفاع نماید، اعم از این که این خطر خارجی باشد یا داخلی. برابر مدارک اطّلاعاتی و برآوردهای اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که برحسب معمول با هم آهنگی مستشاران مربوطه (آمریکایی) بررسی و تهیه شده بود و همچنین بیانات رسمی اعلیحضرت نخست وزیر و سایر مقامات مسئول، آشوبگران و اغتشاش کنندگان اصلی را کمونیست و مارکسیست‌های اسلامی تشخیص داده بودند و همگان معتقد بودند که اغتشاش کنندگان در کشور در ظاهر به صورت مسلمان و به نام اسلام عمل می‌کنند، ولی در باطن کمونیست هستند و منظورشان اضمحلال کشور است…»(6). چنان كه پيداست، مفاد گفتگوها نيز با برآوردهاي پيشين مقامات شاه و نگراني هاي اصلي خارجيان رسماً مورد تأييد و تأكيد است.

پس از نشست مذكور مرتب شايعات طرح هاي كودتا شنيده مي شد و البته توسط نظاميان تكذيب مي گشت، اما آن ها شايعه صرف نبودند و حتي در جلسه سران ارتش مطرح شده بودند، چنان كه در خاطرات هايزر، گفتگوهاي براون با هايزر و گزارشات متعدد روزنامه هاي مختلف آن زمان نيز به كرّات آمده بود(7)، اما فردوست يكي از كارهايش زدن رأي ديگران و قره باغي بود كه در آن زمان فرمانده ارتش بود و هر كودتايي بايد با نظر موافق او صورت گرفته تا توسط ارتش اجرايي مي شد. هايزر مي گويد كه قره باغي نه تنها حاضر به كودتا نبود، كه حتي حاضر به پذيرش مسئوليت آن نيز نبود(8). براي اين كه فردوست را بيشتر و دقيق تر بشناسيم، لازم است تا بر مسئوليت هايي كه وي قبل از آن داشته و اسناد آن در مركز مطالعات انقلاب اسلامي نيز موجود است، مروري كنيم. تنها اين نكته را بيافزايم كه نزديكان شاه مي گفتند كه در روزهاي پاياني زندگي شاه و وقتي در تبعيد بر بستر بيماري بود، بزرگترين مسأله ذهني او اين بود كه چرا فردوست –كه برادر ناتني شاه و مطمئن ترين فرد در تمام طول آن سال ها از نظر شاه بود، به او خيانت كرد و با ملاها همكاري نمود؟ خواهيم ديد همچنان كه ما گام به گام در تحقيق خود پيش مي رويم، به روشني و از چند سوي –همچون يك پازل، به پاسخ اين پرسش خواهيم رسيد.

402px-حسین_فردوست

فردوست كه بود؟

حسين فردوست بي شك مرموزترین چهره بازمانده از دوران پهلوی دوم است. فردوست دوست دوران کودکی محمدرضا شاه و هم كلاسي او در ایران بود كه توسط رضا شاه به همراه پسرش براي ادامه تحصيل به سوئیس فرستاده شد و با ریچارد هلمز، كه بعدها رئیس سازمان سیا شد، در همان مدرسه آشنا و دوست شد (دوستي فردوست از دوران كودكي با يكي از روساي سيا در اسناد ايراني نيامده است). او همیشه بالاترین پست های امنیتی را در حکومت پهلوی داشت و نزدیکترین ندیم شاه محسوب می شد، بسیاری اويرا مغز شاه می نامیدند. فردوست ریاست دفتر اطلاعات ویژه شاه و همزمان معاونت ساواك و ریاست دفتر بازرسی شاه را نیز بر عهده داشته است. وی همچنین به عنوان ناظر بر عملیات دولت عمل می‌كرد. فردوست مدعي بود توسط انگلیسی ها به سرویس اطلاعاتی آن کشور جذب شده و طی سال های ۱٣٣٨ تا ۱٣۴۲ به انگلیس رفته و توسط اینتلیجنس سرویس در انگلستان دوره های آموزشی ویژه ای دیده كه عبارت بودند از:

۱ – آموزش سازماندهی «دفتر ویژه»

۲ ـ آموزش تلخیص و ارزیابی خبر

٣ ـ آموزش حفاظت

۴ ـ آموزش تحقیق

۵ ـ گزارش نویسی

۶ ـ آموزش شبكه های‌ پنهانی

۷ ـ آموزش استخدام و عضویابی

٨ ـ آموزش اطلاعات و ضد اطلاعات

۹ ـ آموزش ضد براندازی

۱۰ ـ آموزش جنگ روانی

بعدها معلوم شد فردوست در مورد زمان آغاز همكاري اش با سرويس هاي اطلاعاتي راست نگفته بود و شروع همكاري او با سازمان هاي اطلاعاتي انگليس از زماني كه با وليعهد در سوئيس درس مي خوانده شروع شده است (9). البته سال ها پس از آن، او به آمريكا رفت و در آنجا نيز در سي. آي. اي دوره هاي جديدي ديد و چنان كه خود مي گويد، اين اواخر ديگر گروه هاي امنيتي را براي تعليم به انگليس و آمريكا نمي فرستادند و آنان به اسرائيل مي رفتند و از دوره هاي “خط خواني” گرفته تا براندازي و ضدبراندازي در موساد مي ديدند (و چنان كه خواهيم ديد، دقيقاً از همين سال ها بود كه در ايران جاي اسرائيل با آمريكا عوض شد!). درست در تاريخ 27 دی ماه 1357 ساواک طی اعلامیه‌‏هایی -در سندی که تحت عنوان “اعلامیه رسمی شمارة 2” این گروه آمده و موجود است- از عملکرد ساواک در سالیان گذشته تبری جسته و همراهی و همگامی خود را با انقلابیون اعلام کردند و در همان حال خاطر نشان می‏کردند که هیچگونه نقشی در اعمال خلاف رویه ساواک تا آن هنگام نداشته‌اند(10)!!

خوب هر كسي اگر اين تحول ناگهاني را كه جاي خود، ادعاي اين كه ساواك هيچ نقشي در اعمال خلاف رويه نداشته اند، باور كند، بي شك انقلابيون و رهبران انقلابي كه سال ها بازجويي ها و شكنجه هاي ساواك را ديده و طعم زنداني ها و سر به نيست شدن هاي ساواك را چشيده اند، نمي توانند آن را چيزي به جز يك شوخي بيمزه تعبير كنند. اما مسأله تنها اين ادعا نبود و كاش قضيه در حد يك شوخي ولو بيمزه بود، بلكه بسياري از آن ها زير نظر فردوست به كار در سيستم اطلاعاتي ادامه دادند و چنان كه خواهيم ديد، بسياري از تيرباران ها (اول انقلاب)، ترورها، بمب گذاري ها و وقايع بعدي انقلاب، تحت طرح ريزي، هدايت، رهبري و كنترل آنان صورت گرفت و البته در هماهنگي كامل با “رهبر انقلاب”.

سابقه اي از سناريوهاي پيشين غرب در ايران

تلاش ما اين است تا تحليل هاي مان بر اساس مستندات باشد و از آن طريق به پيگيري وقايع بعدي بپردازيم و نه در تله توهم توطئه بيافتيم و نه با كلي گويي هايي سربسته، بي خود از اينجا و آنجا به هم گره بزنيم و اين و آن را به هم ربط دهيم و نتيجه گيري ابتدايي خود را از ماحصل ماجرا به متن تحميل كنيم؛ روشي كه در بسياري از تحقيقات امروز  ديده مي شود و هر از گاهي به فراخور اين كه، عده اي مي خواهند برخي از رقبا را از صحنه بيرون كنند، آن را رسانه اي مي كنند. از اين روي، مي خواهيم به اقداماتي بپردازيم كه طي سناريوهايي كشورهاي غربي و به ويژه انگليس از سال ها پيش در ايران برنامه ريزي كرده بودند تا در شرايط متغير جهاني بتوانند منافع خود در ايران و منطقه را حفظ كنند و در صورت در خطر افتادن نجات دهند. آن ها پس از سال ها از صورت محرمانه بيرون آمده و مستند اند، و مي توان به بررسي و تجزيه و تحليل شان پرداخت تا خوانندگان نيز توجه كنند كه سناريوسازي براي شرايط محتمل، بسيار مسبوق به سابقه است.

 

سازمان پنهاني بي سيم و شبكه ماهوتيان

پس از پايان جنگ جهاني دوم و با توجه به تجربه موفق ارتش فرانسه در ايجاد شبكه پنهاني بي سيم در سراسر كشور و استفاده از آن در كنار واحدهاي ارتش آزادي بخش پس از اشغال فرانسه توسط آلمان، آن طرحي موفق نشان داد و از اين روي از آن در جاهاي ديگر نيز استفاده شد. انگليس نيز در فكر افتاد تا چنين شبكه اي را در ايران به عنوان طرحي براي مقابله با اشغال احتمالي شمال كشور توسط شوروي ايجاد كند. اين طرح توسط «شاپور جي» در ايران مطرح و پيگيري شد و انگليس با تمسك به نفوذ سنتي اش توانست سازمان بي سيم را در ايران بنيان نهد(11). در طرح ايجاد سازمان بي سيم، در شرايط صلح مي بايست خانه هايي امن در سراسر كشور و به ويژه شمال ايران، با پوشش امنيتي بسيار بالا و در نهايت اختفا در نظر گرفته شود و در هر خانه يك بي سيم چي حرفه اي به اتفاق خانواده اش در پوششي كاملاً موجه سكني داده شود تا در طول ساليان متمادي به تدريج در محيط اش به عنوان يك شهروند عادي آنجا در انظار مردم منطقه كاملاً جا بيافتد و همزمان مأموران در نقاطي معين ذخايري از سكه هاي طلا و اسلحه و اسناد و نقشه ها را در نقاط از پيش تعيين شده و مشخص پنهان كنند. پس از اشغال كشور توسط نيروهاي دشمن، اين پايگاه هاي بي سيم به مراكز واحدهاي مخفي ارتش آزادي بخش تبديل مي گردد و هر واحد مي تواند با دسترسي به ذخاير مخفي، كه نقشه آن از مركز اطلاعات داده خواهد شد، امكانات مالي و تسليحاتي خود را براي ادامه مبارزه تأمين كند و به عمليات پارتيزاني دست زند و در عين حال از طريق بي سيم فعاليت هاي اطلاعاتي موردنظر را انجام داده، جمع آوري نموده و آن ها را مخابره كند. در سال 1345 اين شبكه مخفي از ستاد ارتش با هدايت شاپور جي به ساختمان دفتر ويژه اطلاعات انتقال يافت. سه افسر فعال اين سازمان عبارت بودند از: سرهنگ مقصودي (بعدها سرلشكر شد)، سرهنگ نورانيان (بعدها سرتيپ شد) و سرهنگ فروزين. دكتر مهيمن (پيشتر معاون وزارت كار بود) همه كاره اين سازمان در سال 1345 بود (12). فردوست دكتر مهيمن را شخصي بسيار مسلط از نظر اطلاعاتي معرفي مي كند كه از مأموران مورد اعتماد و رده بالاي انگليسي هاست، با وجود اين به عنوان زيردست فردوست معرفي مي شود و دكتر مهين از اين كه زيردست فردوست كار كند، اظهار خشنودي مي كند. فردوست مي افزايد كه وقتي با رياست MI6 در سفارت صحبت مي كرده، او مدام نام دكتر (مهيمن) را مي آورده كه نظرش چنين و چنان است، اما بلافاصله تصحيح مي كرده: به شرطي كه شما (يعني فردوست) تصويب كنيد(13). جايگاه فردوست به عنوان شخص نفر اول در تمامي رده هاي امنيتي دوران پهلوي كاملاً مبرهن است و جاي هيچ شكي نيست. شبكه اطلاعاتي و مخفي ديگري كه با هدايت و برنامه ريزي شاپور جي در شمال ايران ايجاد شده بود، شبكه اي تحت سرپرستي سرتيپ ماهوتيان بود. اين شبكه در حقيقت شاخه اي از ام. آي. 6 در ايران به شمار مي رفت كه با امكانات و بودجه ساواك اداره مي شد، ولي عملاً اطلاعات آن فقط به ام. آي. 6 تحويل داده مي شد. هدف انگليسي ها از ايجاد اين شبكه، كشف عناصري بود كه در شمال ايران براي روس ها كار مي كردند (14).

اين دو سازمان (بي سيم و شبكه ماهوتيان) به سبك كارهاي امنيتي كاملاً مخفي و با پرسنلي محدود اداره مي شد. به طور قطع عمده ترين اهداف سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس در ايران، در درجه اول حفاظت از اتباع خود، به خصوص اعضاي سفارت و مأمورين اطلاعاتي از افتادن در دام مأموران كا. گ. ب و .U .R .G و در درجه دوم، شناسايي و شكار مأموران كشورهاي دشمن و به خدمت درآوردن شان بود. هدف نهايي از تنيدن چنين شبكه هاي موازي اي، عمدتاً مبارزه با كمونيسم و تامين اهدافي بود كه منافع شان را تأمين مي كرد. در سفر شاه به لندن در سال 1338 به او پيشنهاد تشكيل واحدي به عنوان «دفتر ويژه اطلاعات» ديكته شد و در پي آن با نظر مساعد شاپورجي، ارتشبد فردوست كه امين و محرم اسرار محمدرضا پهلوي براي كسب دستورات، راهنمايي ها و آموزش هاي لازم پنداشته مي شد، راهي لندن شد، تا آموزش و نحوه مديريت فرمان هدايت اين دفتر را به عهده بگيرد(15). ضرورت وجودي دفتر ويژه اطلاعات به سبب تعدد مراكز اطلاعاتي و ضداطلاعاتي در ارتش، شهرباني، ژاندارمري، ساواك و ديگر شبكه هاي مخفي و پنهان بود، كه امكان اشراف و تسلط كافي رژيم را بر آن ها نمي داد و از طريق مديريت و رصد اين مركز، سطح توان امنيتي كشور بالا مي رفت. درضمن، فردوست مدعي است كه سازمان بي سيم تا انقلاب به كارش ادامه مي داد و فردوست مدعي است كه بعد از آن ديگر خبري از سازمان بي سيم ندارد(16)! يعني سازمان مهم و عريض و طويلي با آن سابقه كه بريتانيا و متحدان اش ترتيب داده بودند، كه براي خطر كمونيست تشكيل شده بود و بعد از انقلاب نيز خطر كمونيست، نه تنها از بين نرفته بود كه قوت نيز گرفته بود، به همين راحتي محو شد؟!

 

دفتر ويژه اطلاعات

در سال هاي نخستين، اين دفتر به لحاظ تشكيلاتي و نيروي انساني بسيار محدود بود، اما با گذشت زمان دامنه فعاليت و به تبع تشكيلات آن گسترش يافت. سپس سازمان بي سيم از ارتش جدا و به اين دفتر پيوست. دفتر سعي نمود در طول فعاليتش، مأموراني مخفي را به مراكز اطلاعاتي و ضد جاسوسي ارتش، ژاندارمري و شهرباني رسوخ دهد و شبكه هايي پنهاني ايجاد نمايد. رئيس دفتر ويژه اطلاعات هرگز عوض نمي شد و اختفاء در آن در حد اعلا بود. اين شبكه ها طوري سري بود كه حتي مأمورانش نسبت به يكديگر ناآشنا بودند(17). (به اين نكته توجه كنيد، چون همين طور كه بعدها خواهيم ديد، همين تيم است كه هسته سازمان امنيتي تحت فرمان فردوست را تشكيل داده و در جريانات شكل دهي انقلاب و وقايع پس از انقلاب تقريباً همه كاره است). فردوست پيرامون نخستين اقدامات براي تشكيل دفتر ويژه اطلاعات در خاطرات اش مدعي است كه شاه او را احضار مي كند: «ملاقات بسيار كوتاه بود و محمدرضا چند جمله بيشتر نگفت: فردي در اتاق نصيري نشسته، برو او را ببين و هر چه گفت انجام بده و به من نه گزارش بده و نه دستور بخواه، هرچه گفت انجام مي دهي (!) گفتم چشم بيرون آمدم…»(18). در تمامي طول حيات دفتر ويژه اطلاعات حسين فردوست هدايت و اداره آن را بر عهده خود نگهداشت و از آن طريق، تمامي سازمان هاي امنيتي و اطلاعاتي ايران و حتي منطقه را زير نظر و مديريت داشت!

فردوست ساختار سازماني و پرسنلي دفتر ويژه اطلاعات را شرح مي دهد كه بسياري از توضيحات پيرامون چارچوب اداري و مالي شان است و بخش خروجي كار ساير سازمان ها كه به دفتر ويژه اطلاعات مي رسيد، كه خلاصه شان بدين قرار بود(19):

الف. اداره دوم ارتش هر روز يك بولتن از اداره اطلاعات مي فرستاد كه شامل اخباري از ارتش هاي كشورهاي هدف و برخي اطلاعات متفرقه مربوط به امور نظامي بود.

ب. اداره كل سوم ساواك، هر روز يك بولتن اخبار روزانه به دفتر ارسال مي داشت و هر ماه يا 2 ماه يا هر 3 يا 6 ماه بولتن جداگانه اي درباره روحانيت، عشاير، اقليت هاي مذهبي، فراماسونري، فرقه بهايي، سازمان هاي مخالف رژيم در داخل و خارج كشور و غيره به دفتر ارسال مي داشت.

پ. اداره كل هفتم ساواك، روزانه يك بولتن درباره اخبار كشورهاي هدف و اخبار برون مرزي به دفتر مي داد كه اخبار برون مرزي به دفتر مي داد و اخبار برون مرزي را از اداره كل دوم اخذ و پس از رفع موارد ابهام در بولتن خود درج مي نمود. اين بولتن ها شامل حوادث و مسائل سياسي، اقتصادي، اجتماعي و ساير موارد مشابه در طول دوره مشخص بود.

ت. اداره كل هشتم ساواك نيز روزانه يك بولتن درباره سفارتخانه ها تهيه و هر 3 ماه نيز يك بولتن نوبه اي در ارتباط با وظايف خود به دفتر ارسال مي داشت.

ث. ساواك تهران نيز روزانه يك بولتن از اخبار مربوطه  به حيطه كار خود به دفتر ارسال مي داشت.

ج. شهرباني روزانه يك بولتن از اخبار مربوطه ار سال مي داشت (حدود 30 صفحه).

چ. ژاندارمري روزانه يك بولتن ارسال مي داشت.

ح. وزارت اطلاعات سابق روزانه يك بولتن حاوي اخبار راديويي جهان و يك بولتن حاوي مندرجات مطبوعات جهان در رابطه با ايران ارسال مي داشت.

خ. سازمان كوك نيز كليه اخبار واصله را به دفتر ارسال مي داشت.

د. دفتر مستقيماً نيز توسط شبكه هاي پنهاني خود به اخباري دست مي يافت.

پس به مهمترين بخش آن مي رسد كه «شبكه هاي پنهان دفتر ويژه اطلاعات» است كه حتي مأمورين شان نيز از يكديگر اطلاع نداشتند. جالب تر از همه طرحي است كه شرح وظايف شبكه ها را فاش مي سازد(20):

1-      نفوذ در ارتش، شهرداري و ژاندارمري (تقدم با ارتش).

2-      مآموران از بين درجه داران و افسران جزء باشند تا بتوانند به طور طبيعي از درون واحد خود كسب خبر كنند.

3-      مأمورين در هر شغل و در هر واحدي باشند موثرند.

4-      مأمورين به هر واحدي منتقل شدند به وظيفه خود كماكان در همان واحد ادامه دهند.

5-      مأمورين پس از بازنشستگي نيز كماكان به كار خود ادامه دهند.

6-      درباره هر يك از مأمورين تحقيقات دقيق و وسيع سياسي و غيرسياسي صورت گيرد و پرونده هاي مربوطه با توجيه مناسب به دفتر خواسته شود و دقيقاً بررسي گردد.

7-      ملاقات ها با مسئول شبكه، آمادگي، آموزش، توجيه، همهدر خانه هاي امن صورت گيرد و تنها در موارد بسيار استثنايي ملاقات در محل «دفتر ويژه اطلاعات» مجاز باشد.

8-      اگر مأمور در خارج از مركز باشد و آمدن او به تهران ميسر نباشد، گزارشات خود را از طريق پست به آدرس تعيين شده توسط مسئول شبكه ارسال دارد.

9-      به هر درجه دار 150 تومان و به هر افسر جزء 250 تومان (در آن زمان) پاداش ماهيانه داده شود.

10-  در صورتي كه ارتقاء مآمورين با تغيير واحد ضرورت يافت «دفتر ويژه اطلاعات» با پوشش مناسب (مثلاً به عنوان اين كه او خويشاوند افسر يا درجه دار دفتر است) سفارش لازم را بكند.

11-  مسئول شبكه همواره يك نفر باشد و اگر او از «دفتر ويژه اطلاعات» منتقل شد و يا حتي بازنشسته شد نيز اين مسئوليت را ادامه دهد.

تحليل گزارش: حالا مي توان به خوبي درك كرد كه چگونه در دوران انقلاب، فردوست نه تنها مردم را از اقشار مختلف سازماندهي براي تظاهرات و اعتصابات مي كرد كه حتي ساواك و شهرباني قادر نبود، مانع شان شود و در حالي كه عناصر نفوذي شان از يك سوي در تمام سازمان هاي انتظامي، نظامي و امنيتي رژيم با تبعيت از دستورات فردوست، سازمان هاي مربوطه را بي كاره و تصميمات روساي شان را بي اثر كرده بودند، از سوي ديگر با شبكه هاي پنهاني در ميان مردم كوچه و بازار آنان را هدايت و سازماندهي مي كرد و چون از هر نظر ناشناس بودند، آنان نه به مثابه نيروهاي امنيتي، بلكه به مثالبه بخشي از توده هاي مردم عادي و معترض شناخته مي شدند. و حالا خوب مي توان درك كرد چرا براي هايزر پرسش برانگيز و حتي بهت آور بود كه سازماندهي و برنامه ريزي بي نقص انقلابيون و مردم توسط چه تيمي صورت مي گيرد و چگونه است آيت الله وقتي در فرانسه از منزل اش بيرون مي آيد، سريع اقشار مختلف مردم ايران در كوچه و بازار مي فهمند و به حركت درمي آيند و همين طور اعتماد به نفس فردوست بابت كنترل همه چيز از بابت چه شبكه هاي حرفه اي، منظم و قابل اختفايي بوده است. چون اگر قضيه از منظر يك ناظر عادي در دوران اوج انقلاب، آشوب زده و غيرقابل پيش بيني بود، از منظر فردوست كاملاً داشت طبق برنامه پيش مي رفت و حتي بالاترين ژنرال هاي آمريكايي را به چالش كشيده بود. البته، كارهاي پشت پرده اي كه صورت مي گرفت و تعجب هايزر را برانگيخته بود، تنها به سازماندهي و برنامه ريزي مربوط نمي شد و پاره اي از امور كاملاً در حيطه يك تيم امنيتي به وسعت يك كشور بود كه مي توانست صورت گيرد. مثلاً هايزر مي گويد كه در مكالمات تلفني راه دور استراق سمع مي شود و فقط مكالمات با پاريس به راحتي صورت مي گرفت. به نظر مي رسيد كه آنان مي توانند هر چه را كه بخواهند كنترل كنند(21). هيچ جيمز باندي نمي توانست چنين كنترل دائمي و هدفمندي بر امور استراق سمع در سطح كشور داشته باشد، مگر نهاد امنيتي مسلط به امور از همان كشور. يا چنان كه هايزر مدعي است، اخبار راديوهاي خارجي و به خصوص بي. بي. سي پيرامون وقايع مختلف كشور و پيشرفت هاي انقلابيون بسيار بر مردم تأثير گذار بود و اپراتور خط امن به او گفته بود كه مي توان با ارسال پارازيت، رسيدن صداي امواج به ايران را مخدوش كرد و ايرانيان از اين توانايي برخوردارند، اما هيچ اقدامي براي ارسال پارازيت روي اين امواج راديويي انجام نمي شد(22)! علاوه بر شنود مكالمات تلفني، هايزر مي گفت حتي انگار سخنان جلسات خصوصي شان شنود مي شود و هر تصميمي را كه مي گرفتند، طرف مقابل و انقلابيون نه تنها مي فهميدند، بلكه به سرعت بدل اش را نيز مي زدند(23). عجيب ترين مورد مقالاتي بود كه در روزنامه هاي واشنگتن پست و نيويورك تايمز پيرامون گفتگوهاي جلسه اي خبر مي دادند كه هايزر مي گفت تنها چند ساعت بيشتر از آن نمي گذشت و او حتي هنوز فرصت نكرده بود كه خلاصه اي از آن را براي هيچ مقامي در واشنگتن گزارش دهد(24).

فردوست تعريف مي كند كه در تمام مدت، چه پس از خروج شاه از كشور، چه دوران ناامن 37 روزه دولت بختيار و دوران پس از آن بي وقفه و بدون كوچكترين تغييري در روند كارش به كارهايش و با پرسنل زير دست اش ادامه داده و حتي طبق روال گذشته گزارش هم مي داده است(!) و دفتر ويژه اطلاعات كه محل كارش در عصر هر روز بود، داراي 50 پرسنل كارآزموده بود (بدون احتساب اعضاي شبكه هاي پنهان) و فردوست هم ملاقات و هم تماس هاي تلفني اش را هر روزه داشت و كارهاي پرسنل با نظم و ترتيب زير نظرش انجام مي شد و مي افزايد: «همين حضور من در دو سازمان فوق، كه تا آخرين ساعات 22 بهمن ادامه يافت، سبب شد كه نظم دو سازمان حفظ شود و من نيز در برخي ملاقات ها حضور يابم و تماس هاي تلفني داشته باشم. اين خونسردي و نظم من در آن روزهاي سردرگمي و آشوب، اسباب تعجب ديگران مي شد و تحليل صريحي كه ارائه مي دادم و كار محمدرضا را را تمام شده مي دانستم موجب حيرت و احترام ديگران مي شد. آن ها كه در خود ضعف هاي فراوان مي ديدند، تصور مي كردند كه اين آرامش من ناشي از اطلاع وسيع من است و با اعتماد به توصيه هايم عمل مي كردند»(25). جالب تر اين كه او توضيح مي دهد كه پس از سقوط شاه او در بازرسي تشكيل كنفرانس مي دهد و در پايان مي گويد كه هر كس بخواهد مي تواند برود و اگر هر كس دوست داشت مي تواند تشريف بياورد، به هر حال كافه ترياها كه كار مي كند. يعني عملاً بازرسي را تعطيل شده اعلام مي كند، اما جالب تر آن كه پيرامون دفتر ويژه اطلاعات چيزي نمي گويد و پيداست كه آن دفتر فعالانه به كارش ادامه مي داده است(26).

در خصوص گزارش فردوست پيرامون اظهارات شاه كه به او گفته نياز نيست تا به شاه گزارش دهد، بايد بسيار تأمل كرد. ادعاي فردوست كه شاه خودش به او گفته، هر چه مآمور سرويس جاسوسي انگليس گفت، انجام مي دهي و به او (شاه) گزارش هم نمي دهي، به هيچ وجه با ساير گزارشات فردوست و ديگران كه مدعي بودند، شاه همواره مي خواسته از كوچكترين اتفاقات كشور مطلع شده و خود تصميمات را بگيرد، مغاير است؛ به خصوص كه در ادامه همان سطور دليل تشكيل دفتر ويژه اطلاعات را ملاقاتي بين شاه و ملكه بريتانيا معرفي مي كند كه ملكه طي آن براي شاه شرح مي دهد كه چگونه دفتري ويژه مي تواند از ميان 400-500 صفحه گزارش روزانه كه قابل بررسي نيستند، در 2-3 برگ خلاصه به شاه گزارش دهند(27) و اين در تناقض با گفتار منتسب به شاه از طرف فردوست است كه مي گويد به او (شاه) گزارش ندهد! اما بدون نياز به اين توصيه شاه نيز، هر كسي كه در رده او و به خصوص ضداطلاعات –آن هم در رده بالاي مديريتي، فعاليت كند، قطعاً بايد بسياري از امور را حتي از نيروهاي امنيتي پنهان نگه دارد، چه رسد اشخاص غيرامنيتي چون شاه و اين از نخستين دروسي است كه به آن ها آموزش داده مي شود و آن بخشي از امور امنيتي كه به شاه مربوط مي شد، برعهده ساواك بود كه مدام و هر روزه نيز به شاه گزارش مي داد. به نظر مي رسد كه فردوست در خاطرات اش همچون بسياري كه آن را براي تاريخ (اصلاً كتاب خاطرات اش فصلي دارد با عنوان “پاسخ به تاريخ” كه بعداً مفصل بدان خواهيم پرداخت) و آيندگان مي نويسند تا دلايل تصميمات شان را توضيح دهند و نكات مبهم را روشن سازند و تا حد ممكن از خود و تصميمات شان نيز دفاع كرده باشند، در اينجا مي خواهد براي شاه و اطرافيان اش روشن سازد كه چرا او كارهايي را انجام داده كه شاه و ديگران خيانت مي شمردند، اما او تنها برحسب دستورات صادره از بالا و مقامات امنيتي كشورهايي كه از آنان دستور مي گرفت، عمل كرده است.

 

منابع، اسناد و مدارك:

(1) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Published by Harper & Row, New York, 1986,

 Date:19 Jan,1979.

(2) .I bid, Date: 4-23 Jan,1979.

(3) .I bid, Date:17-31 Jan,1979.

(4) .tech.groups.yahoo.com/group/ourvotes/message/31483.

(5) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Date: 18 Jan,1979.

(6)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع، به نقل از سایت “محمّد مهدی اسلامی” 24/4/1389.

(7) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Published by Harper & Row, New York, 1986,

 Date:12 Jan,1979.

(8) .I bid, Date:20 Jan,1979.

(9)- طلوعي، محمود؛ بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، جلد دوم، چاپ دوم، بي­جا، 1373ش، ص614.

(10)- چگونگی شکل گیری ساواک و ساواکی ها در ایران، موسسه تاریخ معاصر/62، زمان انتشار: چهارشنبه 13 بهمن 1389 – 23:34:37کد مطلب  127663.

(11)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ خاطرات ارتشبد حسين فردوست، جلد اول، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، انتشارات اطلاعات، چاپ يازدهم، تهران، 1379،  صص 354- 356.

(12)- فردوست، حسين، همان؛ صص 354 به بعد.

(13)- فردوست، حسين، همان؛ ص 356.

(14)- فردوست، حسين، همان؛ صص 347- 353.

(15)- همان، صص 347-362.

(16)- همان، ص 363.

(17)- همان، صص 355 و 290-298.

(18)- همان، ص 291.

(19)- همان، صص 400-401.

(20)- همان، صص 403-405.

(21)- همان، ص 203.

(22) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Date: 31 Jan,1979.

(23) .I bid, Date: 20 Jan,1979.

(24) .I bid, Date:8 Jan,1979.

(25)- فردوست، حسين، همان، ص 615.

(26)- همان، صص 615-616.

(27)- همان، ص 292.

مقاله قبلیخامنه‌ای یک امپراتوری ۹۵ میلیارد دلاری را کنترل می‌کند
مقاله بعدیبرگزاری جلسه رسیدگی به اتهامات دراویش محبوس در زندان عادل آباد
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکتر کاوه‌ احمدی‌ علی‌آبادی‌ تاکنون تحصیلات دانشگاهی را در مقطع دکترای جامعه شناسی (Ph.D) با عنوان دانشجوی ممتاز از تگزاس و مقطع فوق‌ دکترای‌ (Post Doctoral of Philosophy) فلسفه‌ علم‌ به همراه گواهی "ارزیابی کمال" از دانشگاه‌ آبردین‌ (Aberdeen) در داکوتای‌ جنوبی‌ آمریکا به پایان رسانده و و اینک عضو هیئت علمی (ACADEMIC BOARD) دانشگاه آبردین (ABERDEEN) با رتبه پروفسوری (PROFESSORSHIP) است. ایشان موفق به دریافت درجه دانشمندی (scientist) در رشته فلسفه علم با رساله "روش شناسی علم و فلسفه" و انتخاب به عنوان دانشمند برجسته (Distinguished scientist) سال 2008 از طرف دانشگاه آبردین شدند. دارای 14 عنوان کتاب چاپ شده، 6 عنوان در نوبت چاپ، بیش از 45 پژوهش و مقاله علمی از کنفرانس ها و همایش های ملی و بین المللی و فراتر از 120 عنوان مقاله در نشریات کثیرالانتشار بوده و دارای 11 جایزه و لوح تقدیر و سپاس از جشنواره ها و مراکز علمی و آکادمی مختلف است. در حال حاضر ایشان عضو جامعه شناسان بدون مرز (Sociologists without borders (ss هستند.