بیا سوته دلان گرد هم آئیم !

0
152

وقتی در حدود سی و هفت سال پیش، یکی از بزرگترین شورش های قرن اخیر در منطقه خاورمیانه رخ داد. این سومین باری بود که در کشور کهنسال ما یک انقلاب تحقق انجام گرفتن را یافت. شباهت زیاد انقلاب اول با این آخرین رویداد که انقلاب اسلامی نامیده شد؛ نسبت به همدیگر نبود که هر دوی آنها انقلاب نامیده شدند. بلکه میزان اهمیت و تعداد جمعیتی که خواستار به وجود آمدن چنین دگرگونی های منقلب کننده ای در ایران شدند؛ موجب گشتند که به هر دوی آنها لقب ” انقلاب ” داده بشود!

نخستین آن از سه رویداد انقلابی مورد نظر، ” انقلاب مشروطیت ” در ایران بود؛ که به همت بسیاری از میهن پرستان ایرانی، در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار به وقوع پیوست. نتیجه اش هم آن شد، که حکومت از روش و سیستم سلطنتی استبدادی، به پادشاهی مشروطه تغییر فرم داد؛ و ضرورت رفع استبداد از سوی پادشاهان سلسله قاجار را بی ارزش ساخت. اما در آن انقلاب دوم، در ششم بهمن ماه سال 1341 خورشیدی، از سوی دومین پادشاه سلسله پهلوی، روانشاد اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر، لوایح ششگانه ” انقلاب سپید ” که به انقلاب شاه و مردم نیز شهرت یافت؛ ضمن دادن به مجلس شورای ملی، برای مردم نیز قرائت قرائت گردید. لوایح ششگانه موارد بسیار مهمی را در بر داشتند؛ که برخی از آنها مورد اعتراض کسانی که همیشه ایران را عقب مانده و بری از آزادی های اجتماعی می خواستند واقع شد!

در سومین رویدادی که با شورش اکثریت مردم اتفاق افتاد لقب ” انقلاب ” ( آنهم از نوع اسلامی اش ) گرفت؛ مردم فریب خورده ای از میهن مان، با تبعیت از اراجیفی که دشمنان ایران و ایرانی به آنها القاء و تفهیم نموده بودند؛ به خیابانها ریختند و موجبات فروپاشی حکومت پهلوی، و روی کار آمدن حاکمیت جمهوری ننگین اسلامی، به رهبری یکی از دشمنان و مخالفان پیشین پادشاه ایران گردید؛ آخوند بی تمدن و زن ستیزی مانند روح اله خمینی با عنوان رهبر انقلاب اسلامی در ایران، و رهبر مسلمان های جهان عنان اختیار کشور را به دست گرفت. او که مهمترین دلیل اختلاف اش با محمدرضا شاه پهلوی، آزادی و حق رأی دادن آن روانشاد در انقلاب سپید( شاه و مردم ) به زنان ایرانی بود؛ او که پس از تبعید شدن ابتدا به ترکیه و سپس به عراق، در صدد انتقام گرفتن از حکومت پهلوی و پادشاه ایران بود؛ سرانجام با کمک های مالی و توطئه های کشورهای قدرتمند جهان، که سران آن ممالک نیز، از دیگر باج ندادن ایران به آنها( فروش نفت ارزان به ایشان)، در فکر تلافی نمودن تصمیم پادشاه ایران در این باره بودند؛ با استفاده از سرمایه گذاری غربی ها، و خیانت برخی از روشنفکران ایرانی برون و درون مرزهای کشورمان، موفق به سرنگون کردن حکومت پهلوی، و برقراری حکومت خودش به عنوان جمهوری اسلامی گردید!

مسائل و مصائبی که از آن پس گریبان مردم ایران را گرفتند؛ و آنها را در فشار زیادی گذاشتند؛ سیستم حکومتی تازه را نزد مردم ایران و دنیا چنان جلوه می داد؛ که گوئی باری دیگر استبداد سلطنتی قجرها، باری دگر به مملکت ما بازگرداتده است. غیر از خود رهبر جمهوری اسلامی، چند تن آخوند دیگر در روی دادن انقلاب شوم اسلامی حضور داشتند؛ که برعکس خود او، هم باسوادتر از وی، و هم نزد مردم ایران شناخته شده تر از خمینی بودند !

در میان روحانیون مورد نظر، شهرت چند تن از ایشان بیش از بقیه بود. حجت الاسلام باهنر، آیت الله سید محمود طالقانی، آیت الله مرتضی مطهری، آیت الله محمد بهشتی، از جمله روحانیونی به شمار می آمدند؛ که هم از نظر تحصلات و هم از لحاظ شهرت، از رهبر کبیر انقلاب! برجسته تر و دارای هواداران بیشتری بودند. ولی با تدابیر هواداران روح الله خمینی، که می خواستند آن مهره های برتر را از سر راه خودشان حذف نمایند؛ آن شخصیت های فرهنگی و مذهبی، یکی پس از دیگری با روش های مختلفی به قتل رسیدند؛

اکنون بازماندگان برخی از آنها، با آنکه چند تن شان در دستگاه حکومت به مسؤلیت های کم بهائی هم دست یافته اند؛ اما همچنان خار دشمنی خمینی و یاران او که پدران ایشان را کشته اند در دل های شان نشسته و آزارشان می دهد. علی مطهری که به نمایندگی مجلس شورای اسلامی نیز دست یافته، در سالهای اخیر مشغول ایفا نمودن نقش های منفی و مخالفت آمیز با برخی از سخنرانان پیش از دستور جلسات غیر علنی مجلس است. گاهی هم نسبت به اظهارات بعضی از مسؤلان رژیم واکنش های تندی از خویش نشان می دهد؛ فرزند یکی از آن مقتولین، آیت الله مرتضی مطهری است. چند روز پیش در یکی از همین نقش هائی که در مجلس به نمایش گذاشت؛ مورد حمله همکاران مجلسی خودش قرار گرفت و مجروح شد !

عده ای از مردم در این رابطه واکنش هائی معمولی از خودشان نشان دادند. ولی کسانی که در رژیم آخوندی دارای مسؤلیتی یا نام و آوازه ای هستند؛ یا از ترس پاسخ های تند طرفداران رهبر غیر کبیر انقلاب سید علی خامنه ای! و یا از بیم جان خودشان هیچ سخنی را در این باره به زبان نیاورده و با قلم نیز ننوشته اند. اما امروز 25 دیماه 1393 خورشیدی، از سوی خانواده آیت الله محمد بهشتی، یک نامه سرگشاده خطاب به علی مطهری در این مورد انتشار یافته است !

در این نامه نویسندگان آن ضمن اظهار تأسف و تأثر خودشان از رویدادهای اخیر مجلس، خاطرنشان کرده اند: ” حریم شکنی و هتک حرمت چهره ها، می توانند پیش درآمدی از هنجار شکنی های گسترده اخلاقی و قانونی در جامعه باشند. ” نویسندگان این نامه ضمن آنکه به وجود آمدن چنین پیش آمدهائی را تأمل برانگیز قلمداد نموده اند گفته اند: ” این رویدادها در جایگاهی رخ می دهند؛ که طبق تعریف، مرجع قانونگذاری و نهاد نظارت بر اجرای قانون است ” !

نکات دیگری هم در این نامه مطرح شده اند؛ اما انتشار خود نامه بسیار مهمتر از محتویات متن آن است. زیرا، اولین نکته ای که در این رابطه به ذهن آدمی می آید؛ شکسته شدن یک سکوت طولانی از سوی برخی از این سوخته دلان درون حکومت جمهوری اسلامی است. در مرتبه دوم چنین به نظر می رسد، که در اثر این سنت شکنی، از سوی کسانی که بزرگ خاندان شان، از کشته شدگانی دارای مسؤلیت در این رژیم است؛ که تقریبا ماهیت قتل او هنور به وضوح آشکار نگشته، و تردید کشتن وی به وسیله خود رژیم همچنان پا برجاست!

نکته سوم نیز بروز یک احتمال نزدیک به یقین را مطرح می کند؛ احتمال این که با مخالفت های گهگاه علی مطهری در مجلس، و سنت شکنی خانواده آیت الله دکتر محمد بهشتی با نگارش نامه مورد نظر، موجب گردد تا که بغض در گلو مانده خانواده های بقیه کشته شدگان را بگشایند؛ و از این پس آنان نیز به چنین کاری دست بزنند. اگر چه که نامه ظاهری پندآموز می باشد و دلنگران ناهنجاری های موجود در جامعه است؛ ولی با این اشاره به دست اندرکاران تندروی رژیم تذکر می دهد؛ چنانچه به اینگونه رفتارهای غیر اخلاقی و قانون شکنانه ادامه بدهید؛ ناهنجاری هائی را در اجتماع به وجود خواهید آورد؛ که نخستین تیشه های آن بر ریشه حاکمیت خودتان اصابت کند و بنیادتان را براندازد !

پیام غیر مستقیم این نامه نیز قابل اهمیت است؛ که نگارندگان آن به همدردان خودشان می آموزند؛ اگر جلوی چنین اهانت هائی به بازماندگان شهدای بعد از انقلاب، که درون مردم طرفداران زیادی و درون مسؤلان بدخواهان فراوانی داشتند زودتر گرفته نشود. پس از علی مطهری که در جایگاه قانونگذاری مورد ضرب و شتم قرار گرفته، نوبت ما می رسد که هواداران نزدیک به دشمنان مشترک ما، که به دنبال سودجوئی های بیشتری نیز هستند؛ چون ما درون آنها نیستیم که مستقیم مورد چنین حملاتی قرار بگیریم؛ با روش هائی مانند اسیدپاشی های اخیر، نوازش مان کنند و دهان های مان را ببندند. پس … ” بیا سوته دلان گرد هم آئیم !

محترم مومنی

مقاله قبلیسو قصد نافرجام به جان عبدالله مومنی
مقاله بعدیامام جمعه تهران از کشورهای غربی و خبرنگاران “شارلی هبدو” به عنوان “جانی” یاد کرد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.