به مناسبت چهاردهم خرداد (سالروز معدوم شدن خمینی نابکار): دو مأموریت دانسته و نادانسته!

0
264

مردم جهان از همان موقعی که بشریت در آن شکل گرفت، و تا همبن دوره و زمانه ای که متعلق به همگی ما به عنوان ساکنان این کره خاکی است؛ بسیاری از کارهائی را که انجام داده و می دهند؛ را یا آگاهانه و دانسته، و با علم به نتیجه ای که از آن به دست خواهند آورد عملی می کنند؛ و یا به گونه ای دیگر که خودشان هم از آن بی خبرند. و اما گونه دوم بدین قرار است، که تعداد زیادی از همین مردم، به انجام دادن کارهای دیگری هم می پردازند؛ که پیش تر هیچ اطلاعی از چگونگی عملکرد خویش ندارند. چون نه برای کارشان برنامه ریزی نموده بودند؛ و نه هیچ حضور ذهنی در باره اش داشته اند. بلکه فقط به چند دلیل موهوم، ناگزیر به عمل نمودن به آن گشته اند!

به طور مثال، کارهائی هستند که ما در شرایط خاصی از زندگی مان، چه بخواهیم و چه نه، می بایست که آنها را به انجام برسانیم. کودکی که به سن رفتن به مدرسه می رسد، پدر و مادرش ناچارند که وی را، برای با سواد شدن و آموختن آنچه را که نمی داند، به یک مرکز آموزشی در محل زندگی شان ببرند؛ تا او هم خودش را برای زندگی درون جامعه  و مواجهه با آنچه که در پیش رو دارد آماده کند. از کودکان تا بزرگسالان، همگی ما بعضی از کارها را به خواسته خودمان برنامه ریزی می کنیم و به اجرا می گذاریم. ولی کارهائی نیز هستند، که نه برای شان برنامه ای داریم و نه حتی آن نمونه ها را می شناسیم. بلکه در شرایطی استثنائی مجبور می شویم یا مجبورمان می کنند؛ که حتما آنها را انجام بدهیم. چه به نفع مان و چه به زیان ما تمام بشوند. چنان می شود که ما بدون اختیار، به موقعیت پیش آمده تسلیم می شویم، و خواسته علنی یا غیر علنی دیگران را به سود ایشان انجام می دهیم!

در یکی از روزهای برپا شدن تظاهرات نابخردانه مردم در آن سال شوم 57 ، در کشورمان آشوبی به وجود آمد، که نام اش را انقلاب اسلامی گذاشتند. تقریبا در میانه شهریور پنجاه و هفت، درون ساختمانی که متعلق به حزبی بود، که از سال 1352 خورشیدی در آن عضویت داشتم؛ گرد هم آمده بودیم تا در باره رویداد خفت آور تظاهرات مردم بر ضد حکومت شاهنشاهی پهلوی، به ویژه اعلیحضرت شادروان محمدرضا شاه پهلوی جلسه فوق العاده تشکیل بدهیم؛ و به بررسی موضوع بپردازیم. یکی از دوستان که در بخش معاونت دبیرکل حزب مان فعالیت داشت. چون از سوابق تاریخی دخالت های ایالات متحده در سایر ممالک دنیا مطلع بود. به نکته ای مهم اشاره نمود، که هنوز صدای اش در گوشم زنگ می زند. وی در آن رابطه گفت: ” نباید ساده انگاری بکتیم که این حرکت از طرف مردم ایران است. به تصور من سازمان ” سی ، آی ، ای ” آمریکا، دست کم یکی دو دهه برای عملی کردن چنین رخدادی در ایران نقشه کشیده است. ” !

ابتدا چند تن از اعضای پائین تر حزب، مطرح کردن این امر را پیشداوری نامیدند؛ ولی دبیرکل گروه مان، با سخن معاونت خودش اتفاق نظر داشت و دیدگاه او را تأیید کرد. چندی پیش نیز در نوشتاری دیگر، در مورد این مسأله اشاره ای کرده بودم. با گذشتن سه دهه و اندی از حضور تاریکی دائمی در میهن مان، که روزگار روشن و آرام مردم ایران را، به سیاهی مطلق و نا آرامی و هزاران بلا و مشکل دیگر تبدیل کرده است. اتفاق افتادن رویداد ویرانگر انقلاب منفور اسلامی در کشورمان، توسط بسیاری از صاحبنظران و سیاستمداران تجزیه و تحلیل شده و مورد بررسی این کارشناسان قرار گرفته است. با آنکه ایشان در دیدگاه های متفاوت خودشان، نقش کشور آمریکا و سیاستمداران آن در مورد انقلاب اسلامی را کمرنگ تر نشان داده اند. اما با مسائلی که طی سالهای مورد نظر در سرزمین ما به وجود آمده و می آیند. مرا بر آن می دارند، که به حکومت ناشایست اسلامی، و سردمداران شیاد و دروغپرداز و جنایت پیشه آن به چشم مأمورانی بنگرم؛ که برای به انجام رسانیدن دو مأموریت دانسته و نادانسته سکان اداره کردن کهندیار ما را به دست نالایق خویش گرفته اند!

در مأموریت دانسته شان، که از سوی ایالات متحده به آنها محول شده بود. خمینی کودن و همدستان نادان او، که با گرفتن چندین میلیارد دلار از آنها، طرح براندازی حکومت شاهنشاهی پهلوی در ایران را شکل دادند و به مرحله اجرا گذاشتند. ملت ساده انگار سرزمین باستانی ما را چنان فریب دادند؛ که در نهایت بلاهت بدبخت شدن خودشان و بی اعتبار گشتن و عزلت نشین گردیدن کشورشان را، به حساب اعجاز خمینی دجال گذاشتند؛ و به  اعوان و انصار و پیروان او، که در جنایتکاری و شیادی بدتر از امام شان هم بودند؛ به چشم نجات دهندگان سرزمین شان از بدی و فساد و تباهی می نگریستند!

 حاکمیت جمهوری تنفر برانگیز اسلامی، شاید بعضی از خواص ایشان نیز، به خوبی می دانستند که مأموریت و وظیفه شان، برهم زدن اوضاع همه جانبه ایران، در تمامی زمینه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن است. که در نهایت تأسف چنین نیز کردند و ایرانیان را به روز سیاه نشاندند. آنچه را که دست اندرکاران رژیم اشغا لگر آخوندی نمی دانستند؛ ولی نا آگاهانه به آن نیز مأموریت یافته بودند. زایل کردن اهمیت و اعتبار دین تحمیلی شان در ایران و بر مردم فریب خورده آن بود!

این تبهکاران سیه دل، کارهای جنایت آفرین خود را، چنان جدی گرفتند و به ادامه دادن آنها پرداختند؛ که اسلام ناب محمدی شان، نه فقط در سرزمین اهورائی ما جان باخت؛ بلکه با وارد شدن در کشورهای مسلمان نشین، بخصوص در سرزمین هائی که سنی ها و شیعیان پیوسته به ترور کردن همدیگر اقدام می نمودند و همچنان هم می کنند. با دخالت کردن در امور سیاسی این کشورها، چنان عرصه را بر پیروان مذهب اهل سنت در سرزمین های مورد نظر تنگ کردند؛ که برخی از آنان جهت مقابله با شیعیان در همه جهان، برای خودشان تشکیلاتی سیاسی – مذهبی به وجود آوردند؛ که حضور وحشیانه این گروه های جدیدتر و جنایتکار تر از جمهوری ننگین اسلامی، القاعده که در عربستان سعودی شکل گرفت ، طالبان که در افغانستان و پاکستان به کشتارهای وحشیانه مشغول هستند. و چند گروه مشابه اینها در سایر نقاط گیتی، به ویژه داعشی های جانی تر از بقیه آنها، چنان نمودند و می نمایند، که به زودی اثری ظاهری از اسلام و زیرمجموعه های آن وجود خارجی نخواهند داشت!

مگر آنکه گرفتار شدگان به ” دگماتیسم مذهبی ” در این آئین، به طور غیر علنی و مخفیانه، برای خودشان تشکیلات جدیدتری را برپا کنند. ولی به هیچوجه فراموش نخواهند نمود، که مدیران سودجو و قدرت پرست جمهوری پلید اسلامی را، نزد خودشان و در کتاب هائی که خواهند نوشت؛ به عنوان کسانی مطرح کنند؛ که با گرفتن پول از غربی ها، ریشه اسلام را در تمامی جهان خشکاندند!

تباه شدن حکومت اهریمنی جمهوری آخوندی در ایران، و نجات یافتن مردم آن از یوغ اسارت در حاکمیت استبدادی و خبیث این رژیم بی کفایت، ممکن است که دیر و زود داشته باشد. اما به هیچوجه سوخت و سوز ندارد. ولی اگر میهن پرستان مملکت مان، که این مهم فقط به دست ایشان به وقوع خواهد پیوست؛ بیش از این سکوت نکنند و کار را یکسره نمایند. کارستانی به پا خواهد شد، که دست کم در ایران ما، هیچ اثری از اسلام و مسلمانی وجود نداشته باشد. چه به شکل ظاهری آن و چه به گونه مخفیانه و پنهانی اش!

محترم مومنی

مقاله قبلیایرباس هنوز نتوانسته مجوز فروش هواپیما به ایران را از آمریکا بگیرد
مقاله بعدیپنه لوپه کروز: عاشق فیلم‌نامه جدید اصغر فرهادی شدم
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.