بدون بررسی تاریخ، چرا به همدیگر بتازیم؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
333

برای حذف کردن یک برداشت اشتباه از آنچه که در روز ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ در ایران رخ داد. جهت برشمردن آنچه که حقیقت نهفته در ماجرای آن روز تاریخی در میهن مان است. و خارج نمودن بسیاری از هم میهنان عزیزمان از یک توهم تاریخی در این رابطه، نیاز فراوانی به ایجاد همبستگی صحیح میان طرفداران حکومت پادشاهی پهلوی ، و هواداران دکتر محمد مصدق، جهت برقراری یک طیف وسیع از مخالفان حضور حاکمیت استبدادی و ویرانگر رژیم ننگین و اشغالگر آخوندی در ایران است؛ که مایل هستم بر اساس بضاعت علمی و تاریخی خودم، این ابهام تاریخی را، از چهره تاریخ میهن عزیز و زیبای مان محو نمایم!

ضمن تقدیر از حوصله خوانندگان گرامی، که این نوشتار تقریبا طولانی را مطالعه می فرمایند. لازم می دانم، که خدمت همگی ایرانیاران راستین، و تمامی عزیزانی که این نوشتار را دریافت می کنند عرض نمایم: چنانچه دوستان ما از اهالی جهان پژوهش و مطالعه، به ویژه در بستر تاریخ پر تلاطم میهن بزرگ و باستانی، و همواره سرافرازمان بوده و باشند؟ در مسیر از میان برداشتن این ابهام تاریخی، فقط به مطالعه قناعت نکنند. بلکه برای به وجود آوردن همبستگی مورد نظر، از این « مهم » غفلت نفرمایند. زیرا هیچ زمانی میهن عزیزمان، در بحرانی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کند قرار نداشته است!

در روز ۲۸ امرداد ماه سال ۱۳۳۲ خورشیدی، کودتائی نه از جانب اعلاحضرت فقید روانشاد محمدرضا شاه پهلوی، و نه از سوی شادروان دکتر محمد مصدق، آن میهن پرست یگانه و دانا روی نداده بود. بلکه با توضیحاتی که در پی این یادداشت خدمت تان ارائه خواهم نمود. به درستی مشخص می گردد؛ که در آن روز تاریخی، یک کودتای دو سر یا دوگانه، از صبح روز مورد نظر( ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲خورشیدی ) تا نیمروز، با طرح و حمایت اجرائی و مالی سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا( اس آی اس ) از طرف حکومت فخیمه!!! انگلیس، و از نیمروز همان تاریخ تا شامگاه آن، از سوی آژانس اطلاعات مرکزی دولت وقت در ایالات متحده آمریکا( سی آی ای = سیا )، و برخی از عناصر خائن آرتش شاهنشاهی در ایران شکل گرفت و به وقوع پیوست؛ و برگ بسیار مهمی از کتاب تاریخ میهن مان را ورق زد!

در زمان نخست وزیری دکتر حسین پیرنیا، دکتر محمد مصدق وزارت امور خارجه کابینه وی را بر عهده داشت. در همان دوران به خاطر عدم موافقت او با حضور بیگانگان در کشورمان، در سخنرانی یی که در مجلس شورای ملی ایراد نمود. در باره ملی کردن صنعت نفت ایران، و برچیده شدن « شرکت نفت ایران و انگلیس » ،همچنین کوتاه نمودن دست انگلیسی ها از طلای سیاه کشورمان، مطالب میهن پرستانه مهمی را عنوان نمود. وقتی هم که از طرف ملی گرایان آن موقع، گروه نوبنیاد « جبهه ملی » تشکیل شد؛ اعضای آن از دکتر مصدق شصت و پنج ساله خواستند؛ که ریاست جبهه ملی را بر عهده بگیرد!

پس از مدتی کوتاه، از سوی اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی، دکتر محمد مصدق به عنوان نخست وزیر ، حکم تشکیل دادن کابینه را دریافت کرد. سپس او بیش از گذشته، برای ملی شدن صنعت نفت کشور کوشید. تا سرانجام توانست آن آرمان دیرینه خود را تحقق ببخشد!

در اثر کوتاه شدن دست انگلیسی ها از نعمت فراوان ثروت بی انتهای صنعت نفت ایران، دشمنی آنها نسبت به دکتر محمد مصدق در حدی افزایش یافت؛ که با همدستی عوامل شان درون آرتش آن موقع ایران، کودتای ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ را تدارک دیدند؛ و در تاریخ یاد شده آن را به مرحله اجرا گداشتند!

اما از سوئی دیگر، آمریکائی ها که دشمنی نهادینه شده با بریتانیا داشتند؛ با کمک چند تن از ابواب جمعی آرتش شاهنشاهی، چهره کودتای مربوطه را، به گونه ای تغییر دادند؛ که پادشاه ایران، که در جریان آن کودتا، به خارج از ایران رفته بود. توانست دوباره به کشورش باز گردد؛ و به سر و سامان دادن به مملکت کودتا زده بپردازد!

از آنجائی که در آن شرایط استثنائی در ایران، میسر نبود که دلایل راستین به وقوع پیوستن آن وقایع را مشخص نمود. طرفداران محمد رضا شاه پهلوی، در اندیشه آن بودند؛ که دکتر محمد مصدق جهت فروپاشی حکومت پهلوی، آن بلوا را راه انداخته است. و نیز طرفداران دکتر محمد مصدق نیز، در اشتباهی عکس تفکر هوادارن سلسله پهلوی، به یک نتیجه معکوس در آن ارتباط رسیده بودند. و متاسفانه در این باور سراسر اشتباه نیز باقی ماندند؛ تصورشان این بود؛ که اغتشاش آن روز در ایران و به خصوص در تهران، کوتاه نمودن دست ملی گرایان مخصوصا دکتر محمد مصدق، از ادامه دادن راه های میهن پرستانه او، برای مسدود نمودن مسیری، که امکان حضور بیگانگان در ایران را خنثی می نمود بوده است!

حدود شصت و پنج سال از وقوع آن کودتای خارجی در ایران می گذرد. در کمال تاسف، مسؤلان هر دو سوی قضیه، به جای ریشه یابی در مورد چگونگی رخ دادن آن ماجرا، به دشمنی با همدیگر ادامه داده اند؛ اکنون هم که می بایست، در کمال میهن پرستی با همدیگر یکی بشوند؛ و دمار از روزگار دشمنان اصلی و اشغالگر کهندیارمان در بی آورند. از پرداختن به ادامه دادن اختلافات پیشین دست بر نمی دارند. گوئی در کل تاریخ ایرانزمین، فقط همین یک اختلاف در کشورشان به وقوع پیوسته، و ایشان موظف اند؛ که آن را هم از چهره ی این سرزمین بی بدیل پاک گردانند!

در تابستان ۱۳۲۰ خورشیدی، در میانه جنگ دوم جهانی، به دلیل آن که اعلاحضرت رضا شاه بزرگ در آن موقع، در ارتباط با آن جنگ اعلام بی طرفی کرده بود؛ و تلاش های بی نتیجه حکومت بریتانیا هم نتوانسته بود؛ که پای ایشان و کشور او را نیز به ورطه آن جنگ ویرانگر بکشاند. در آن تاریخ دو کشور بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، دو سوی شمال و جنوب ایران را اشغال کردند؛ و عملا پادشاه ایرانساز پهلوی را در این جریان، ناگزیر به دست برداشتن از پادشاهی خود، که در آن روزگار ایرانیان به آن نیاز فراوانی هم داشتند نمودند. و به خواسته آن اشغالگران، آن مرد بزرگ تاریخ ایرانزمین به جزیره « موریس » در آفریقا تبعید گردید!

ضمن آن که رضا شاه بزرگ اقدام به ترک مقام شهریاری خود نمود؛ و جهت رفتن به مکان تبعیدگاه خویش عازم جزیره موریس می گردید؛ ولیعهد جوان خود محمد رضا شاه پهلوی را، که در آن زمان فقط ۲۲ سال از عمرشان می گذشت. برای مدیریت میهن بزرگ ما، مسؤل اداره نمودن کهندیار ایرانزمین نمود!

از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی، تا ۱۳۲۷، در هفت سال نخست شاهنشاهی پادشاه فقید ایران، در سال ۱۳۲۷ خورشیدی، گروهی از ایرانیان، که با برخی از کارهای رضاشاه کبیر موافقت چندانی نداشتند. به بهانه ای بزرگ « ملی گرایی » ، اقدام به تاسیس تشکیلات « جبهه ملی » نمودند. و برای ریاست گروه خودشان، دکتر محمد مصدق شصت و پنج ساله را، که به خاطر بعضی از مخالفت هایش با آنچه که پهلوی اول انجام می داد در تبعیدگاه به سر می برد برگزیدند!

طیف سیاسی گسترده ای که شاید تنها وجه اشتراک شان، ملی گرائی آنها بود. در آن برهه از تاریخ، به تشکیل دادن گروه « جبهه ملی » برخاستند؛ و دکتر محمد مصدق را، که هیچگونه دیدگاه مثبتی نسبت به بیگانگان نداشت. را به عنوان ریاست آن گروه ( جبهه ملی ) انتخاب کردند!

در دوران اولین ده سال پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی، نخست وزیران او چند بار تغییر نمودند. احمد قوام( قوام السلطنه ) ، علی سهیلی ، محمد ساعد مراغه ای ، ابراهیم حکیمی و عبدالحسین هژیر و حسین پیرنیا افرادی بودند؛ که در آن مقطع زمانی، به نخست وزیری دولت ایران انتخاب گشتند؛ و در این پست خدمت نمودند !

از سوی دیگر، با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، طرز فکر و پیروی از جنبش های استقلال طلب و ضد امپریالیستی، در دنیا رو به گسترش بود؛ و در کشور ما نیز، چنین نگاه ملی گرایانه ای، جایگاه ویژه ای در سیاست ایران پیدا می کرد. با انتخاب شدن دکتر محمد مصدق به ریاست جبهه ملی، از دو نیروی محرکه ای که او داشت( ۱- دشمنی با بیگانگان، ۲- دشمنی با حکومت های دیکتاتوری) نیروی محرکه اول او « دشمنی با بیگانگان » موجب گشت؛ که وی هنگامی که در زمان نخست وزیری دکتر حسین پیرنیا، وزیر امور خارجه کابینه بود. با آنچه که بریتانیا منافع خود در ایران می دانست. به شدت مخالفت نماید. وقتی هم که برای شرکت در اولین مجلسی که پس از رضا شاه بزرگ در ایران تشکیل می گردید( دوره چهاردهم مجلس شورای ملی ) او نیز کاندید شد. وی در حوزه انتخابی خود( تهران ) ، بیشترین رای را به دست آورد. بعد از افتتاح این دوره از مجلس شورای ملی، دکتر محمد مصدق، در یکی از سخنرانی های مهمی که در آنجا انجام داد. که موضوع آن « موازنه منفی » با حضور بیگانگان در ایران بود. پیشنهاد تهیه لایحه « ملی شدن صنعت نفت ایران » را ارائه داده بود. که مورد استقبال نیز قرار گرفت!

مراد از تدوین نمودن این لایحه، کوتاه کردن دست بریتانیا از صنعت نفت ایران بود؛ که بیش از صاحبان اصلی آن( ایرانیان ) از امکانات مادی آن بهره می بردند. وقتی که این لایحه را به نظر محمد رضا شاه پهلوی رساندند. شاهنشاه نیز آن را تائید نموده بود!

نهضت ملی شدن نفت، نامی است که در دوره اوج گیری مبارزات مردم ایران، برای ملی کردن صنعت نفت کشور گذاشته بودند. دوره تاریخی ملی شدن صنعت نفت ایران، در روز ۲۹ ماه اسفند در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، با تصویب شدن قانون ملی شدن نفت به اوج خود رسید. و با رخ دادن کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ خورشیدی پایان گرفت. آنچه که التهاب آن، هنوز بعد از گذشت شصت و پنج سال از به وقوع پیوستن آن فروکش نکرده است. اختلاف میان دوستداران یا طرفداران حکومت پادشاهی پهلوی، و هواداران دکتر محمد مصدق است. که هیچ جنبه ی حقیقی و واقعی در کنه وجود آن موجود نیست. تنها حسنی که برای پیروان هر دو سوی این قضیه تاریخی دارد. نشان دادن میزان « روشنفکری » و « ملی گرائی » آنان است. که نه برای خودشان و نه برای کشور تاریخی ما، کم ترین اثری خواهد داشت!

« تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل » !!

محترم مومنی

مقاله قبلیدستان خالی فرهادی در اسکار سینمای اسپانیا
مقاله بعدیابراز نگرانی شدید اتحادیه اروپا از برنامه‌ موشکی جمهوری اسلامی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.