بالای پانزده درصد از مردم ایران بی سواد هستند!

0
200

مشکل بی سوادی فقط دامنگیر خود فرد بی بهره از سواد نمی شود؛ بلکه عواقب بسیار بد این نابسامانی اجتماعی، بخشهای بزرگی از جامعه را نیز در بر می گیرد و تحت تأثیر قرار می دهد؛ و دامنه نابسامانی های خانوادگی در ایران را، بیش از پیش گسترش داده؛ و به بروز فقر فرهنگی و فقر اقتصادی در جامعه منجر گشته و این نابسامانی های عمومی در سطح اجتماع را افزایش بیشتری می دهد!

یکی از برنامه های اساسی هر دولت جدید از هر حکومتی در هر سرزمینی، برنامه ریزی های کوتاه یا بلند مدت، جهت به وجود آوردن زمینه های ایجاد علاقمندی شهروندان کشور، به باسواد شدن همه گروههای سنی پیر و جوان در مملکت است. چنانچه برنامه طراحی شده از سوی مسؤلین مورد نظر در یک کشور، در بر گیرنده همه خطوط و مسیرهای مورد نیاز در آن سرزمین نباشد؟ ضعفها و مشکلاتی که در هر زمینه آن دیار وجود دارند؛ بسیار وخیم تر و پیچیده تر از آنچه که هست جلوه خواهند کرد!

بدون شک ممالک پیشرفته و توسعه یافته با چنین مشکل عظیمی روبرو نیستند؛ چرا که اگر چنین بود، و دولتهای ایشان در ارتباط با مسأله با سواد بودن مردم کشورهای خودشان کوتاهی می نمودند؟ هرگز به مرز پیشرفت و توسعه های لازم در کلیت کشور و زندگی ملت شان، به کمترین و کوچکترین توفیقی هم دست نمی یافتند؛ و به سختی می توانستند از مرز میان عقب ماندگی و پیشرفت عبور کنند!

چند سال پیش که آخرین شهروند بی سواد کشور هلند درگذشت و از دنیا رفت؛ دولت وقت و ملت این مملکت جشن گرفتند، و به شادمانی کردن در این باره پرداختند. اما متأسفانه در میهن ما، جریان هائی حاکمیت کشور را در دست دارند؛ که اگر تعداد بی سوادان آحاد جامعه آمار نگران کننده ای را ارائه بدهند؟ برای دستگاه حاکم بر کشور و مسؤلین اجرائی دولت های آن، بهتر هم خواهد بود و به نفع شان تمام خواهد شد!

آقای علی باقرزاده، رئیس سازمان نهضت سواد آموزی در ایران، اعلام نموده که بیشتر از 15 درصد از ایرانیان بی سواد هستند. وی می گوید در آخرین سرشماری عمومی( در سال 1367)، بیش از 9 میلیون افراد بالای شش سال در کشور، خودشان را بی سواد اعلام نموده اند؛ آقای باقرزاده به خبرگزاری مهر گفته است: ” بر اساس اعلام اداره آمار، بی سواد به کسی گفته می شود، که توانائی خواندن و نوشتن و حساب کردن را نداشته باشد. ” و این درصد بی سواد در کشورمان، از هر سه مورد بالا بی بهره اند. به گفته وی تعداد بیشتر بی سوادان در ایران، در میان زنان روستائی هستند؛ کسانی که با وجود بودن مراکز آموزش سواد به بی سوادان بزرگسال< مدارس نهضت سواد آموزی> که پیش از به حکومت رسیدن آخوندها، با نام ” پیکار با بی سوادی ” در کشور فعال بود. و سی و چهارسال پیش هم به دستور خمینی ” نهضت سوادآموزی ” در کشور برپا شد؛ و آخوند حرّاف و پشت هم اندازی مانند محسن قرائتی مسؤلیت و مدیریت کل این مراکز در تمام کشور را برعهده دارد؛ از رفتن به این کلاسهای آموزشی سر بر می تابند و هیچ علاقه ای نسبت به شرکت نمودن در این آموزشگاهها از خودشان ابراز نکرده اند!

همین موضوع ( عدم علاقمندی به سواد آموختن) خودش یکی از پیامدهای وجود کم کاری مسؤلین در این رابطه است. عوامل دولتی در حاکمیت جمهوری واپسگرای اسلامی، هیچگاه به این امر به چشم یک مشکل عمده مملکتی توجه نکرده اند؛ و کوچکترین تدبیری را به کار نبسته اند؛ تا برای رفع این اشکال بسیار زشت از چهره عمومی مملکت، به دنبال یک راه حل اساسی نبوده اند!

اصولا موجودی به نام زن، در حکومت متحجر آخوندی، یک موجود ممیزه و صاحب اراده نبوده، و انسانی آزاد هم به شمار نمی آید. او یا یکی از ابزارهای تأمین رفاه همه جانبه برای مرد در خانواده اش می باشد؛ و یا وسیله ای برای خوشگذرانی های شهوانی مردان جامعه است. وقتی هم که دارای فرزند می گردد، از آن پس ضمن نقشهای فراوانی که درون خانه، جهت ایجاد آسایش و آرامش اعضای خانواده بر عهده دارد؛ به ایفای رل آموزگاری هم افتخار خدمت می یابد. زن آشپز، زن خیاط، زن باغبان ، زن نظافتچی، زن پرستار، زن حسابرس کاستی های زندگی، زن معلم، و بسیاری دیگر از این قبیل، از رلهائی هستند که یک زن در طول یک شبانه روز به انجام می رساند!

از مقوله زنان بی سواد ایرانی که بگذریم، بسیاری از مردان جامعه مان هم از این مشکل در امان نیستند؛ زیان بی سوادی مردم ایران چه مرد و چه زن، فقط به خود ایشان لطمه نمی زند؛ بلکه از همه بیشتر، فرزندان آنها هستند، که خود و زندگی شان مورد بازتابهای بسیار بد حضور داشتن یک مادر و پدر بی سواد در خانواده شان قرار می گیرند!

در چنین شرایطی است که جامعه مبتلا به یک بیماری مهلک می شود؛ بیماری که درمان شدن آن یا غیر ممکن خواهد بود؛ و یا مستلزم هزینه نمودن مبالغی هنگفت از دارائی های ملی همین مردم هستند. چنین هزینه ای هنگفتی را هم، باید از کشوری انتظار داشت؛ که دولتمردان و حاکمیت آن، رسیدگی به چنین امر مهمی را در برنامه های مکرر گردانندگی همه چرخهای ماشین عظیم مملکت قرار داده باشند!

نه آنکه هر چه بالاتر بودن آمار بی سوادی شهروندان کشور را، به نفع خودشان بدانند و از این کاستی عمومی جامعه، خرسند هم باشند. چون در چنین شرایطی است که به راحتی هر کاری که بخواهند، بدون هراس از اعتراض مردم آگاه جامعه به مرحله عمل و اجرا خواهند گذاشت. پول نقد، سرمایه های منقول و غیرمنقول مردم، چه اعلام بشوند که در چه مسیری مورد استفاده قرار می گیرند؛ چه بدون اطلاع مردم به آن دست بزنند؟ اموری هستند که باسوادها هم به سختی به آن دسترسی یافته و بدان پی می برند. چه رسد به بی سوادان جامعه، که اهّم آگاهی های ایشان به شعاع چند کیلومتری محل سکونت شان هم قد نخواهد داد!

زمستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیبه آفريقا؛ ياد بگيريم بدون خشونت و افراط به سوي اصلاحات برويم
مقاله بعدیتقدیر از پوران درخشنده در افتتاحیه جشنواره فیلم بنگلور
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.