ای کاش انقلابیون سال ۵۷ ، به جای « ستم » ، « جهل » را نشانه می گرفتند!

0
341

طبق عقاید دینمداران جهان ( یا فقط مسلمان ها )، در میان صد و بیست و چهار هزار پیامبری، که جهت هدایت مردم، و نشان دادن راه درست به آنها، از سوی آفریدگار به رسالت فرستاده شده بودند. فقط پنج تن از آنها عنوان و لقب « پیامبران اولوالعظم = صاحب عزم و اراده، و مجاز به تصمیم گیری برای پیروان خویش » را داشته اند. نشانه « اولوالعظم » بودشان هم، طبق تعبیر همان مردم، به همراه آوردن « کتاب مقدس و آسمانی » دین شان از طرف پروردگار یکتا بوده است. تا ایشان با استفاده از مضامین آن کتاب ها، بهتر بتوانند قوانین مندرج در دیانت خویش را، به پیروان خود برسانند؛ و با مطرح نمودن مفاد همان ارکان مورد نظر در آن کتاب آسمانی، به طرفداران آئین جدید، برتری و اهمیت دین تازه خود، نسبت به آئین های پیشین را، در زمانی که خودشان به رسالت می رسیدند به اثبات برسانند!

این پنج پیام آور برگزیده که کتاب های آسمانی به همراه داشته اند. به ترتیب زمان ظهورشان عبارت بوده اند از: « نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد » که مسلمان ها به او لقب « خاتم الانبیاء » ختم کننده به رسالت فرستاده شدگان از سوی خدا را داده اند!

در هزار و چهارصد و اندی سال پیش، که محمد با عنوان آخرین فرستاده خدا، و آورنده کتاب آسمانی « قرآن » بر روی شنزارهای زمین داغ شبه جزیره عربستان ظهور کرد. با آن که زمینی بود و بر روی همان نیز مبعوث به رسالت گردید. اما آیات کتاب آسمانی اش « قرآن » ! که توسط سفیر خدا بر روی زمین( سلمان فارسی ) به وی القا می گشت؛ و « وحی آسمانی » معرفی می شد؛ و محمد پس از دریافت کردن نام آن سوره ها و آیات مندرج در آنها، همه آن وحی های أسمانی را، با شماره آیه و نام سوره ای که آیه مربوطه متعلق به آن بود. را به « کاتبان وحی » که ظاهرا شش تن و علی پسر عمویش هم یکی از کاتبین وحی بوده است( آن هم در سن سیزده سالگی اش، که به اعتقاد شیعیان، نخستین فردی است که اسلام محمد را پذیرفته بوده است) ؛ آن کتاب آسمانی تدوین، و به اهالی همان سرزمین ارائه می شده است!

اینچنین قرآن تدوین شد و در میان دیگر کتاب های آسمانی( صحف نوح، صحف ابراهیم، تورات موسی، انجیل عیسی ) جای گرفت . اما به موازات همین تغییر و تحول، دیگر معتقدان به بقیه دین های قبل از ظهور اسلام، تمام کوشش خودشان جهت کاستن اعتبار این دین جدید و کتاب و پیروان آن را به کار می گرفتند؛ تا آن را غیر آسمانی و بری از هویت جلوه بدهند!

در میان آنها معتقدان به موسی، که بر این عقیده بوده و هستتد؛ که وی(پیامبرشان موسی) همیشه در سحرگاه به بالای « کوه تور » می رفته و با خدا هم کلام می شده است. به همین دلیل نیز خودشان را « کلیمی » ( پیرو آئین موسی کلیم الله ) لقب داده اند. بیش از بقیه ادیان آن موقع، به تحقیر نمودن مسلمان ها می پرداختند؛ و آنها را بری از عقل و خرد بر می شمردند!

هنگامی که مسلمان ها در شرایط مقابله با مخالفان خود در عربستان بودند. جهت تحمیل کردن دین شان به بقیه اقوام آن سرزمین، و نشر زیادتر دین خود در تمامی شبه جزیره عربستان، جنگ هائی را با آنان ترتیب می دادند؛ و پس از دستیابی به پیروزی، آئین خویش را به زور به سایر اقوام ساکن در آنجا هم منتقل می کردند!

جنگ هائی را که خود محمد نیز در آنها حضور داشت. را با واژه « غزوات» جمع کلمه « غزوه » می نامیدند؛ که این بینش همچنان در میان پیروان دین محمد به کار گرفته می شود. به این وسیله سعی داشتند، آن سری از درگیری ها را که به قول خودشان علیه « کافران» می نمودند و خود محمد نیز در آنها حضور داشت؛ با لقب « غزوات پیامبر » ، معتبرتر جلوه بدهند. تا اینگونه به مخالفان خود نشان بدهند. که دین شان در چه حد از اعتبار قرار دارد؟ که حتی نبی گرانمایه! دین آسمانی!! اسلام ناب محمدی!!! خودش هم در آن شرکت نموده، تا امکان پیروز شدن شان بر کافران افزایش یابد. اقوام کلیمی که در جنگ های بدون حضور خود پیامبر در آنها، برنده آن مبارزات می گشتند. در مصاف های بعدی مسلمین با دیگر قبیله های کلیمی در عربستان، چنانچه خود محمد نیز در آن حضور می یافت، که معمولا مسلمان ها در آن « غزوه » پیروز می گشتند. به حالت تمسخر برای آنها عبارتی ساخته بودند و می گفتند: « قربان عقل آخر مسلمان » ؛ به این معنا، که شما اگر عاقل می بودید؟ می بایست رهبرتان( پیامبرتان ) محمد، در تمام جنگ ها همراه تان می بود؛ تا بر آنهائی که می تازید پیروز گردید!

اکنون شرایط ما و میهن اشغال شده مان، به گونه ای نا مساعد و غیر قابل تحمل گشته، که باید آن پندار کلیمیان در مورد مسلمان های صدر اسلام را، در باره خودمان و اشتباه بزرگی که در بهمن سال منحوس ۱۳۵۷ خورشیدی مرتکب شدیم؛ خود و میهن مان را هم به چنین روز سیاهی نشاندیم به کار ببریم و بگوئیم: « قربان عقل آخر مسلمان ایرانی» !

اگر ما در بحبوحه شورش ننگین به غلط نام « انقلاب » گرفته خودمان در آن سال، که از سوی تحریک کنندگان برای به وجود آوردن آن قیام بی منطق ( کمونیست ها و ماتریالیست های تعلیم دیده در شوروی سوسیالیستی سابق )، که آن را مبارزه با « ستم » نامیده بودند. اندکی از شعور انسانی و خرد خودمان را به کار می گرفتیم؟ می بایست به جای پرت نمودن تیرهای بر آمده از کمان های نابخردی های خویش به سوی « ستم »(به نقل از چپی هائی که جهت فریب دادن مردم بی خرد ایران، شهریار میهندوست و ایرانساز کشورشان محمدرضا شاه پهلوی را، به آنان دیکتاتور و ستمگر و فاسد معرفی می نمودند.) تا آنها را به طرف « جهل و ناآگاهی » بیشتر رهسپار سازند. اینک در اسارت یک قوم فاسد و قدرت پرست نمی بودیم؛ که در طول چهل و چند ساله حکومت شان، ما را زیر یوغ حاکمیت جنایت پیشه ملاها، به تحمل اینهمه بیداد و ناملایمات مجبور نمی گشتیم؛ که همان عبارت تحقیر آمیز اقوام مخالف با مسلمان های صدر اسلام را، در باره خودمان به کار بگیریم و بگوئیم: « قربان عقل آخر مسلمان ها » !

افسوس که هم اکنون نیز، بسیاری از هم میهنان گرفتار ما، که در اسارت بازماندگان همان آخرین آئین آسمانی بر آمده از روی زمین می باشند. به خود نمی آیند تا نیک بیندیشند؛ آیا حاکمیت مستبد و دیکتاتوری، که چهل و دو سال از ننگ حضورش در دیار ایشان می گذرد؛ و از زمانی که در ایران بر سر قدرت می باشد، جز جنگ و مصیبت و فقر و بی کاری و ننگ و حقارت برای این ملت در جوامع بین المللی را به ارمغان نیاورده است. ستمگر و فاسد می باشد؛ یا آن حکومتی که فقط در طول سی و چهار سال توانست، این سرزمین و ساکنان آن را، به چنان اعتبار ملی و احترام جهانی برساند؛ که طرح ها و برنامه های مدبرانه اش، تا حدی بر رشد و ترقی آن ملک و ملت می افزود؛ که حتی حسادت همان قوی ترین ممالک گیتی را هم بر می انگیخت؟!

متاسفانه ما مردم ایران، با همه شهرت مان به تیزهوش بودن، چنان اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم؛ که بی خردترین ملت های دنیا نیز، با خود و سرزمین شان چنین نمی کنند!

« گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست »

مقاله قبلیایران باز هم قهرمان پرورش اندام جهان شد
مقاله بعدیانجام روزانه ۱۳۰۰ سقط جنین غیرقانونی در ایران
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.