اگر همه موجودات زنده در گستره محیط زیست می گنجند؛ پس چرا؟!

0
227

از وقتی که شکارچیان خطاکار به طور غیرقانونی و غیرمجاز، به شکار کردن حیوانات درون جنگل ها و بیابان های ایران مشول گشته اند؛ مسؤلان سازمان محیط زیست کشور بیش از پیش، در صدد رفع این مشکل و سایر معضلات مودجود در سیستم محیط زیست در طبیعت ایران می باشد. از شکار شدن بزهای کوهی داخل بیابان های ایران، تا سایر حیوانات بومی در کهندیار میهن مان، به ویژه حیواناتی که فقط در سرزمین ما هستند و متأسفانه نسل شان در حال منقرض شدن است. همگی شان در سنخ موجوداتی با اصطلاح ” جانوران ” می گنجند. جانوران هم که در تقسیم بندی نخستین از دو دسته ” انسان و حیوان ” تشکیل می شوند. در بخش انسان در این دسته از جانوران، به جز در مورد جنسیت، و اختلافات ظاهری مربوط به سن و شکل و رنگ شان، تفاوت های دیگری با یکدیگر ندارند. اما حیوانات از انواع گوناگون هستند؛ که اشکال و انواع آنها، ربط مستقیمی به نوع خلقت ایشان، و شرایط محیطی که در آن زیست می کنند دارد!

در میان جاندران و در بخش جانوران، درون قسمتی که متعلق به گروه انسان ها در این مشخصه است؛ موجوداتی وجود دارند، که فقط شکل ظاهری آنها شبیه بقیه از نوع خودشان است. اما طریقه زندگی و کار و تأثیرات وجودی آنان در هر جامعه ای که حضور داشته باشند؛ با هم جنسان و همنوعان دیگر ایشان اختلافات زیاد و مشخصی دارند. آنها که در ظاهر همگی شان آدم محسوب می شوند؛ و چنانچه آدم های خوبی باشند که متخلق به خلق و خوی بهتر و بیشتری در میان نوع خاص خویش به حساب بیایند. آدم هائی خواهند بود، که به سبب دارا بودن صفات برتر در میان انواع خودشان، بدون کوچک تردیدی انسان نامیده می شوند. عکس آن نیز صادق است، چنانچه کسانی که در زمره آدمیان نام گرفته اند؛ با آنکه برخی از اخلاقیات انسانی را هم دارا می باشند؛ اما از نوع زندگی آدم های انسان مآب محروم هستند؛ و به گونه ای زندگی می کنند، که بیشتر به طریق حیوانات اهلی و بیابانگرد است. که از بد حادثه ناگزیرند؛ که در میان سایر آدم ها به زندگانی حیوانی خود ادامه بدهند؛ و از دیدن ناانسان های انسان نما زجر بکشند؛ و روزگارشان را، درون نوع خاص زندگی غیر انسانی خودشان، داخل اجتماعی باشند. که نوع زیست محل و شکل ظاهری و طریقه ای که این بخش از موجودات به حیات اجباری خویش ادامه می دهند؛ پیوسته تیره و تار و بی خاصیت و غیر انسانی و عاری از ویژگی های مربوط به گروه او و آنها باشد!

ولی به هر تقدیر و به هر عنوان، آنها که برخی شان هم بیش از سایر همنوعان و هم جنسان ایشان، از صفات ویژه انسانی بیشتری هم برخوردار می باشند؛ از نظر بسیاری از همان هم جنسان و همنوعان شان، نمی توانند درون چرخه هستی، در جرگه آدم و از نوع انسان نامیده بشوند؛ و نباید که از امکانات مورد لزوم برای چه آدم و چه انسان بهره مند بشوند. اگر جز این باشد، پس چرا کسی در میان همنوعان این مطرود شدگان درون جامعه کنونی ایران به فریاد آنها نمی رسد؟ چرا از میان اینهمه عابران سوار بر اتومبیل یا رهروان پیاده، هیچیک از آنها توجهی هر چند کوچک و سطحی به آنان ندارند؟ و اینها باید با همان زندگی حیوانی که نصیب شان گشته و دارند؛ نیازمند بوده و ناگزیر باشند؛ که همین زندگی ننگین را نیز، باید با اندک پول های ریزی که برخی از رهروان پیاده، مانند همان لقمه نانی که به سوی سگی ولگرد و گرسنه پرتاب می کنند؛ و به طرف این بیچاره ترین بدبخت های زمانه در روزگار کنونی انداخته می شوند ادامه بدهند؟!

جای نگرانی نیست(البته برای دل سوختگانی، که در سازمان محیط زیست حکومت آخوندی مشغول کار هستند.) که پردازش ایشان جهت محافظت از محیط زیست در کشور، فقط به حیواناتی که درون بیابان ها و جنگل های ایران می باشند معطوف می گردد. و اهمیت نارسائی های زیستی حیواناتی، که به خاطر بی پناهی و بیکاری و ناتوانی مالی و دربدری و بی سامانی و گرسنگی و بی مکانی ناچارند؛ که با ریزگردهائی از صنار و سه شاهی که رهگذران برای شان پرتاب می کنند. لقمه نانی به دست بیاورند و سد جوع بکنند تا نمیرند. شبانگاهان نیز، یا درون گورها و یا در زیر کارتون ها بخوابند. موجوداتی که ناچارند، روزها و شب های شان را اینگونه بگذرانند؛ به کدام دسته از نوع زندگی کنندگان درون محیط زیستی، که حاکمان مستبد حکومت پلید و ننگین اسلامی مسؤلیت مستقیم آن را برعهده دارند متعلق می باشند؟!

از فعالان محیط زیست درون ایران، بخصوص آن تعدادی که در سازمان محیط زیست کشور کار می کنند بپرسیم؛ مگر نه آنکه  تفاوت این حیواناتی که درون بیابان ها و جنگل های ایران زندگی می کنند؛ با این جاندارانی که با وضعیت همان جانوران، اما درون شهرهای کوچک و بزرگ کشور، در بدترین شرایط ممکن هستند؛ تنها در این است، که آن حیوانات درون طبیعت به دست شکارچیان غیرمجاز به طور غیر قانونی کشته می شوند. اما این جانوران بی یار و یاور درون شهرهای کوچک و بزرگ ایران، روزگار و زندگی و عمرشان به دست کسانی تباه می گردد؛ که به عنوان حاکمیت کنونی در کشور، مسؤلیت مستقیم رسیدگی به آنها، و تأمین سلامتی ایشان، و برطرف نمودن مشکلات فراوان آنان، فقط بر عهده مسؤلان و مدیران اداره کننده کشور است. زیرا همه این مشکلات، هرچه که باشند و هست، پای هر ستم اجتماعی که در میان باشد؛ و اینهمه نابسامانی ناشی از نارسائی های گسترده در ایران است. که همین حکومت نالایق و دولت های بی کفایت آن، به وجود آورنده چنین موقعیت های سختی، برای این مردمان جاگرفته در سنخ حیوانات می باشند!

وضعیت یک مملکت بی صاحب، که مشتی لاشخور تازی و آخوندهای عمامه دار و مکلا بر آن حاکمیت دارند؛ بهتر از این هم نخواهد بود. درد بزرگ اینجاست، که تعدادی از ثروتمندترین بازاریان به اصطلاح مؤمن، که اگر به حقیقت ایمان می داشتند؛ ملزم بودند و هستند، که بخشی از دارائی شان را، هرچند که ناچیز هم باشد؛ برای جلب رضایت همان خدائی که دم از بندگی او می زنند؛ برای نجات مردمان بدبخت و ندار کشور هزینه نمایند(که تا کمکی هم به حکومت مورد تأئیدشان کرده باشند.)!

 نه آن که در جلسه حراج شدن زیورآلات زن بدنامی شرکت کنند. که وقتی برای اولین بار به دیدار خمینی دجال رفت؛ با دستور آن حرامی انتقامجوی جنایت پیشه، بی کینی پوشیدن های دم ساحل، و الواتی های دیگرش را فراموش کرد؛ و چون امامش به او فرمان داده بود؛ از آن پس، با پوشش چادر و مقنعه در همه جا ظاهر شد. تا بیشتر بتواند به فریب دادن مردمان ساده انگار دیارمان بپردازد. و در این حراج فورمالیته و ظاهری، آقایان مؤمن و دارا، جهت تصاحب یک شب از زندگی زنی، که نام پرافتخارش الهام چرخنده است!!!!!!!!! حس نوعدوستی این حاج آقاهای دروغگو به خدای یکتای شان را، چنان به چرخندگی واداشته بود؛ که با الهام از تصاحب یک شب زندگی این زن همه کاره و بدنام و نادرست، یکی شان برای انگشتر ناقابل او صد هزار تومان پرداخت. و دومی هم برای یک گردنبند بسیار معمولی وی، مبلغ سی هزار تومان را پیشنهاد داد!

به امید روزی که چشم همگان، به ویژه ملت زیان دیده ایران، بر روی حقیقت باز بشود؛ و چهره کریه اسلام این نامسلمان ها را، به همان وضوحی که هست ببینند؛ و تکلیف خودشان را، برای همیشه با این دین های ساخته شده به دست سودجویان دنیا بدانند. زیرا: ” قومی متحیرند اندر ره دین، قومی به گمان فتاده در راه یقین **** می ترسم از آن که بانگ آید روزی، کای بی خبران راه نه آن است و نه این” !!

محترم مومنی

مقاله قبلیسیمرغ پرکنده موجود است؛ طنز سپید از ا. ماهان
مقاله بعدیکاشت نهال توسط احمدی‌نژاد، بقایی و مشایی؛ به همراه تصاویر
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.