او ترجیح داد ” عمو حسنعلی ” باقی بماند تا ” حاج حسن ” !

0
238

پیرمرد شجاع و فهمیده یکی از روستاهای کشور آخوند زده ما، پس از شنیدن خبر تعرض جنسی دو پلیس فرودگاه جده در عربستان به دو نوجوان ایرانی، مدارک سفر خود و همسر سالمندش به مکه را، که با هزینه زیاد و مدتهای مدید در لیست انتظار ماندن تهیه کرده بود. در برابر دید روستائیان دیگر پاره کرد و گفت: ” مکه من در چهار طرف خانه خودم هست، من هرگز به زیارت به مکه نخواهم رفت و نمی خواهم که حاجی بشوم.” !

شاید اگر این کار، در دوران پیش از رخ دادن این انقلاب شوم اتفاق می افتاد؛ مردم زیادی از هم میهنان ما، که هنوز چنین دینزده نشده بودند؛ با این حال، عمل حسنعلی را مذمت می کردند؛ و او را دیوانه یا مرتد بر می شمردند. چگونه است، اکنون که ایرانیان در استیلای قوم فاسد و تبهکاری مانند سران جمهوری ننگین اسلامی می باشند؛ نه آنکه حسنعلی را برای این عملی که انجام داده ملامت نمی کنند؛ بلکه در همه جا از شهامت و واقع بینی او سخن گفته و از وی تمجید هم می نمایند؟!

عمو حسنعلی جوان نیست که بپنداریم، دچار هیجان جوانانه شده و می خواهد با این کار خودنمائی بکند. او کشاورزی کم توان و یک روستائی بسیار معمولی است؛ که هزینه سفر حج خود و همسرش را، با محنت فراوانی اندوخته بود. سالیان طولانی در لیست انتظار قرار داشت، که تا بتواند دست همسر پیر خودش را بگیرد و به زیارت ” خانه خدا!! ” به عربستان سعودی برود. اما یکباره، وقتی خبر موهن تعرض جنسی به دو نوجوان ایرانی در جده را شنید؛ درون پیرمرد دگرگون شد!

با همان آشفتگی خاطر، و با عصبانیت بسیار، مدارک این سفر رؤیائی را، که سالها برای آن انرژی و عمر و اندوخته مالی اش را هزینه نموده بود؛ با خود برداشت و به بیرون از خانه اش رفت و فریاد زد: ” من می خوام همین عمو حسنعلی باشم، مکه من و زنم در چهار طرف همین خونه س.” سپس در برابر چشم همسایگانی که با صدای وی به درب منازل خودشان آمده بودند که ببینند چه اتفاقی افتاده است؛ مدارک سفر مکه خود و همسرش را تکه پاره کرد و به زمین ریخت!

همسایه دیوار به دیوار او، فورا یک لیوان آب برای پیرمرد آورد و به دهان او گذاشت. حسنعلی جرعه ای از آن آب نوشید، بعد رو به همسر پیر خود نمود و گفت: ” خانم منو ببخش ” اما پیرزن، که در درک و شعور چیزی از همسر خویش کم نداشت و گفت: ” حسنعلی خدا همین جاست که منو تو نشستیم؛ داشتیم بی راهه می رفتیم، اما خودش نگذاشت. ” !

بعید می دانم از این پس، هیچیک از اهالی آن روستا تمایلی به رفتن به خانه خدا در عربستان داشته باشند. عموحسنعلی با کار شایسته ای که کرد، با دگرگونی که در وی به جود آمد، درون هم دهی هایش را نیز منقلب ساخت و چشمان آنها را به سوی حقیقت گشود. آنهائی که نا آگاهانه و جاهلانه، صدها سال است که فریب مسلمان های عرب و عجم را خورده اند؛ کسانی که می پنداشتند، خالق هم مانند مخلوق اش نیاز به خانه و جا و مکان دارد. یک بار هم در این اندیشه قرار نگرفته بوده اند؛ این شگرد سعودی ها از صدها سال پیش از ظهور اسلام در عربستان بوده است!

در شبه جزیره عربستان، در آن روزگارانی که هنوز آثاری از وجود طلای سیاه در زیر زمین های آن خطه وجود نداشت. هنگامی که آنها می بایست برای داشتن امکانات زندگی شان، به سفرهای چند ماهه بروند؛ تا از دیاری دیگر وسایل مورد نیاز خودشان را به دست بیاورند. مردم بیابانگردی، که جز گاو و شتر و گوسفند و بز نداشتند؛ هیچ نوع کشاورزی در سرزمین داغ و کم آب آنها به عمل نمی آمد. داستان خواب نما شدن ابراهیم برای کشتن پسرش اسماعیل، و فرستاده شدن یک میش بهشتی توسط خدا به سوی او، که به جای اسماعیل قربانی کند. و به امر خدا بایست که در آن محل خانه ای برای خدا بسازد؛ و به پیروان خویش بگوید، که همه ساله به زیارت آن خانه بروند. این ماجرای ساختگی را، به دیگر پیروان ” ادیان ابراهیمی ” مانند کلیمی ها، مسیحی ها و مسلمانان نیز سرایت دادند. و از آن پس همه ساله، به سبب عدم تعقل مردم نادانی، که از مسافت های بسیار دور، و با هزینه نمودن مبالغ زیادی پول، به این کار دست می زدند و می زنند. بر ثروت خویش افزودند؛ و اکنون نوادگان شان، در گران ترین اتومبیل های دنیا، به این سو و آن سو می روند. و بیشتر وقت خودشان را، در گران ترین هتل های گیتی می گذرانند!

” ثواب روزه و حج و زکات آن کس برد

که خاک در میکده عشق را زیارت کرد “

” حاجی که ز خانه خدا برگشته

ماری بوده که اژها برگشته “

آن خدائی که نیاز به خانه داشته باشد؛ خدای ابلهان است نه خدای دانایان. خدائی که نتواند مستقیم با مخلوق خودش سخن بگوید؛ و نیاز به واسطه گری پیامبر و رسول و ….. داشته باشد؛ خدای افراد بری از اندیشه و تعقل است؛ نه خدای اندیشمندان حقیقت بین!

” صدای ای خدا، در کوچه پیچید

گدائی کور بگذشت از کنارم

چه بدبختم که او با اینهمه رنج

خدائی دارد و من کس ندارم “

جایگاه واقعی خدا درون قلب های انسان های فهیم است. قلب آدمی جایگاه آفریدگار اوست؛ همانطوری که مغز وی هم، محل حضور شیطان وسوسه گر است. با این تفاوت، که قلب انسان، چه بخواهد و چه نه، به آفریدگار او تعلق دارد. اما مغز وی، محلی است که خود آدم با کردار نابخردانه و نابجای خویش، جایگاه حضور اهریمن می کند. کاری که ما مردم ایران، در سی و هفت سال پیش انجام دادیم. مغزهای مان را لانه اهریمنان وسوسه گر نمودیم؛ و اجازه دادیم که مشتی آخوند رذل و بی هویت تازی تبار، سامانه میهن کهنسال ما را اشغال کنند؛ و آنهمه آبرومندی ایران و ایرانی را، نزد همه جهانیان تنزل بدهند !

محترم مومنی

مقاله قبلیانتقال بسمه جبوری زن زندانی عراقی به سلول انفرادی در ششمین روز اعتصاب غذا
مقاله بعدیراز بردها و باخت ها؛ نبرد، جنگ یا مبارزه، کدامیک؟
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.