از سوم شهریور چه می دانید؟

0
136

حدود هفتاد و شش سال پیش( که متأسفانه تاریخ دقیق آن را فراموش کرده ام)؛ هنگامی که جنگ دوم جهانی نفس های آخرش را می کشید؛ دو کشور فرصت طلب بریتانیای کبیر و شوروی سابق، از اوضاع آشفته جهان سوء استفاده بسیار نابجائی نمودند؛ و با آنکه ایران در تمام طول آن جنگ خانمانسوز، اعلام بی طرفی کرده بود؛ استانهای شمالی و جنوبی کشورمان را، در اشغال خودشان در آوردند!

شوروی ها در استانهای گیلان و مازندران، و انگلیسی ها نیز در استانهای خوزستان و بوشهر جا خوش کرده و از مواهب فراوانی که در ایران داشتیم؛ می خوردند و می ربودند. از آنجائی که پادشاهان بی کفایت و عیاش سلسله قاجار، که به خاطر عشرت و کامیابی بیشتر از آسودگی های زندگی، در زمان حاکمیت خودشان در ایران، همواره به سران دو کشور روس و انگلیس، باجهای اقتصادی و سیاسی می دادند؛ و جهت خوشگذرانی های خودشان، و برخورداری از احترامات تصنعی دولتمردان این دو کشور، مرتب با یک گروه خدمه و مشاور که به همراه خویش به انگلستان و روسیه می بردند؛ به آن دو کشور سفر می نمودند؛ و دولتمردان سیاس روس و انگلیس، چون می خواستند از خرفتی و بی کفایتی قجری ها، نهایت سودجوئی را بکنند؛ با روشهای چاپلوسانه، میهمان کودن خویش را، وا می داشتند؛ که در باور بی خاصیت خویش به این نتیجه برسند؛ که روسها و انگلیسی ها، بهترین دوستان قجری ها و ملت ایران می باشند!
به طوری که به صورت همه جانبه، دست آنان را برای هر نوع سودجوئی و چپاولگری در ایران، و در تمامی زمینه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی موجود در کشورمان، باز گذاشته بودند تا هر کاری که مایلند در ایران انجام بدهند. درک صحیح ظاهری بودن دوستی بیگانگان، به ویژه دو کشور نامبرده، مورد و جریانی بودند، که هرگز در مغز علیل و ذهن تاریک مانده از دود مصرف مدام تریاک قجری ها، بر نمی آمد!
حتی اگر وزیران و مشاوران با کفایت و میهن پرستی همچون میرزا محمد تقی خان فراهانی مشهور به امیر کبیر، مرد بزرگ تاریخ ایرانزمین، چنین موضوعی را به آنها تذکر می داد؛ سخنان او را دشمنانه می پنداشتند؛ و این امر مهم برای شاهان نفس پرست قجری، که جز به خودشان به هیچ امر دیگری نمی توانستند بیاندیشند؛ کوچکترین زنگ خطری را هم به صدا در نمی آوردند!

حضور پنهان و آشکار انگلیسی ها و روسها در دوران سلسله قاجار در سرزمین ما، موردی نبود که جنبه مثبت و دوستانه و دلسوزانه ای داشته باشد؛ بلکه نزد صاحبنظران آن برهه از زمان کاملا روشن بود که: ” سلام درویش بی طمع نیست!

وقتی دستهای با کفایت مردی میهن پرست و باغیرت، همچون اعلیحضرت رضاشاه کبیر، گرداندن چرخهای اداره نمودن ایران را به عهده خویش گرفتند؛ یکی از نخستین اندیشه های وطن پرستانه آن شاهنشاه بزرگ، راندن اشغالگران از ایران، و کوتاه نمودن دستهای پلید ایشان، از همه موهبت های استانهای شمالی و جنوبی کشورمان بود.

در آن روز به یاد ماندنی و افتخار آمیز، که بسیاری از ایرانیان حاضر در جهان هستی، هنوز حضور نداشته و هنوز به این دنیا نیامده بودند؛ افکار مترقی آن پادشاه پرتوان در ساختن ایرانی نوین، به منویات ایرانسازی وی جامه عمل پوشاندند؛ چون با همت والای آن شاهنشاه بزرگ، زیاده طلبان و غارتگران روسی و انگلیسی وا داشته شدند؛ تا بیش از آن در مملکت ما نمانند و از ایران بروند!

اما چون برخی از قرار دادهای ننگین میان انگلیسی ها و حکومت استبدادی قاجاریه، در مورد نظارت آنان و سودجوئی های ایشان در مورد نفت ایران، همچنان در وضعیت معتبر بودن قرار داشتند؛ به همین لحاظ اشغالگران انگلیسی، به هیچوجه زیر بار دست برداشتن از آن منافع پر درآمد نمی رفتند!

از آنجائی که رضا شاه کبیر، درگیر مسائل و مشکلات متعددی در ایران بود، که رسیدگی به همه آنها نیز اهمیت زیادی داشتند؛ مسائلی مانند ایجاد آبادانی های لازم در سراسر ایرانزمین، سرکوب نمودن راهزنان و اشرار در جاده های میان شهرهای کشور، بی اعتبار نمودن خدائی کردن خان هائی که در روستاها و میان قبایل و ایلات چندگانه کشورمان خدائی می کردند؛ و خون مردمی را که رعیت خویش می دانستند را در شیشه نموده بودند؛ آماده سازی عمومی ادارات بهداشت و بهداری های ایران در سراسر کشور، جهت ریشه کن ساختن بیماری های واگیردار و خطرناکی مانند آبله، سل، تراخم، حصبه، طائون، کچلی، سالک، جرب(گال)، سیاه زخم، سیاه سرفه، وبا و …… ، که مردم ایران را به ستوه آورده بودند؛ و ساختن راههای شوسه در کشور، و احداث تونلهای طولانی و مناسب در زیربرخی از کوهستانهای ایران، و برداشتن قانون منفور و ننگین کاپیتولاسیون و بی ارزش کردن آن، همه وقت آن پادشاه دلسوز ایران را گرفته بودند؛ رسیدگی به قراردادهای منعقد شده میان قجرها، با روسها و انگلیسی ها، کمی به تعویق افتاده بود!

اما سرانجام، در سوم شهریور حدود هفتاد و شش سال پیش، این مهم نیز به انجام رسید و آن کشورهای زیاده طلب و نفع پرست، از سرزمین ما اخراج شدند!

ولی متأسفانه رفتن شان هم نتایج بدی به بار آوردند؛ انگلیسی ها که در طول تاریخ یک لحظه هم از فکر تنزل دادن فرهنگ کهن و متمدن پارسیان ایرانی خارج نمی شدند؛ به پروار کردن گوسفندهای دین پرست و خرافه پرداز میهن مان پرداختند؛ و مردم ساده انگار ایران را، در قشری شدن و بیشتر بها دادن به دین تحمیل شده اسلام بر خودشان، و نیز ساختن پایگاههای شیطانی مدارس اسلامی و حوزه های علمیه در ایران، به بدترین راه زندگی شان سوق دادند!

از سوئی دیگر، روسهای کمونیست که حتی خدا را نیز قبول نداشتند؛ آخوند شهرت طلب و جویای نام میرزا کوچک خان مشهور به میرزای جنگلی را واداشتند؛ که برای مبارزه و مقابله با رضاشاه کبیر بنیانگزار حکومت پهلوی، در جنگلهای شمالی کشورمان، آن آشوب را بر پا کند و اوضاع عمومی ایران را بر هم بریزد!

ایران عزیز ما در طول تاریخ پر نشیب و فراز خودش، از اینگونه ماجراها زیاد دیده است؛ ولی ملت آن، همیشه با سربلندی توانسته اند؛ از پس مشکلاتی که دیگران، و گاهی نیز خودشان، برای شان به وجود می آوردند؛ برآیند و دست اجانب و بیگانگان زیاده طلب را از سرزمین شان کوتاه بنمایند!

مصیبت حضور حکومت منحوس اسلامی نیز، یکی از همان رویدادهای ناگواری است؛ که باز هم ملت شجاع و غیرتمند ایران، خواهند توانست از پس سرنگونی آن بر بیایند؛ تا پوزه منفور ایشان را به خاک رسوائی بمالند؛ و میهن شان را از شر آخوند و آخوندکهای امّت آفرین نجات بدهند؛ و سرفرازی های گذشته خویش را، دوباره به آغوش مام میهن شان باز گردانند. امری که فقط ” دیر یا زود ” دارد؛ اما به هیچوجه ” سوخت و سوز ” ندارد!

محترم مومنی

مقاله قبلیمشخصات ایران‌چک و اسکناس جدید
مقاله بعدیپدیده بچه پررو های مدرن در اپوزیسیون ایران
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.