از بیمارستان تا گورستان !

0
214

درون بیمارستان های حکومت منفور جمهوری ننگین اسلامی، بیماران را شفا می دهند یا که راهی گورستان می کنند؟! کشف شدن 230 کیلو گوشت فاسد در بیمارستان نظام مافی شهر شوش، که با دویست هزار جمعیت فقط همین یک بیمارستان را دارد. جز دلیل بالا، که ” از بیمارستان به گورستان ” است چه معنای دیگری می تواند داشته باشد؟ آشکار شدن وجود اینهمه فرآورده خام دامی، که شامل 174 کیلوگرم گوشت مرغ و 40 کیلوگرم گوشت گوساله فاسد، و دو کیلو چربی گوسفندی تاریخ گذشته، آنهم در تنها بیمارستان یک شهرستان، که به دلیل یکه بودن اش در شوش، احتمال دارد که بیماران زیادی هم در آنجا بستری باشند؛ بازگو کننده حقیقت تلخی است؛ که متأسفانه نزدیک به چهل سال متوالی، گریبان ملت ایران را گرفته، و زندگی تک تک آحاد ملت را، دستخوش هزاران سختی و بی سر و سامانی نموده است!

در جای جای لبنان، بهترین و مجهزترین ساختمان های خدماتی، از جمله پزشکی، فرهنگی، دینی و اجتماعی، و آنچه که شهروندان لبنانی به آنها نیاز داشته باشند؛ توسط مسؤلان ضد ایرانی جمهوری پلید اسلامی، و صد البته بدون کوچک ترین تردیدی، با سوء استفاده کردن ملاهای اشغالگر، از دارائی های غارت شده مردم آخوند زده سرزمین ما، که گرفتار بدترین حکومت ها و دولت های جهان گشته اند. برای ساکنان آنجا ساخته و آماده استفاده های مربوطه شده اند. ولی خود ایرانیان، در داخل کشورشان در هیچیک از زمینه های عنوان شده، کوچک ترین امکاناتی که این نامردمان برای بیگانگان ساخته اند را ندارند. و هیچ بهره ای از آنچه که متعلق به خود ایشان است را نمی برند!

ظاهرا، برخی از خانواده های بیماران بستری در بیمارستان نظام مافی شهرستان شوش، با گلایه های فراوان، به رئیس اداره دامپزشکی دزفول، در مورد کیفیت بسیار بد همه خدمات ارائه شده کارکنان این بیمارستان، به ویژه وضعیت بسیار نامناسب خوراک هائی که به بیماران بستری در این مرکز پزشکی داده می شوند شکایت کرده اند. در این رابطه آقای میلاد عامری رئیس اداره دامپزشکی شهر دزفول، به خبرگزاری فارس گفته است؛ وضعیت نامطلوب خدمات رسانی این بیمارستان، کمبود تجهیزات پزشکی و نیروی متخصص در این بیمارستان، بارها و بارها صدای مسؤلان در اعتراض به سیاست های دانشگاه علوم پزشکی دزفول را درآورده است!

کدام مسؤل؟ حتی اگر فقط یک فرد با مسؤلیت در کل حکومت خودکامه جمهوری بی خردان، و دولت پوشالی و بی اختیار آن وجود می داشت؛ هرگز به بیماران بستری در این بیمارستان های بدون هر گونه تجهزات کامل پزشکی، گوشت فاسد و تاریخ گذشته خورانده نمی شد!

حتی اگر داخل مردم عادی جامعه نیز، فقط یک فرد با احساس مسؤلیت نسبت به آنچه که در میهن وی می گذرد وجود داشته باشد؛ با توجه به ثروت های فراوانی که در مملکت خودشان دارند؛ هرگز نباید بیمارستانی که نه تجهیزات کامل پزشکی دارد؛ و نه حتی پزشکان و کارکنان متخصص انواع بیماری های شناخته شده در آن مشغول به کار نباشند؛ نخواهد توانست یک لحظه هم آرام بنشیند. چنین فردی چنانچه فقط در این حد از بضاعت فکری و استقلال عملی قرار داشته باشد؛ که آنچه در سرزمین او به وجود آمده، متعلق به همه ایرانیان است؛ هیچوقت به خودش اجازه نمی دهد؛ که آقایان با خیال راحت، ثروت های ملی وی و سایر هم میهنان اش را به کسانی بدهند؛ که هیچگونه رابطه خونی و نژادی و ملی با ایشان را ندارند!

آنچه که اکنون و در زیر یوغ حکومت استبدای آخوندها بر سر ایران و ایرانی آورده می شوند؛ فقط در اثر شارلاتانی و فساد دست اندرکاران شیاد حکومت جاهلان در ایران نیست. بلکه بی خیالی های خود مردم نیز در این رابطه اثرگذار ست. دارائی های ملی ایشان، توسط مشتی اسلام پناه اهریمن تبار، در همه جای دنیا و برای سایر مردمان جهان هزینه می شوند. اما در شهرهای مختلف کشور، همانند شهر باستانی شوش، که فقط یک نمونه از همه شهرهائی است؛ که شهروندان آنها به چنین سرنوشت شومی گرفتار گشته اند؛ نه تنها امکانات بهداشتی و پزشکی، بلکه سایر خدمات اجتماعی و فرهنگی و فنی و امثال اینها ارائه نمی گردند!

وقتی که می گویند گناه مظلوم بیشتر از ظالم است؛ حکایت از همین قضیه دارد. که مظلوم در اثر ضربه های یکنواخت بلاهائی که بر سرش می آید؛ وجدان ملی میهنی به خواب رفته اش را، از آن مدهوشی مصنوعی نجات نمی دهد. و با این روش به طور مستمر به خود و هم میهنان رنجدیده اش ستمکاری می کند. به درستی که سرنوشت تک تک ما، به دست خودمان رقم می خورد. و ما هستیم که اجازه می دهیم؛ بیماران بستری درون بیمارستان های کشورمان، در آن مراکز پزشکی شفا بیابند و راهی خانه شان بشوند. بلکه به خاطر عدم توجه خود مردم به اینگونه مسائل است؛ که موجب مرگ زودرس هم میهنان بیمار ما در بیمارستان هائی می شوند؛ که اداره آنها با متصدیانی سودجو و زیاده طلب است. ” گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست” !

محترم مومنی

مقاله قبلیخیز جدید آذربایجان برای تصاحب شاهنامه!
مقاله بعدینیویورک پست تارانتینو را محکوم کرد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.