آنانی که دست از زندگی می کشند!

0
161

وقتی همه درها به روی مردم بسته می شوند، هنگامی که ضابعه نا امیدی و احساس بی پناهی؛ همه ابعاد مغز یک آدم نیازمند را اشغال نموده، و او را تا سرمنزل بیهودگی و پوچی روانه می نماید. از کودکان یازده ساله گرفته، تا جانباز چهل ساله ای که معلول جنگ تحمیلی است. به اشکال مختلف خودکشی می کنند!

همه روزه در سراسر این جهان اتفاقاتی رخ می دهند؛ که به هر حال از دو صورت مختلف خوب یا بد، مفید یا بی فایده، خوشحال کننده یا غم انگیز، و انواع گوناگون چنین تضادهای اجتماعی خارج نیستند. از آنجائی که در عالم مقایسه، متأسفانه تعداد عده موارد دوگانه هر بخش از این تضادها، همواره اکثریت با موضوعات منفی آنها است. بسیاری از چنین رویدادهای متمادی، عواملی در جهت پدید آوردن میزان و تعداد نا امیدی های موجود در اجتماعات مختلف را موجب می گردند. نتیجه به دست آمده از این رخدادها نیز، بر حجم اتفاقات پدیدار کننده یأس و حرمان، به ویژه نزد کسانی که بیش از دیگران روحیه ای آسیب پذیر دارند می افزاید!

در گذشته های نه چندان دور، مخصوصا در سال های قبل از به وقوع پیوستن انقلاب شوم اسلامی، و شکل گرفتن حکومت منحوس روضه خوان های بی مقدار در ایران، خیلی کم پیش می آمد؛ که یک انسان، چه پیر و چه جوان دست به خودکشی بزند؛ و ریشه ی نهال حیات خویش را به دست خودش بخشکاند. اما شوربختانه در روزگار کنونی، روزی نیست که چند مورد از چنین خبرهای حزن آوری به گوش ما نرسد. اندوه ناک تر آن است، که این امر موهن در میان کودکان هم رایج گشته، و آنها نیز با آنکه کم سن و سال هستند؛ و هنوز به سن ممیزه خود نرسیده اند؛ ولی ایشان هم زیر شرایط دردناک زندگی خانوادگی شان، یا هر دلیل دیگری، به درجه ای از نا امیدی تنزل می یابند؛ که به چنین کار وحشتناکی دست می زنند!

کودک یازده ساله با حلق آویز کردن خویش خودکشی می کند. دو دختر نوجوان، با هم تصمیم می گیرند؛ که دل از این دنیای آکنده از رنج و اندوه بکشند؛ و دست در دست یکدیگر، خودشان را از بالای یک پل بزرگ به پائین پرت می کنند؛ تا از اینهمه جنجال موجود در زندگی شان بگریزند؛ و خودشان را به آرامش ابدی برسانند. آن سو تر، یک معلول جانبازاجنگ تحمیلی میان ایران وعراق، که به خاطر توطئه های مسؤلان رژیم منفور آخوندی، مدت هشت سال مداوم، بر دو ملت ایران و عراق تحمیل گردیده بود؛ خودسوزی می کند و در میان شعله های خشم خودش، نسبت به جامعه خشن و حاکمیت خشن تر کشورش اعتراض می نماید!

مرد چهل ساله که معلول جنگی است؛ پس از مراجعات مکرر به دفتر ارتباطات شهرداری تهران، به دلیل فقر و عدم گرفتن پاسخ از مسؤلان دفتر مربوطه به خواسته اش، که دریافت کردن کمک مالی و تمدید شدن مجوز غرفه ای که از این مرکز درخواست کرده بوده است. پس از ماه های پیاپی، که از جانب آقایان مانند توپ فوتبال، به این دفتر و آن دفتر، به آن یا فلان طبقه، نزد آقای فلانی یا بهمانی، پاسکاری می گشته است؛ سرانجام طاقت از دست داده، و خودش را در مقابل همان محل به سبب شعله های حرمان و خشم و نا امیدی خویش، و احتمالا اندوه شرمساری نزد خانواده اش ، به آتش کشیده است!

همه روزه در بیمارستان ” لقمان ادهم ” در جنوب غربی شهر تهران، که پذیرای آسیب دیدگان حوادث و سوانح گوناگون می باشد؛ همینطور در رابطه با نجات دادن افرادی که خودکشی کرده اند، و به وسیله خانواده یا دوستان شان به آنجا برده می شوند. برای بازگرداندن دوباره زندگی ایشان، کادر پزشکی مجربی را در خدمت گرفته است. اما متأسفانه برخی از این خودکشی نموده ها، در شرایطی هستند که دیگر نمی توانند به باز گردانده شدن زندگی شان توسط آن پزشکان با تجربه امیدی داشته باشند. هر چند که آنها در بدترین موقعیت روحی، دست به این کار زده اند(چون انجام دادن چنین عملی کار هر کسی نیست، و همگان چنین جرأت و شهامتی را ندارند؛ که خود به زندگی خویش پایان بدهند.) ولی آنهائی که به امید درک شدن شرایط شان از سوی دیگران و یاری جستن از مسؤلان و مدیران کشور، به این کارهای هولناک دست می زنند؛ اگر نجات بیابند و به ساحل مثبت آرزوهای شان برسند؛ موجب خوشحالی آنها و خانواده و دوستان شان هم می گردد. اما افسوس که چنین تعبیری، خیلی کم لباس حقیقت می پوشد!

در انتظار رخ دادن معجزه ای نیستیم؛ که با به وقوع پیوستن آن، یکباره دلائلی که باعث به وجود آمدن چنین نامرادی هائی در میان مردم ایران کنونی می گردد؛ را زایل نموده و چهره زندگی آنها را به وجود آرامش بیاراید. و رنگ افکار و روحیات ایشان را، با سرخی شادمانی و احساس ایمنی زینت کند. اما امیدواریم، که ابر سیاه حکومت بی مایگان و اهریمنان جمهوری ننگین اسلامی، و سایه منحوس حضور آخوندهای جنایتکار و دزد و رذل و فاسد در میهن مان، از جلوی خورشید رهائی و آزادی سرزمین باستانی و هم میهنان اهورائی ما به کنار بروند. و درون چاه بدنامی و رسوائی و سرنگونی و نیستی سقوط نمایند!

بالاخره هر پدیده طبیعی یا حتی مصنوعی، دارای مدت زمان عمر محدود و پایان پذیری است. بدیهی است که عمر حاکمیت این جانیان زیاده طلب و قدرت پرست و اشغالگر میهن ما نیز به پایان خواهد رسید. ولی این مهم زمانی باید تحقق یافته و صورت بپذیرد؛ که ما زمان را از دست نداده باشیم. بوی متعفن جداسازی استان های بزرگ مملکت ما از یکدیگر، و پاره پاره کردن پیکر مقدس و یکپارچه ایرانزمین به دست دشمنان درونی و خارجی، به مشام آنانی که دل در گرو استقلال و آزادی کشورشان دارند می رسد. متأسفانه موقعیت کنونی گیتی هم در شرایطی است؛ که رخ دادن چنین ننگ بزرگ و غیرقابل تحملی را، که از دوراندیشی های پادشاه بزرگ و میهن پرست، شادروان اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی نیز بود؛ که پیوسته از تبدیل شدن ایران بزرگ و یکپارچه ما به ” ایرانستان ” هشدارمان می داد. زیاد هم دور از ذهن نیست. مگر آنکه همگی ما از برون و درون به هر شکلی که می توانیم؛ برای حفظ مرزهای آن مکان مقدس و پایگاه بزرگان و نام آوران، از آسیب هجوم حیله های حکومت بد سگال جمهوری پلید اسلامی، و همدستان زیاده طلب ایشان که دشمنان دیرینه ایران و ایرانی می باشند. آن کاری را بکنیم که آرمان بزرگ عاشقان ایران است!

محترم  مومنی

مقاله قبلیسعید عبدولی به مدال برنز المپیک رسید
مقاله بعدیشکست تیم ملی والیبال برابر روسیه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.