*دکتر کاوه احمدی علی آبادی
نمیتوان از نمایش های دورگرد و آواره سخن گفت و یادی از کولیها نکرد. نام آنان با نمایشهای دورهگرد، نمایش عروسکی، موسیقی جیبسی و… پیوند خورده است. گرچه خاستگاه و زادگاه نخستین آنها را هند میدانند، ولی مهاجرتهای متعدد و امتزاج شان با جوامعی که درکنارشان زندگی میکردند، هویتی چندگونه، در عین حال کولیوار به ایشان بخشیده است. آنها یکی از اصلیترین کسانی بودند که نمایش عروسکی را به سراسر جهان وارد کردند. علاوه بر برخی نمایشها که در سیرک نیز متداول است، به نمایشهای دیگری هم میپردازند. فالگیری کولیها را با عینک استعاره، می توان نوعی نمایش نیز تأویل کرد; که در آن پیشگو با قیافه و حرکاتی رازگونه، نمایشی را جلوی دیدگان حضار بازی میکند تا قدرت آیندهنگری او را باور کنند.
در اواسط و اواخر سده های میانه، به رغم مخالفت کلیسا با هر نمایشی که بیان کننده داستان های مذهبی نباشند، و با وجود آزار و تعقیب هنرمندان غیرمذهبی، نمایش به وسیله هنرپیشگان دوره گرد و تحت تعقیب در دهکده ها، خیابان ها و میادین شهرها بر پا نمی شد؛ حتی با وجود سوزاندن بسیاری از شعبده بازان به جرم جادوگری، نمایش هایشان هرگز متوقف نشد. به نظر می رسید، هیچ چیز نمی تواند مانع از آن شود که نوع بشر دست از نمایش بردارد؛ حتی اگر هستی و زندگیِ انسان را تهدید کند. اما در نمایش های دوره گردان و آوارگان، نقش قاطر را در کشیدن گاری نمایش نباید نادیده گرفت. آنان از جوامع برده دار باستان و قرون وسطی تا پیش از اختراع ماشین، نمایش های سیّار را با جدیّت به هر سوی می چرخاندند. تنها هنرپیشه ای که همواره هم نقش اش نادیده گرفته شد و هم گاه به زور تازیانه ایفای نقش می کرد و هرگز کنار نکشید تا آن که دیگران آن را کنار گذاشتند! (به این عبارات با نگاه کمدی ننگرید، آن را با زاویه تراژدی حس کنید).
نمایش نزد یهودیان دقیقاً محصول آوارگی بود و پیش از آن، نشانهای که به نوعی حکایت از بعد نمایشی کند، دیده نمیشود. چرا کهخاخامهای یهودی، تئاتر و سیرک را از نشانههای کفر دانسته و طیف بازیگران را جمع مسخرگان مینامیدند. یهودیان به اسارت برده شده در بابل، اولین علایم بازی را نشان میدهند. روایاتی پراکنده از بازیهای صحنهای نزد یهودیان بابل سو سو میزند. در جشن پوریم که در پاسداشت موفقیت ماجرای مشهور استر و مردخای با خشایارشاه و وزیرش برگزار میشد، مراسم شکنجه و اعدامهامان، وزیر خشایارشاه بازآفرینی میگردید. مردخای پس از دفع توطئه هامان، نامههایی به همه یهودیان ساکن ولایات میفرستد و به آنان توصیه میکند تا روز پوریم را با جشن و سرور، هدیه دادن به یکدیگر و گشاده دستی با فقیران پاس دارند. اما عید پوریمی که بعدها یهودیان شکل دادند، چیز دیگری بود. در جشن پوریم، بسیاری از منعیات و عرفیات زیر پا گذاشته میشد. در این جشن هر کاری که به سور و شادمانی جشن کمک کند، مجاز است. در دو روز جشن و به ویژه در شب دومین روز، یهودیان به گونهای بسیار افراطی در میگساری، رقص، پایکوبی، آوازخوانی و بازی غرق میشدند. در تلمود توصیه شده بود که یهودیان در عید پوریم باید چنان مست کنند که تفاوت «رحمت بر مردخای» و «لعنت بر هامان» را نفهمند! از این روی کارناوالی یهودی نام خود را «آدشلویادا» گذاشته است که معنای آن چنین است: «تا جایی که هیچ چیز نفهمی». جشن پوریم هر ساله در بسیاری از مناطق دنیا توسط یهودیان برگزار میشود.
مهمتر از آن، عید فصح یا پصح بود. در جشن فصح، وقایع خروج یهودیان از مصر، آزادی از بردگی تا تشکیل یک ملت به چشم میخورد. دعاها، منظومهها و آوازها غالباً با مایههای شرقی نیمه عبری و نیمه آرامی اند، که آوارگان تحت تأثیر مناطقی (عربی، اسپانیایی، آلمانی و…) که ساکن شدهاند، موضوع هایی را به آنها افزودهاند. در نمایشها شخصی که نقش رئیس خانواده را بازی میکند و بردهای است که به شاه بدل میشود و رفتاری چون او اتخاذ میکند. اما ناگهان پادشاه به همان برده پیشین بدل میشود و نقش همراهی با فراریان قوم را بازی میکند!; آیا او نقش پیشیناش را فراموش کرده است؟ متأسفانه انگار که چنین است، اما کتاب مقدّس اش به کرّات به او چیز دیگری می گوید: «و بر شخص غریب ظلم منمائید، زیرا که از دل غریبان خبر دارید، چون در سرزمین مصر بیگانه بودید»[۶] و در جایی دیگر یهوه به او ندا می دهد: «و چون غریبی با شما در زمینتان مأوا گزیند، او را میازارید. غریبی که در میان شما مأوا گزیند مثل متوطن از شما باشد و او را مثل خود محبت نمائید، چون که شما در سرزمین مصر بیگانه بودید…»[۷]. و باز در جایی دیگر آن گونه سخن میگوید که پنداری هشداری به آیندگان میدهد: «برای شما که اهل جماعت هستید و برای غریبی که نزد شما مأوا گزیند یک فرضیه باشد. فرضیهای ابدی در نسلهای شما، مثل شما به حضور خداوند مثل غریب است. یک قانون و یک حکم برای شما و برای غریبی که در میان شما مأوا گزیند خواهد بود»[۸]. چنان که از آن آیات استنباط می شود، او باید هرگز آوارگیاش را فراموش نکند. از این روست که باید آن را بر دوش کشد تا هرگز آوارگی خود از یاد نبرد و خاطره آن را نسل اندر نسل منتقل سازد.
آوارگی در آن سوی دیوار به گونه دیگری پردهبرداری میشود. آن چیزی ورای نمایش است یا شاید بتوان گفت نمایشی به معنای دقیق کلمه “واقعی” است. اردوگاههایی با امکانات اندک، یک زندگی بگیر و ببند را نشان میدهند. هر کسی آن را به شکلی میبیند. کودک فلسطینی که از هنگام تولد در چنان فضایی بزرگ شده، مدام خودروهایی را دیده که گاه مردانی با اسلحه از آن بیرون میآیند. نوجوانان و چه بسا برادرانش را هنگام سنگپرانی و نوعی موش و گربهبازی مشاهده کرده است که گاه چنانجدی میشود که به قیمت جان تعدادی از آنها تمام میشود. سپس صدای صفیر شیون و فریاد بلند میشود، که گاه بسیار نزدیک است. هنگامی که بچهها بزرگتر میشوند، این صحنهها به زندگی زیسته ی آنان بدل میشود و خود به نمایشگران واقعیِ آن. سرباز اسرائیلی از زمانی که در مناطق فلسطینینشین مأمور انجام وظیفه بوده، مردمی را دیده که هرگز آرام نگرفتند; جوانان، نسلها و اشخاص مختلفی آمدند و رفتند، اما نقش ها و صحنه تغییر نکرده است: سنگ پراکنی به سوی آنان و شلیکاش به سوی کسانی که نمیشناسد و دستگیری و تنبیه جوانان فلسطینی، با آن شالهای خاصشان، که انگار پیراهن محکومیتشان نیز هست. آیا این نمایش پایانی ندارد؟! انگشت اتهام هر یک از آنان، خود را محق دانسته و دیگری را گناهکار جلوه می دهد. رسانهها نیز این صحنهها را برای جهانیان به نمایش گذاشتهاند و زوایای مختلفی از آن را آشکار ساختند. جهانیان از خود می پرسند که این صحنهها کی پایان میپذیرد؟! اما کنشگران آن عرصه بهتر از هر کسی می دانند که پرسش اساسی این نیست که آن چه وقت به پایان میرسد، مسأله این است که آن چگونه پایان میپذیرد؟! عجوزه انتقام آنان را رها نمی کند و هر روز به شکلی در زندگی شان، صحنه ها را کارگردانی می کند. آنان باید بهتر از هر کسی بدانند که تا خود بر پایان مخاصمات مصمم نباشند، کسی را یارای به غایت رسانیدن شان نیست! آنانی که دستان شان به خون دیگری آلوده است می بایست نه نمایشوار که حقیقتاً از دیوار ندبه بگذرند، اما برای آن هایی که داغدارند، نقشی دشوارتر ضروری است. صلح وسعت قلب بسیاری طلب می کند؛ نیاز به ایثار و گذشت گذشته است. آری، چنین انقلابی در طراحی شخصیت حقیقتاً دشوار است، اما پنداری که آن آزمونی است که رازش در دشواری اش، خفته است! منجی حقیقی آن عرصه، کارگردانانی هستند که با بعض عزیزان از دست رفته شان بر قلب، گذشت به خاطر آیندگان را بر وجودشان مهر زنند. آن نیاز به ظرافت نگاهی به اندازه هنر و وسعت بخشایشی به گستره دین دارد. تو گویی که نجات شان در غسل تعمیدی است که از سریر اشک هایشان (نه خون و اشکی که از دیگران می ریزند) می گذرد. همان آزمون الهی و معنوی ای که تمامی هستی جهت آن، یعنی برای تحقق و ایفاگری نقش انسان به عنوان جانشین خداوند بر زمین، آفریده شده است.
*تصویر از مانا نیستانی