دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
خوشحالم زمانی پیرامون ماندلا می نویسم که مجبور نیستم منتظر اخبار ناگواری از او باشم و در سالروز تولدش است که دست به قلم می برم. ماندلا از چند نظر قابل بررسی است که او را از اشخاص دوران اش که پرواضح است، شخصیت های مشابه ادوار دیگر تاریخ متمایز می سازد، همان گونه که مشترکات بسیاری با آنان نیز دارد.
اگر از من پرسیده شود که در یک جمله او را توصیف کنم، مهمترین برداشت از زندگی و مبارزات ماندلا را این گونه توصیف خواهم کرد: او افسانه خود را گفت و با آن زیست. وقتی از نگاه یک نویسنده بخواهم هر کسی را توصیف و تشبیه کنم، باید بگویم که زندگی هر فردی همچو یک اثر ادبی است. زندگی برخی یک داستان کوتاه است؛ چه بسا پرنقص و خط خطی، گرچه برخی از آن داستان ها، بسیار زیبا و بی نظیرند. سهم برخی داستانی بلند از زندگی است که تنها برخی در بلندای آن به اوج یک داستان بلند زیبا و دلکش می رسند. زندگی بسیاری یک رمان است؛ به خصوص در عصر مدرن که بسیاری از ما رمان هایی هستیم که تنها معدودی از آن ها نوشته شده و چاپ می شوند؛ گرچه معدودی داستانی تمام و بسیاری دیگر داستانی ناتمام. اما زندگی معدودی یک “افسانه” به معنی واقعی کلمه است؛ آن گاه که افسانه را نه چنان که امروزه متداول است، سخنی سست و حتی پوچ می پندارند، بلکه آن موقع که دریابیم، افسانه ها از کنه وجودمان می آیند و از آن جایی در ناخوداگاه مان خبر می دهند که دست هیچ نظریه علمی ای تاکنون بدان نرسیده است و همچون جوهره وجود انسانی، همان گونه که حقایقی را با خود دارند، با دروغ های شیرینی که ما به خود می گوییم، عجین هستند. هیچ چیز در هستی مخلوق نمی شناسم که قدرت یک افسانه را داشته باشد. اگر تلاش و کوشش زندگی ما، روزها و ماه ها را می سازند و گردش طبیعت و چرخ روزگار فصل ها را و نظریات علمی و فنون عملی، سال ها و دهه ها و امواج تحول خواهانه نسل ها، سده ها، بی شک افسانه ها هزاره ها را خلق می کنند. هیچ چیز قدرت یک افسانه را در تحولات بزرگی که بتواند هزاره ها را درنوردد و ورق بزند، نداشته و ندارد. تمامی انسان هایی که فراتر از زمانه خویش تاخته و در اذهان و قلب ها و اراده ها، بازآفرینی شدند، در افسانه ها زیستند؛ از عیسی ناصری تا مارکس و انگلس و از سقراط تا گاندی و جفرسون.
بی شک ماندلا یکی از آن هاست که طی زندگی اش، افسانه خود را سرود و با آن در آن زیست. افسانه ای که وقتی از بیرون بدان نگاه می شود، افتخار و عظمت است و وقتی از درون زیسته شود، سراسر رنج و غم و درد است که در عمق گذشت، حق طلبی، فداکاری و حتی ایثار تحقق می یابد؛ به خصوص وقتی چنین انسانی با نگاه به دوران طولانی زندگی اش، یک بررسی مجدد می کند، می بیند که تمام مبارزه و زندگی اش تبدیل شده به “حضور مستمر” خواسته های دیگران، و “خود” و “خواسته خود” از زندگی اش “غایب” بوده است و او یکبار فرصت زندگی اش را عمدتاً برای دیگران زیسته و هزینه کرده است. آنان را باید از سیاستمداران و ایدئولوگ های موج سواری که بدنبال بست قدرت و کسب شهرت و حتی قداست از طریق دروغ و ریا و هوچی گری بودند و هستند، کاملاً متمایز ساخت، همان گونه که از تاریخ سازانی که روش های قهری در پیش گرفتند و بدون قضاوت از خود و اصلاح مداوم خویش، به حمله به دیگری، عوام فریبی و دشمن سازی و دشمن پروری روی آوردند، جدا ساخت. یادم نمی رود، در مصاحبه ای که ماندلا با خبرنگاری داشت، از او پیرامون گذشته اش سوال می شد و او برخلاف انتظار بسیاری، مدام از عملکرد گذشته خویش گله داشت و حتی رفتارش را با دیگران درست نمی شمرد! این است راز تشخیص تفاوت مردان معنوی حقیقی با شارلاتان هایی که برای خود گذشته های ساختگی جور می کنند و از کاه عملکردشان کوه می سازند و درصدد توجیه اعمال شان هستند. مهمتر از تفاوت بزرگ شخصیتی، تمایزی است که رفتار رهبرانی چون ماندلا بر مبارزات و زندگی مردم گذاشت و حضور و عدم حضور آنان توانست چه میزان از کشتار و جنگ و خونریزی جلوگیری کند. شاید اگر سوریه یک ماندلا یا گاندی داشت، امروز به چنین وضعیت دهشتناکی گرفتار نمی شد. در چنین موقعیت هایی هست که به اهمیت حضور یا عدم حضور چنین تاریخ سازانی پی می بریم.
ماندلا از دوران انقلاب های کلاسیک قرون نوزده و بیست می آید، و همچنین از دورانی که چپ ایدئولوژیک اپیدمی بود که بسیاری از مبارزات آزادی خواهانه دوران را جذب می کرد. در این میان، بسیاری از انقلابیون دیروز وقتی به قدرت رسیدند به دیکتاتورهای دوران بدل شدند، اما معدودی چون گاندی بودند که هرگز مبتلا به اپیدمی دوران نشدند و معدودی چون ماندلا که گرچه تمایلات چپ داشتند، انقلابی مبارزه کردند و انسانی حکومت نمودند و گرفتار حیله های قدرت نگشتند. او و تا حدی اورتگا از چپ های زمانه شان فراتر رفتند؛ چون با دموکراسی بر سر کار آمدند و با دموکراسی از قدرت کنار رفتند؛ پدیده ای که تنها نزد چپ های امروز که در آمریکای جنوبی به قدرت می رسند، می بینیم؛ گرچه حتی هنوز در آنجا چپ هایی هستند که حاضر به ترک قدرت نیستند و به طرق مختلف می خواهند به هر قیمتی شده بر مسند قدرت باقی بمانند. دموکراسی که اینک با اقبال عمومی مواجه شده، همواره چنین نبوده و در دوران ماندلا انقلابی گری همان جایگاهی را نزد افکار عمومی مبارزان و تحول خواهان داشت که دموکراسی طلبی امروز و حتی روش های مسالمت آمیز مبارزاتی، بی نتیجه و واپسگرا تعبیر می گشت و طوفان های توده ها بود که موثر و مفید انگاشته می شد. اما انسان هایی، “انسان” به عنوان حقیقی کلمه همواره از مدهای زمانه شان فراتر رفته اند.
با وجود این که ماندلا با روش مبارزات مسالمت آمیز، تبعیض نژادی را سرنگون کرد، اما به دور از واقعیت خواهد بود، اگر او را شخصی همچو گاندی یا دالای لاما بپنداریم که همواره و در هر شرایطی مبارزه مسالمت آمیز را تجویز می کرد. ماندلا طی مبارزات اش در دوره ای به مبارزات مسلحانه متوسل شد که پس از آن دستگیر گردید. چنان که در مکاتباتی که از زندان با مقامات وقت آفریقای جنوبی داشت، بدان اشاره کرد که توسل وی به روش های غیرمسالمت آمیز نه یک کنش که یک واکنش به رفتارهای قهری و بگیر و بنند و عدم انعطاف سیاستمداران آپارتاید بوده است و او وقتی امکان جابجایی مسالمت آمیز قدرت باشد، نه تنها به مبارزه مسلحانه پایبند نیست که روش های دموکراتیک را ترجیح می دهد. این چرخش او آنقدر برای اطرافیان اش شوک آور بود که همسر مبارزش از وی طلاق بگیرد. اما ماندلا افسانه ای را می نوشت که هنوز تمام و کمال خوانده نشده بود. با این همه، نباید فراموش کنیم که وقتی با دشمنی وقیح روبرو هستیم، که جنایت می کند و برگردن دیگر می اندازد و اصرار بدان دارد، روش های غیرمسالمت آمیز برای دفاع از خود و مظلومان، گزینشی وجدانی است؛ هم چنان که ماندلا نیز در نامه اش به زندانبانان خاطر نشان ساخته بود؛ چون نباید فراموش کنیم که ما وقتی در روش های مسالمت آمیز به خاطر مسئولیت نسبت به انسان ظالم طرف مقابلمان به خشونت متوسل نمی شویم، نسبت به مبارزان و مظلومانی که به سوی مبارزه با ظالمان می فرستیم، مسئولیم و وقتی ظالمی با وقاحت به جنایت هایش اصرار می ورزد، خواستن از آنان که با دست خالی به مصاف بروند، فرستادن بی گناهان به سوی جوخه است که گرچه تاریخ از ما به عنوان صلح طلب یاد کند، اما از وجدان و انسانیت به دور است. این را هم باید در نظر گرفت که انعطاف حاکمان آقریقای جنوبی نیز در نهایت، موجب به ثمر رسیدن تلاش های ماندلا شد و گرنه چون دالای لاما که هر گونه روش های غیرمسالمت آمیز را رد می کند، هنوز آفریقای جنوبی، آفریقایی سیاه بخت شمرده می شد و همچو تبت هنوز حاصل مبارزات شان به ثمر نرسیده بود.
او از معدود رهبرانی بود که هرگز در تله قدرت نیافتاد و تنها زمانی به قدرت تن داد که مردم از او خواستند تا از آن طریق تبعیض رسمی را ساقط کند و خوب می دانست که پس از انجام رسالت اش باید برود؛ امری که او را با جورج واشنگتن مشترک می سازد و هر دو در اوج قدرت کنار رفتند و همان گونه که رفتار سیاسیون نشان می دهد و در تاریخ ثبت است، اندک سیاستمدارانی هستند که جاه طلبی قدرت، ایشان را گرفتار نساخته باشد. ماندلا پس از آن که از طریق دموکراتیک به قدرت رسید، درصدد اننقام از سفیدپوستان بر نیامد و اینک با این رفتارش، یک رهبر اخلاقی و معنوی را معرفی می کرد؛ امری که اکنون که در اوج بهار خاورمیانه بسر می بریم، می دانیم که در مقام عمل چقدر دشوار است. با وجود آن که هستند گمنامانی از مردم عادی که چه بسا همان میزان گذشت و بزرگواری معنوی در طول زندگی از خود به خرج دادند، اما هرگز شناخته نشدند و امروز بایسته است که آنان را نیز دریابیم.
اگر گذران سال های محکومیت در شرایط دهشت انگیز زندان آپارتاید، بسیار کند و حتی ساکن به نظر می رسید، اما حالا در جهتی عکس پیروزی و موفقیت خیلی سریع بدست آمد و اگر تا دیروز بسیاری از انقلابیون نام و یاد ماندلا را فراموش کرده بودند، چه رسد مردم؛ حالا دیگر هیچ کس ماندلا را فراموش نمی کند و او به نوع آرمانی مبارزه علیه هر نوع تبعیض بدل شده است.