شاهزاده تاریکی زیر ذربین تحلیل برای روشنایی؛ این یک قیام است که به سوی انقلاب می رود

0
308

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

اخباری که تعدادی از روزنامه ها و رسانه های معتبر خارجی درباره شخصی که او را “شاهزاده تاریکی” خوانده اند، منتشر کردند، گمانه هایی را پیرامون قیام و خیزش ضد حکومتی اخیر ایرانیان برانگیخته است، به خصوص که نقش سی. آی. ای. در برخی از کودتاهای دوران جنگ سرد در تعدادی از اسناد از حالت محرمانه خارج شده، مطرح شده بود. با این همه، فرق است بین نقشی که یک متخصص امنیتی، یک تحلیلگر سیاسی، یک جامعه شناس و یک شهروند عادی برای از این دست تأثیرات مأموران و سرویس های جاسوسی قائل هستند که حضور هر چه بیشتر شاهزاده در تاریکی می تواند سایه اش را بر روی قیام های مردمی و انقلاب های خودجوش بیاندازد و حقایق مستتر در این تحولات کلان اجتماعی را که فراتحلیل های جامعه شناسی نیز گاه در تشریح آن دچار مشکل می شوند، در حد چند فیلمنامه جاسوس بازی سبک هالیوودی کاهش دهد و به سخره گرفته شود.

نخست تحلیل در سطح امنیتی: در سطح امنیتی، ما با مأموران و واحدهایی ویژه سر و کار داریم که تخصص معین و کارآیی در همان سطح دارند. در سرویس های امنیتی واحدهایی همچون ترور، خط خوانی، کودتا، براندازی، ضد براندازی، شایعه و… داریم. بله، شایعه که تصور عموم این است که توسط مردم کوچه و بازار ساخته و پرداخته می شود و نه چندان اهمیتی دارد و نه در کنترل کسی است، هم اهمیت دارد و هم علمی است با معلومات و قواعد خاص اش که سرویس های امنیتی مشغول در این واحد ویژه، تمام سعی و کوشش شان تنها پیرامون آن دور می زند که شایعه ساخته شده را چگونه مدیریت کنند (کمرنگ سازند، یا با شایعات متناقض زهرش را بگیرند، یا حتی لوث کنند و…) و حتی چه موقع و چگونه شایعه بسازند تا به افکار عمومی به قبولانند. دقیقاً یکی از کارهای سرویس های امنیتی شایعه سازی است (و واحدی با همین نام در سرویس های امنیتی فعالیت می کند) و به خصوص رژیم ایران در مقاطع مختلف از آن بهره برده است. در شرایط مختلف از جمله پیش از انتخابات و در زمان انتخابات، در زمان ترورهای حکومتی، برای ایجاد دیدگاه های پیشداورانه پیرامون نوآوری ها و فن آوری جدید -که به نوعی مضر برای اقتدار امنیتی شان ارزیابی شود و خلاصه در زمان قیام ها و جنبش های مردمی و حتی ساقط شدن سیاستمداران و حکومت های متحدشان. بسیار در شبکه های اجتماعی می شنویم یا می خوانیم که شخصی در خارج یا از داخل ایران مدعی است، که فامیلی یا دوستی یا شخص مطمئنی را در سرویس های امنیتی رژیم دارد که اطلاعات محرمانه ای را به او می دهد که در بسیاری موارد درست بوده و از این سبب خبر اخیرش نیز پیرامون فلان اتفاق یا فلان ترور و غیره درست است. دقیقاً این یکی از شگردهای القاء یک شایعه دروغ توسط مأموران امنیتی است. آنان اطلاعات درستی را که قبلاً به قول خودشان “سوخت شده”، یا کم اهمیت بوده یا درستی اش اثبات شده و با جزئیاتی بیشتر در اختیار اطرافیان (در سازمان ها و ادارات، منازل و محافل خصوصی، و اماکن عمومی) قرار می دهند، تا به عنوان منبعی موثق و مطمئن ارزیابی شوند و در زمان مقتضی که خبر مهمی لو رفت یا شایعه خطرناکی ساخته شده، با اخبار و شایعه سازی غلط شبکه ای همه جا پخش کرده، و آن را کم اثر کرده، یا افکار عمومی را با چند شایعه متناقض گیج کنند یا حتی شایعه ای غلط را جایگزین شایعه ای درست سازند. مثلاً پیرامون ترور رفسنجانی، پس از اولین اخبار درست و زمزمه های شایعات درست، موجی از همین اخبار و شایعات غلط را دیدیم که آدرس غلط به کسانی می دادند که قبلاً اخبار محرمانه درست و مهمی را به افکار عمومی گزارش کرده بودند. در زمان اسیدپاشی ها که موجی از اعتراضات را به همراه داشت، سرویس های امنیتی رژیم به سرعت عاملان را دستگیر کرده و با یک بازجویی مختصر آمران را نیز یافتند. اما برخلاف رویه همیشگی که اگر جرمی اتفاق می افتاد، سریع می گفتند که عوامل شناسایی و رصد شده و دستگیر و حتی مجازات شدند (که البته در برخی از موارد ثابت شد که دروغ می گویند و مثلاً اشخاص دیگری را که سال ها در زندان بوده، اعدام کردند و به عنوان عوامل ترور که فرار کردند، معرفی نمودند)، اینبار گفتند که جستجو برای یافتن شان ادامه دارد و هنوز که هنوز است جستجو ادامه دارد! (اونجای آدم دروغگو) در همان روزها گفتند شخصی را دستگیر کردند که مرد بوده و لباس زنانه پوشیده و حتی کلاه گیس گذاشته و مدعی شده اسید پاشی شده است و رسانه ها نیز یک شات کوتاهی از یک دلقک با همان شمائل را نشان دادند. در اینجا تکنیک لوث کردن ماجرا توسط سرویس های امنیتی و اطلاعاتی رژیم به کار رفت. سپس گفتند اسیدپاشی ها هفتگی وجود داشته و دارد و این مورد بی جهت توسط رسانه ها بزرگنمایی شده است. یعنی تکنیک کم اهمیت سازی به کار رفت. سپس شایعه کردند که تعدادی از خارج دستور گرفته اند تا روی زنان بی حجاب اسید بپاشند و به گردن نظام بیاندازد تا آن را بدنام کنند! یعنی سعی در تبرئه خودشان از تصوری داشتند که افکار عمومی نسبت بدین گونه وقایع از دست های آلوده رژیم در پشت پرده دارد.

باری، این مقدمات را گفتم تا خوانندگان توجه داشته باشند، افکار عمومی و کوچکترین پدیده های اجتماعی و فرهنگی و ارتباطات چقدر پیچیده است و برای چیزی مثل شایعه که همگان بی اهمیت می انگارند، چه تکنیک ها، تخصص ها و واحدهای سازمانی حول و حوش شان مدیریت شده و کار و فعالیت می کنند. پیرامون شاهزاده تاریکی، مواردی که درباره عملکردش در رسانه ها مطرح شده است، در ترور عماد مغنیه (حاج رضوان)، شناسایی مکان اختفاء و ترور بن لادن، و همین طور پروژه معروف شکار تروریست ها توسط پهپادها در دهه اخیر از طرح های موفق وی بوده است. به عبارتی، تمامی موارد یاد شده، تخصص امنیتی وی را “ترور” نشان می دهد، “نه شورش یا براندازی و چه رسد انقلاب”. به عبارت واضح تر، نمی توان انتظار داشت که واحدی ویژه، تخصص در ترور داشته باشد و بعد ناگهان در کشوری دیگر یک قیام یا انقلاب راه بیاندازد و آن هم به فاصله حدود شش ماه از واگذاری مسئولیت جدید به وی!؟ حتی اگر قرار بود یک فیلم هالیوودی درباره آن در ایران ساخته شود، طرح ریزی و برنامه ریزی و کارگردانی بازیگران و میزانس و سایرین، بیش از شش ماه وقت می برد، چه رسد یک انقلاب واقعی. به بیان واضح تر، ما با یک جادوگر یا پیامبر طرف نیستیم، که به هر چه دست زند، نشدنی ها شدنی شوند و یک طرف بن لادنی را که سال ها در جستجویش بودند، در جوار سرویس های امنیتی پاکستان شناسایی و ترور کند و در طرفی دیگر عماد مغنیه را که سال ها در جستجوی اش بودند، برای همیشه از سر راه بردارد و یک چرخی بزند روی ایران و ناگهان بعد از شش ماه یک انقلاب راه بیاندازد!؟ (اگر تا این حد معجزات شفابخش در آستین دارد، چرا رهبر کره شمالی را به سوسک یا وزغ بدل نکرده یا نمی کند؟) از شوخی که بگذریم، کسانی نیز که اخبار را گزینشی به رسانه ها داده اند، نحوه معرفی شاهزاده تاریکی شان به گونه ای است که گویا برای عموم مردم و به خصوص ایرانیان قرار است یک همچین چهره ای را جا بیاندازند. اما راز موفقیت وی در همان ترورها در چیست؟ واحدی ویژه که به هیچ شکلی (هرمی و شبکه ای و غیره) با سایر واحدهای سرویس های جاسوسی آمریکا و به خصوص سرویس های جاسوسی متحدین آمریکا در ارتباط نیست و از این سبب، اطلاعات، طرح ها و اجرای فعالیت ها و پروژه هایش لو نمی رود تا در نهایت با موفقیت انجام شده و به نتیجه رسد. بن لادن، همچون ایمن الظواهری و ملاعمر تا زمان زنده بودنش، تحت حفاظت و امنیت و مدیریت چند لایه سرویس های امنیتی پاکستان بودند و کوچکترین ارتباطی بین هر واحد سی. آی. ای. با سرویس های امنیتی پاکستان، یعنی لو رفتن نقشه و فراری دادن بن لادن. در مورد عماد مغنیه قضیه پیچیده تر است و اطلاعاتی نیز که درباره نحوه ترورش درز کرده درست و به خصوص دقیق نیست و تعمداً مخدوش گزارش شده است. باز خوب است که زمان برعهده گرفتن مسئولیت شاهزاده تاریکی پیرامون ایران قید شده تا توجیه گران رژیم، ترورهای به اصطلاح دانشمندان هسته ای را به گردن آن نیاندازند. (در همان ترورهای به اصطلاح دانشمندان هسته ای، اکثر ترور شدگان توسط سرویس های امنیتی رژیم ترور شدند و برخی از منتقدان رژیم و فعالان جنبش سبز بودند و برخی در تسویه حساب های داخلی رژیم باید حذف می شدند و برای رد گم کنی تعدادی از مقامات دلقک رژیم به نزد همان خانواده های قربانیان رفتند تا رفع اتهام از خود کنند).

تحلیل در سطح سیاسی: به هر روی، پرزیدنت ترامپ و دولت وی، با انتساب شاهزاده تاریکی بدان سمت هم عزم شان را برای مقابله با رژیم فاسد و یاغی ایران جزم کرده اند و هم با رسانه ای کردنش سعی نمودند به ایرانیان نشان دهند که آنان کارهایی واقعی -سوای حمایت های لفظی از آنان، در دستور کار گذاشته اند. این در حالی است که همزمان به خصوص اصلاح طلبان چه آنان که در ایران در رفت و آمد بین زندان و منزل هستند و چه آنان که فرار کردند و به خارج آمدند، اصرار دارند که غربی ها از حرکت و قیام ایرانیان حمایت نکنند، چون رژیم با ارتباط آن به خارج بیشتر معترضان و مردم را سرکوب می کنند!! پرسش نخست این است: اگر واقعاً به کمک خارج اعتقادی ندارید، چرا فرار کردید و به خارج پناه بردید؟ شما نمی توانید خودتان از ترس دستگیری و زندان به خارج پناه برید و بعد دیگران را از آن منع کنید! به ایران بروید و در همان زندان یا حبس خانگی، اصلاحات تان را بکنید. این راهکار خودتان است، که اصرار دارید رژیم اصلاح پذیر است و نیاز به براندازی ندارد، نه توصیه مردم یا دیگران. مهمتر از آن، راهکار اصلاح طلبان مدت هاست که عدم موفقیت اش را در ایران نشان داده و حتی برخی از رهبران شان بدان اذعان کردند، آن هم وقتی که در بالاترین مسئولیت هایی که با رأی مردم بدان دست یافتند، اذعان کردند که در حد یک تدارکاتچی هستند. اقبال عمومی را نیز سال هاست از دست داده اند که اگر طرفدارانی دارند، چرا در همان منازل شان که حبس شده اند، پس از این همه سال حتی یک تجمع مردمی کوچک به عنوان اعتراض برگزار نمی شود؟ و مردم تنها وقتی به آن ها رأی می دهند که هر کسی از فیلتر شورای نگهبان بتواند رد شود، و اندک زاویه ای با روضه خوان ها و مقامات انتصابی حکومتی داشته باشد، بدان رأی می دهند (در همان موقع گفتم که در ایران برخلاف بسیاری از کشورهای دموکرات جهان، رأی دهندگان معتقدین به براندازی نظام هستند: “من رأی می دهم، پس برانداز هستم”. دیدیم که چند ماه از رأی بالای بیست میلیون رئیس جمهور کنونی نگذشته که سیلی از همان مردم هم بر علیه وی و هم کل نظام شعار می دهند؛ چون بسیاری از مولفه ها و شاخص های دموکراسی در کشورهای جهان سوم و خاورمیانه ای به شکلی پیچیده ای متفاوت روی می دهد و پیش می رود که “اینک به وضوح در ایران می توانید ببینید”). در همین نظرسنجی های چند سال اخیر نشان داده شده که هم میزان محبوبیت رهبران اصلاح طلب به شکل چشمگیری تنزل کرده و هم چاپلوسی های شان سبب شده که حتی رئیس جمهوری که در جنبش سبز مقابل مردم و رأی مردم ایستاد، اینک به سبب مخالفت با حاکمیت، محبوبیت اش از آنان بیشتر شده باشد. حتی در جنبش سبز نیز رهبران اصلاح طلب، مردم را به خیابان نیاوردند، بلکه مردم آنان را به خیابان کشیدند و آنان رفته بودند تا به مردم بگویند که چون وزارت کشور مجوز تظاهرات نداده، آن را لغو کنند و امواج مردمی، آنان را با خود برد و “پس از آن هم هدف شان آرام کردن تدریجی مردم و قیام شان بود”، همچنان که امروز نیز هست. در همین شعارهای مردمی قیام اخیر ایرانیان نیز پیداست که بسیاری فرقی بین اصلاح طلبان با سایر مقامات و جریان های حکومتی قائل نیستند و سالهاست پنبه آنان را زده اند. هر بار هم که از آشتی حرف زده اند و حتی برای مقامات حکومتی چاپلوسی کرده اند، همان ها توی دهن شان زده اند و عدم برش پیشنهادات شان مشخص است. مهمتر از همه، مگر حمایت از جنبش و قیام مردمی –که حتی دولت ایران نیز بدان اذعان کرده که در حد اعتراض محق است- جرم است یا سرکوب آن؟ حکومت تعمداً این رابطه را معکوس جلوه می دهد، تا همواره طلبکار باشد و همواره هر واقعه ای را که نپسندد، چشم بسته به آمریکا و اسرائیل مرتبط می سازد که خودش آن را جدی نمی گیرد، چه رسد مردم. در حالی که، “هر حرکت مردمی و قیام و خیزشی، با هر حمایتی چه داخلی و خارجی درست و قابل تقدیر است” و برعکس “هر سرکوب توسط حکومت یا حرکت و حمایتی از حکومت مقابل مردم غلط و محکوم است” و به آن باید اعتراض کرد. همگان می دانند شما سال هاست که سنگ مردم را دیگر به سینه نمی زنید، بلکه سنگ حکومت را به سینه می زنید. حمایت خارجی، به خصوص دولت قدرتمند آمریکا از قیام و اعتراضات برحق مردمی درست و جای قدردانی دارد و چه بهتر که از حد حمایت معنوی و لفظی فراتر رود. در مورد رئیس جمهور قبلی آمریکا هم نباید به ناحق قضاوت شود. هم بانو هیلاری کلینتون هم پرزیدنت اوباما –با وجود این که رسیدن به توافق هسته ای را در دستور کار داشتند، اما از جنبش سبز حمایت لفظی کردند و دولت وقت ایران را از سرکوب مردم برحذر داشتند و بانو هیلاری کلینتون با عباراتی روشن تر آن را بیان کرد و از آقای اوباما نیز خواست که باز به شکلی روشن تر از اعتراضات مردمی ایرانیان حمایت کند. واقعیت این است که مردم ایران وقتی حمایت غربی و به خصوص دولتمردان آمریکا را انتظار دارند، اکتفا به حمایت لفظی نیست و عبارات کندتر و تندتر مدنظر نیست، بلکه حمایتی موثر برای تقویت در جهت هر چه قویتر کردن اعتراض یا قیام شان به خصوص “در راه براندازی” است. دخالت در امور داخلی هر کشور زمانی جایز نیست که اولاً قضیه صرفاً داخلی باشد و نه موضوعی انسانی و جهانی و حقوق بشری و حقوق اساسی یک ملت، که آن وقت رسالت هر انسان و “هر حاکمیت خارجی و حتی نهادهای بین المللی است که از آن حمایت کنند” و ثانیاً مقامات حکومتی در عمل اشخاصی مسئول نشان دهند و اگر کنش یا واکنش شان نسبت به معترضان یا مردم نامسئولانه و غیرانسانی باشد، دخالت و حمایت خارجی نه تنها مفید که حتی مورد انتظار و ضروری است. البته ریاکاری و دودوزه بازی در نفس خود غیراخلاقی و خیلی زشت است، چه رسد با مردم. مثل کاری که خمینی کرد و برای رئیس جمهور وقت آمریکا نامه نوشت که منافع شان در ایران محفوظ می ماند و “سخنان عمومی تندش را علیه غرب جدّی نگیرد و تنها برای مصرف داخلی چنین می گوید” و جلوی مردم چنین وانمود می کند!؟ (که سندش همین حدود یک سال پیش از حالت محرمانه خارج شد و مورخان و روزنامه نگاران می دانند و خوانده اند) و طی جنگی که هدف نهایی آن را نه عراق، بلکه قدس و آزادی آن از دست -به قول خودش- صهیونیست ها معرفی می کرد، از اسرائیل پنهانی سلاح خرید!؟ تمامی روحانیونی نیز که حکومت ایران، مبارز و انقلابی و مشروطه خواه می نامد، جملگی از کمک های خارجی و به خصوص انگلیس (برخی پنهانی و برخی آشکار) طی مبارزات شان کمک گرفتند. “انقلاب مردمی مشروطه علیه استبداد صغیر” بدون کمک انگلیس هرگز به آن گونه موفقیت و پیروزی نمی رسید. استبداد صغیر شاه ایران اصلاً همه را رعیت و زیردست فرمانبدار می دانست و تعدادی از ملاها و بازاریان را در همان ابتدای اعتراضات مشروطه که عدالتخانه می خواستند، گرفت و فلک کرد و بقیه را هم می خواست دستگیر کند و فلک کند که آخوندهای سرشناس مشروطه به همین خاطر به سفارت انگلیس پناه بردند. اگر می بینید که اینک شعارهای مردم تندتر شده، نقاب از چهره تمامی تان –حتی آن متحجرانی که تمام عمر خواستید چون بتی بزرگ پیش مرد بزک کنید- نزد مردم خیلی وقت است که افتاده و امروزه زیرمنبری ها و مزدوران تان فهمیده اند که شما به خصوص ملاهای حکومتی چه کاره اید و ترس مردم از زمان جنبش سبز از شما ریخت و تنها نمی خواهند ایران، سوریه یا یمنی دیگر شود، اما حالا کارد به استخوان طبقات پایین جامعه رسیده است و کسانی که می بینند دیگر هیچ جوره حتی گذران زندگی نمی توانند بکنند و به جای این که گوشه خانه یا خیابان از فقر و گرسنگی و با تحقیر بمیرند، بهتر است که به خیابان بیایند و کاری کنند و اگر خودشان سربلند مردند، لااقل بچه هایشان مثل آدم زندگی کنند و زیر دست آقازاده های حیوان تر از خودتان، نداری و گرسنگی و رنج و غم را تجربه نکنند. (همین که هنوز پیام می دهید خود نشان می دهد که میان مردم نیستید و از میزان نفرت همگانی از تمامی شما حکومتی ها مطلع نیستید که لحظه شماری می کنند چه بلایی سر تک تک تان بیاورند که مرگ آرزوی تان خواهد شد).

تحلیل در سطح جامعه شناسی و تحولات اجتماعی: متأسفانه از دوران جنگ سرد که همه عرصه های سیاست زده شد، رهبران و شخصیت های تحولخواه و مصلح و انقلابی نیز بیشتر از سیاسیون شدند، در حالی که تحولاتی اجتماعی به خصوص در سطح قیام، جنبش و انقلاب، نیاز به نخست شناخت و تحلیل و سپس تصمیم گیری و هدایت در سطح جامعه شناختی دارد. اگر سیاسیون می بینند که مثلاض فلان مأمور غربی، قیام علیه امپراطوری عثمانی را برنامه ریزی کرد، جامعه شناسان می بینند که آن تنها گام آخر نظامی فرسوده و متعلق به گذشته بود که به زور اسلحه ملل مختلف را زیر چتر خود زنجیر کرده بود و نارضایتی به میزانی رسیده بود که افسران جوان به فرماندهی آتاتورک نیز ، که به شدت ملی گرا نیز بودند، باقیمانده آن امپراطوری را سرنگون کردند و آنان که از لورنس دستور نگرفته بودند! در همین وقایع شروع اعتراضات اخیر که به یک قیام سراسری در تمام کشور بدل شد، تعدادی بی سواد حکومتی دنبال سرنخ این آمام جمعه مفت خور و بی غیرت یا باند آن رئیس جمهوری سابق (که در تمام این سال ها همه اقدامات وحشیانه و ظالمانه رژیم و نهادهای سرکوبگر رژیم را وقیحانه جلوی چشم رسانه ها کتمان و انکار کرده، مدتی است که نوبت خودش رسیده است و خط خورده و یکدفعه تو گویی چیزی از اساس جدید کشف کرده و معترض و انقلابی بر علیه کل نظام شده است)، برای وقایع اخیر می گردند و همین قدر نمی فهمند که نارضایتی مردمی و اجتماعی در این سطح که حتی در شهرک ها و روستاها و بخش هایی که بعضاً برای اولین بار نام شان در تلویزیون های ملی و بین المللی شنیده می شود، کار هیچ پروژه و حرکت برنامه ریزی شده نمی تواند باشد. وقتی کبریت می زنید و می بینید کل خانه منفجر شد، مشکل از کبریت زدن نیست، مشکل از اشباع کل فضای خانه از گاز است که کبریت زدن در آن لحظه تنها جرقه و بهانه آن بوده است که اگر کلید لامپ منزل را هم روشن می کردید، همان اتفاق می افتاد و روی شلوار پشمیتان نیز دست می کشیدند (با تولید الکتریسته ساکن) باز انفجار روی می داد و مشکل از اشباع گازی است که به تدریج در خانه به نقطه اشتعال و مرحله انفجار رسیده است و تا آن را برطرف نکنید، مشکل حل نمی شود. در بهار عربی همه شاهد بودند، که خودسوزی یک دستفروش تونسی، جرقه ای شد تا کل خاورمیانه گُر بگیرد و قیام کند و هنوز که هنوز است بسیاری از کشورها درگیر تبعات آن اند و در پاره ای کشورها کار به جنگی داخلی کشیده شده است. آیا مشکل از رفتار با آن دستفروش تونسی بود و باید جلوی آن دستفروش را می گرفتند یا مأموران تونسی کمی زیاده روی کردند؟ مسأله اساسی بهار عربی این نیست. بهار عربی با قیام های پی در پی و دومینوار در تمامی کشورهایی شکل گرفت که “نارضایتی اقتصادی و فقر و بیکاری به همراه انسداد سیاسی” در بسیاری از حکومت های خاورمیانه امید به هر تغییر مسالمت آمیزی را نشدنی نشان می داد. همین انفجار در ایران قابل پیش بینی بود و وضعیت اقتصادی به خصوص طبقات پایین و حتی لایه هایی از اقشار طبقه متوسط (کارمند و حقوق بگیر) و بیکاری انباشت شده از جوانان ناامید، به مرحله ای رسیده است که جملگی به قول مارکس به این نتیجه برسند: «چیزی برای از دست دادن نداریم، مگر زنجیرهایمان». فقط چند ماه و حتی سال نزدیک تر یا دورتر وقوع آن جرقه منتهی به انفجار قطعی بود.

و خلاصه قیام مردمی ایرانیان: البته همین مردم معترض اقتصادی در ایران که به سرعت به سوی گشایش سیاسی اساسی هجوم آوردند، مدت هاست که از هر سمت رفتند به این بن بست رسیدند که برای مردم طبقات پایین دست جامعه ثابت شده که تغییرات دولت ها دیگر کفاف هیچ جوره مطالبات شان را نمی دهد و این نظام سراسر دزدی، رانت، قاچاق همراه با گرانی مستمر و بیکاری انباشت شده باید از بن و ریشه سرنگون شود و “ساختار حکومتی دیگری ضروری است و بس”. چون قیام ها، انقلاب ها و جنبش ها را مردم خلق کرده و نوع رابطه مردم با حاکمیت تعیین می کند چگونه پیش روند و هم سیاسیون و سرویس های امنیتی بیشتر در “انسدادشان” می توانند نقش ایفاء کنند و نه تولید و بازتولید انقلاب ها و جنبش ها و تحولات کلان اجتماعی و حداکثر تأثیر مثبت شان کمک در “طرح ریزی و سازماندهی” ناراضیان و اقشار مختلف مردمی است؛ یعنی در مسیری درست.

تا همین لحظه بخش قابل ملاحظه ای از تصمیماتی که مدنظر مردم معترض و قیام کنندگان بود، هم در سطح داخلی و هم در سطح خارجی صورت گرفته است. در سطح داخلی تغییرات در وضعیت هزینه های حامل های انرژی و عدم افزایش نرخ شان، تغییراتی در بودجه جهت افزایش حقوق کارمندان کشوری و لشکری، ورای آنچه همین چند روز پیش مدنظر بود. نشست و تصمیم گیری برای پرداخت مابقی طلب، مردم سپرده گذاری که تا پیش از این، علارغم اعتراضات در گذشته، آنان را سر دوانده بودند و چون حالا خطر توسط مقامات و نامسئولان جدی لمس شده است که “البته همین میزان تغییراتی که دولت و مجلس انجام داده هرگز کافی نیست”.

در سطح خارجی، برنامه ریزی کنگره، سناتورها و دولت آمریکا آغاز شده و در دستور کار قرار گرفته است برای تحریم های هدفمند علیه رژیم ایران و مقامات و نیروهایی که در سرکوب اعتراضات مردمی به هر شکلی دست دارند و البته افزودن تحریم های جدید که می تواند اقتصاد معیوب ایران را از بحران به سوی فروپاشی برد و این یعنی اگر کلیه مقامات، نمایندگان، دولتمردان و نامسئولان رژیم ایران فکری اساسی نکنند و به همین تغییراتی که اکنون داده اند، بسنده کنند، همه چیز عملاً به سوی یک انقلاب تمام عیار خواهد رفت…