سیلی محکمی که رضاشاه کبیر به آخوندها زد! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
459

هر چه از عمر ننگین جمهوری زبون اسلامی در ایران اشغال شده می گذرد. اخبار اندوهناک بیشتری، از چگونگی وضعیت وخیم زندگانی مردم بی پناه در میهن عزیزمان در همه جا منتشر می شوند؛ که فقط مربوط به کشته شدگان و جان باختگان همیشه و اخیر در شرایط کنونی زندگانی مردم در ایران نیست. که توسط حاکمیت استبدادی و جنایتکار ملاها در ایران، به دست آخوندهای متجاوز به سرزمین باستانی ما انجام می پذیرند. بلکه به طور مداوم، گزارش های خفت آور دیگری، مربوط به بالا رفتن آمار فحشا، به ویژه در میان دختران بین سنین کودکی و نوجوانی و زنانی است؛ که دارای همسر و فرزند هم می باشند. یعنی مصیبتی کاملا آشکار و عظیم، نه فقط برای افرادی که ناگزیر به تن فروشی درون اجتماع کنونی میهن شان هستند. بلکه ننگی بی نهایت بزرگ تا به اوج کائنات، برای سردمداران رژیم درمانده و مفلوک و پست و فرومایه حکومت ملاها نیز می باشد؛ که تا به ابد چهره پلید خود و حاکمیت منفورشان را، جز رنگ سیاهی و تباهی از بی آبروئی شان نخواهد پوشاند!

در دوران حکومت تا به ابد افتخار آمیز اعلاحضرت رضا شاه بزرگ، آخوندها و مراجع عالیقدر!!!!!! دین اهریمنی اسلامی در ایران، پیوسته به حکومت و به ویژه به پادشاه آن رضاشاه کبیر، در ارتباط با دایر بودن « ناحیه » ( شهرنوی سابق ) در جنوب پایتخت معترض بودند؛ و آنجا را یک نقطه و مکان شرم آور بر می شمردند. به همین خاطر نیز، همواره از دولت های وقت می خواستند؛ که این محل را که فاحشه ها و زنان تن فروش به طور رسمی در آن مکان کار می کردند را مسدود نمایند!

سرانجام، آن پادشاه نیکو اندیش و صاحب ادراک عالی در باب مسایل گوناگون کشوری، برنامه بسیار آموزنده ای را، جهت ادب کردن آن افراد متظاهر ترتیب داد. تا در رهگذر برگزاری یک مراسم میهمانی شاهانه به علمای دینی!!!! که درون کاخ سلطنتی برگزار گردید. به آنها نشان بدهد، که ….. « یک من ماست، چقدر کره می دهد؟» !

به همین مناسبت وزیر دربار شاهنشاهی، از همه آن ملاهای بی خرد و نادان و جفنگ پرداز دعوت نمود؛ که در یک میهمانی شام شاهانه در مقر کاخ سلطنتی حضور داشته باشند. پیش از آمدن دعوت شدگان به آنجا، به کارکنان داخل قصر دستور داد؛ تا درب تمامی توآلت های سالن پذیرائی از مدعوین را قفل بکنند!

هنگامی که پیروان میهمانی « شصت و چهار »!!! درون سالن پذیرائی داخل کاخ سلطنتی، آنهمه خوردنی و نوشیدنی های لذت بخش را مشاهده نمودند. نمی توانستند از حرص و ولع خود بکاهند؛ و جلوی شکمچرانی های همیشگی شان را بگیرند و کم تر بخورند. از اینرو، تا توانستند شکم چرانی نمودند و معده های مفتخور خودشان را بی نهایت پر کردند. ( آخوندها چون با دست خوراک شان را می خوردند؛ لقمه های شان را در میان انگشت « شصت » و بقیه چهار انگشت دیگر دست شان آماده کرده و درون دهان شان می گذاشتند. به همین دلیل، هرگاه که برای مفتخوری های همیشگی شان به جائی دعوت می شدند. با طعنه به همدیگر می گفتند: « مهمونی شصت و چهار خوش بگذره. » ) !

تاثیر پرخوری و نوشیدن انواع شربت های گوارا، یکی یکی شان را دربدر یافتن توآلت های آن سالن نموده بود. اما….. درب تمامی مکان های « قضای حاجت » (به قول آخوندها) قفل بودند؛ و هیچکدام شان نمی توانستند آرامش خویش را حفظ کنند و بی قراری ننمایند!

تا این که …… وزیر دربار در سالن حضور یافت و به آنان گفت: « ما همگی مرد هستیم؛ به درستی هم می دانیم، چنانچه درجه نیاز جنسی نزد مردان بالا برود. به هر گونه که بتوانند ناگزیر می باشند؛ که دفع شهوت کنند. اگر امکانات سالم و صحیحی جهت عملی شن این امر در کشور وجود نداشته باشد؟ جوانان و میانسالان مجرد جامعه، در این رابطه آسیب های بسیار می بینند؛ و آثار ناخوشآیند این نیاز طبیعی، اجتماع را دچار انواع بی نظمی ها و به وجود آمدن بسیاری از خطرات بیماری های واگیردار جنسی می کند. اما این محیطی که شما همواره به موجودیت آن در تهران، و در مراکز استان های بزرگ کشورمان معترض می باشید. پیوسته تحت نظر پزشکان و کارشناسان مجرب و کاردان هستند. تا از این طریق، هم مشکلات جنسی مجردهای جامعه حل بشوند؛ و هم تمامی ساکنان کشور، به بیماری های « سوزاک » و « سفلیس » و دیگر امراض مقاربتی مبتلا نگردند. اگر شما که هم اکنون نیاز به تخلیه معده های خود دارید؛ و با توآلت های قفل شده مواجه می باشید. چنین بی تاب و ناآرام گشته اید. خودتان را جای مردان مجرد جامعه، به خصوص جوانان کشور بگذارید؛ که در شرایط بحبوحه ی جوانی خویش، چگونه می بایست در این رابطه خویشتن داری کنند؟ و زنان و دختران همگی ما، در موقعیت عدم موجودیت مکانی برای این امر مهم، به آسودگی بتوانند در امنیت به سر ببرند؟» !

از آن پس، قفل محکمی به دهان یاوه گویان زده شد؛ و آن مراکز اطفاء حریق شهوت های جنسی، ماندگار شدند و به کار خودشان ادامه دادند!

در سال ۱۳۴۲ خورشیدی، از سوی برنامه گروه اجتماعی اداره رادیو و انتشارات کل کشور، که در میدان « ارک » تهران در چهارراه « گلوبندک » و پشت وزارت دادگستری قرار داشت. همه هفته عده ای از شنوندگان رادیو ایران را، در برنامه های بازدید رسمی از برخی مراکز مهم مملکت، مخصوصا درون پایتخت به اجرا گذاشته می شد. در یکی از این بازدیدها، که من هم در برخی از آنها حضور می داشتم؛ در آن روز دو اتوبوس مدعوین را به سوی جنوب شهر تهران برد. تا شهروندان تهرانی به بازدید از « ناحیه = شهرنو » بروند؛ و با ساکنان آنجا( زنانی که به طور رسمی در آن محل خودفروشی می کردند رفتیم)؛ من که برای بخش اجتماعی رادیو ایران نوشتارهای ادبی و اجتماعی و فرهنگی تهیه می نمودم. در آن روز به پیشنهاد مسؤل گروه، با چند تن از زنان حاضر در آن سالن اجتماعات گفتگو کردم. البته که آن زنان، به طور صد در صد از اشتغال به آن کار ابراز عدم رضایت می نمودند. اما از یک لحاظ خشنود هم بودند. زیرا آنها از این که به طور مستمر مورد معاینات پزشکی قرار می گرفتند اظهار رضایت می نمودند؛ و از این که در دو سوی آن مکان، دو پاسگاه کلانتری پلیس، جهت حفظ کردن امنیت آنجا حضور داشتند بی نهایت راضی بودند!

اما، آیا اکنون که پس ماندگان همان آخوندهای معترض، در کشور به حاکمیت دیکتاتوری خویش اشتغال دارند. آن دخترکان میان ده تا دوازده سالگی، که به سبب نداشتن سرپرست خانواده، یا معتاد بودن پدران و مادران خودشان، همچنین بی بهره بودن شان از داشتن یک زندگانی حتی زیر حد متوسط، که جهت به دست آوردن عایدی هرچند کم و ناچیزی، ناگزیر به فحشا روی آورده اند؛ و با چنین سن و سال پائینی، روز و شب اندام کودکانه شان را، در اختیار این مرد و آن مرد می گذارند. تا « قوت لایموتی » را داشته باشند. هیچیک از حکومتی ها و دولتی ها به فکر آنان هستند؟ یا زنان بی نوائی، که در اثر بیماری یا بیکاری و یا اعتیاد همسران شان به انواع مواد مخدر، ناچارند که هزینه زندگی خانواده شان را با این شیوه تامین نمایند. نیز به گونه مستمر ، جهت معاینات پزشکی برای بررسی سلامت جسمی و روانی خویش، به « اندرزگاه های دولتی » اعزام می گردند. تا پیشگیری های لازم، جهت عدم ابتلای ایشان به انواع بیماری های نه فقط مقاربتی، بلکه سایر بیماری های واگیردار از جمله « ایدز » مورد پژوهش های دایمی قرار بگیرند؟!

بدیهی و آشکار است که چنین نیست. پس، سردمداران سیه دل این بدترین حاکمیت جنایتکار و دزد و فاسد در کل گیتی، چگونه می توانند سرشان را بالا نگه بدارند؛ و ننگ اینهمه مفاسد حکومت پلید خویش را ببینند؛ اما هیچگاه به ایجاد نمودن یک راه حل منطقی نپردازند؟!

بدیهی است که طی چهار دهه اخیر، هیچگاه چنین نبوده، که این نامردمان به چنین مسایلی فکر کنند. چه رسد به این که، جهت ایجاد همه گونه امکانات رفاهی برای مردم ایران بکوشند. تا زمانی هم که این از خدا بی خبران در ایران حکومت می کنند. هرگز نیز به هیچیک از چنین مواردی نخواهند پرداخت!

صدالبته روشن و آشکار است؛ که اینها وقت کافی برای پردازش به این امور را ندارند. چرا که در هر شرایطی، اولویت اول متعلق به یافتن مسیرهای کوتاه جهت دزدی های هر چه بیشتر است. اولویت دوم نیز، ارسال تمامی حقوق مادی و معنوی همین ستمدیدگان ایرانی، برای بیگانگانی است؛ که کم ترین حقی در سرزمین آخوندزده ما ندارند!

محترم مومنی

مقاله قبلیوضعیت ندا ناجی آخرین بازداشتی تجمع روز کارگر
مقاله بعدیواکنش سپاه پاسداران به حمله آمریکا به پایگاه‌های حشد الشعبی؛ انتقام حق طبیعی مردم و نیروهای مدافع عراق است
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.