« سکه‌ای » که یک طرف آن دروغ و طرف دیگرش فریب است!

0
705

در دوران پیش از روی دادن انقلاب شوم اسلامی در کهندیار ما، « نوروز » که فرا می‌رسید؛ زن و مرد و پیر و جوان برای بزرگداشت این آئین چند هزار ساله آماده می‌شدند. یکی از سنت‌های ارزشمند آغاز گشتن سال نو، دید و بازدیدهای نوروزی بود؛ که ابتدا جوان‌ترها جهت شادباش سال نو نزد اعضای سالمند فامیل می‌رفتند. سپس بزرگ‌ترهای خانواده و فامیل با رفتن نزد عزیزان خود مرحله بازدید را انجام می‌دادند.

این برنامه شادی‌آفرین و مسرت‌بخش موجب می‌گشت تا ایرانیان به تداوم دادن به آداب و رسوم باستانی خویش بپردازند و با رفتن نزد بستگان و دوستان خودشان، از به فراموشی سپرده شدن گرامیداشت فرا رسیدن سال نو در میهن خود پیشگیری کنند.

در موقعی که برای دید و بازدید آن مراسم باستانی به خانه بزرگ‌ترهای فامیل خود « پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های » مان می‌رفتیم، در بیشتر مواقع هدیه‌هایی که آن‌ها به ما می‌دادند، سکه‌هایی بودند که هر دو سوی آن‌ها نقش‌های مربوط به تبریکات نوروزی را داشتند و ما نیز آن‌ها را بسیار گرامی می‌داشتیم.

اما یک بار قبل از فرا رسیدن نوروز، از سوی دشمنان داخلی و خارجی ما و میهن‌مان، در ماه بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی، قدرت‌پرستان جهان نیز جهت رساندن خویش به ثروت بی‌حساب و نعمت‌های گرانقدر ایران‌زمین، هدیه‌ای ننگین به ملت ایران داده شد؛ که هر دو طرف آن به جای نقوش زیبا و تاریخی مربوط به آداب و رسوم ملی ایرانیان، یک سوی آن به « دروغی آشکار » و سوی دیگر آن به یک « فریب » مزورانه منقوش بود!

ولی متأسفانه مردم ساده‌انگار کشورمان متوجه نبودند که آن هدیه پلید و ننگ‌آفرین، بدترین و خفت‌بارترین ارمغانی است که سودجویان دنیا به ملت ایران می‌دهند. که تمامی افتخارات تاریخی سرزمین چند هزار ساله ایشان را بی‌اعتبار سازند!

میهن‌پرستان کشور ما واقف بودند که آن هدیه ننگ‌آفرین چه بر سر ایشان و کشورشان خواهد آورد. اما فریب‌خوردگان ناآگاه و ساده‌انگاران بری از تعقل، با تمهیدات چپ‌گرایان مخالف حکومت پادشاهی در ایران، به خیابان‌های کشورشان آمدند و با شعارهای « حقارت‌بار » از آن واقعه‌ی خفت‌آفرین استقبال نمودند!

اکنون که نزدیک به نیم قرن از فاجعه شکل گرفتن « انقلاب سیاه و شوم آخوندی اسلامی » در میهن ما می‌گذرد، نسل پس از روی دادن آن تغییر مخرب و ویرانگر که چوب اشتباه بزرگ پدران و مادران خویش را می‌خورند، به درستی می‌دانند آنچه که ایشان با آن مواجه گشته‌اند، نتیجه هدیه شدن یک « سکه حلبی » و بی‌ارزش منقوش به زشت‌ترین تصویرهای تاریخ در کل جهان به پدران و مادران ایشان بوده است. که هدفی جز فریب دادن ساده‌انگاران ایرانی، و دروغ گفتن به آن‌ها، جهت رساندن خویش به دارایی‌های فراوان این ملک و ملت نبوده و نیست!

این نسل آگاه و هوشیار، جهت پاک نمودن تصاویر زشت و « کریه‌المنظر » چنین هدیه ایران بر باد ده بهمن ۵۷ از چهره میهن‌شان مصمم گشته‌اند به هر طریقی که می‌توانند به حذف آن بپردازند. تا تمامی سطوح و پیرامون سرزمین آریایی‌های نیک‌سرشت را از حضور این « سکه حلبی بی‌ارزش و بی‌اعتبار » منزه و پاک سازند و اعتلای بی‌نظیر و گرانمایه ایران باستان را به سرزمین خویش بازگردانند!

گنج خواهی در طلب رنجی ببر

خرمن ار می بایدت تخمی بکار

مقاله قبلیآنچه که یک رژیم توتالیتر را فرو می‌پاشد؟!
مقاله بعدیهشتمین روز اعتصاب کامیون‌داران و خودروهای سنگین؛ گسترش اعتراضات به ۱۴۱ شهر ایران
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.