رویداد هفدهم دی 1314 خورشیدی، اعجازی که زنان ایرانی قدرش را ندانستند!

0
242

معجزه فقط آن نیست که موسی عصایش را بر زمین بیفکند، و آن عصا به اژدها تبدیل شود؛ یا عیسی با دم مسیحائی خویش، مردگان را زنده نماید؛ و یا یونس پیامبر، درون شکم کوسه، با یاد خدا خودش را از کام نهنگ بیون بیاورد؛ و یا …..! بسیاری از رخدادهای بزرگ تاریخی، در برخی از مناطق گیتی، که سرنوشت یک ملت را دگرگون می نمایند نیز می توانند در شمار اعجازهای این جهان قرار بگیرند. در سرزمین باستانی خود ما، کم نیستند رویدادهای بزرگی، که به سبب اهمیت والای شان، چنان اعجازی غیر قابل تصور، زندگی مردمان کشورمان را دیگرگون ساختند!

از جمله این شگفتی ها، برداشتن زندان های سیاه چادر و پیچه و نقاب و …. از اندام زن پارسای ایرانی بود. زن پارسا، بدان جهت پارسای شان می نامم؛ که از آغاز شکل گیری سرزمین آریائی ما، نقش عمده زنان میهن پرست ایرانی، در هر کجای این مملکت سرفراز که می زیستند؛ همچون خورشید درخشنده و تابناک بودند. از درون خانه ها تا در عرصه های جنگ، زنان دوشادوش مردان خویش، برای هر چه بیشتر سربلند ماندن کشور اهورائی مرز پر گهر ایران آریائی، از تمام توان خویش سرمایه گذاری می نمودند؛ تا ایران و ایرانی پاینده بمانند!

دنیای آن روزگار با همه بزرگی اش، به چند کشور بزرگ تقسیم می گردید. که یکی از مهمترین آنها ایران بود. در این خطه ی زرنگار و حاصلخیز، مردان و زنان ایرانی تلاش می کردند، تا در بیشتر زمینه های زندگی خود و میهن شان، از برجسته ترین مردمان تاریخ بشری به حساب بیایند. آن زمانی که بیشتر کشورهای کنونی اروپائی تشکیل نشده بودند؛ هنگامی که کسی کوچکترین اطلاعاتی در مورد سرزمین های موجود در قاره آمریکا نداشتند؛ در ایران ما زنان برجسته و مدبری، که تاریخ از ایشان با نامهای ” پوراندخت ” و ” توراندخت ” یاد نموده است؛ در نهایت قدرتمندی و کیاست کشورداری می کردند. برخی از زنان برجسته دربارهای پادشاهان، مانند دختر کوروش کبیر همسر داریوش بزرگ، و ترکان خاتون، از زنان کارآمدی بودند؛ که در بیشتر مواقع مورد مشورت شاهان زمان خویش قرار می گرفتند!

اما رفته رفته ، با حمله های هولناک وحشی تبارانی مانند مغولان و اعراب بادیه نشین و بیابانگرد به سرزمین ما، آن ابهت والای زنان ایرانی، از صحنه روزگار برچیده شد؛ و همه قدرتها به دست مردان افتاد. به همین دلیل زنان ایرانی، بخصوص زنان طبقات پائین تر جامعه، همه اعتماد به نفس خودشان را از دست دادند؛ و جلوه های قدرتمندی آنها از ایشان ربوده شد و به مردان رسید!

در هنگامه حمله اعراب بدوی به ایران، خدنگ بی اعتبارتر شدن زنان سرزمین ما، همه شخصیت ظاهری و درونی ایشان را نشانه گرفت؛ و از آن موجودات غدرقدرت و نیرومند، اشخاصی را ساخت که همه هویت ایرانی بودن شان، زیر پوشش های خفت بار اسلامی، مورد تهدید واقع شد!

لطماتی که زن ایرانی در دو سلسله صفویه و قاجاریه خورد؛ بسیار بسیار بیشتر از دوران دیگر بود. چرا که شاهان خودکامه و متحجر این دو سلسله عقب مانده، که بیش از دیگر پادشاهان مملکت ما اسلام پناه شده بودند؛ و اجازه دادند تا بدویت اعراب بیابانگرد و تازیان نیمه وحشی، تار و پود اساس ایرانیت آنها را بیآلاید؛ و مشتی خرافه را در ذهن شان پرورش بدهد؛ هم اصالت ایرانیان را با خطر عرب زدگی آلودند؛ و هم بیشتر از همه بر زنان ایرانزمین ظلم و ستم روا داشتند!

اگر چه که در ایرانی خالص بودن آنها تردید دارم؛ ولی به هر تقدیر چند قرنی در این سرزمین پادشاهی نمودند؛ و بنیاد فرهنگی ایرانزمین و ایرانی تباران را به پوچی و نابودی کشاندند. چنانچه از تاریخ بر می آید، و از قدیمی های خودمان شنیده ایم؛ در میان آنها هیچ کسی نبود، که کوچکترین اعتبار فردی و اجتماعی برای زن ایرانی قائل بشود. حتی تا جائی هم که توانستند، تیشه بر ریشه اختیارات زن ایرانی، که در خانواده و اجتماع داشت نیز زدند!

از آن پس، زنان پیچه پوش و نقاب بر چهره، در همه جای ایرانزمین دیده می شدند؛ که حتی موقع رفتن به حمام محله شان نیز یکی از خدمه های خانه، مردان خنثی ( عقیم ) که به لحاظ عقیم بودن شان، و عدم تمایلات جنسی، اجازه داشتند که در خانه های اعیان شهرها خدمتگزاری بکنند؛ حتما باید همراه ایشان تا دم درب گرمآبه های محل می رفتند؛ و تا بازگشتن آن زنان در همانجا منتظر می ایستادند؛ تا خانم دوباره با همان پیچه و چادر چاقچور به خیابان بیاید، و در معیت آن غلام به خانه شان برگردد!

با توجه به این حقیقت، که بیش از نیمی از مردم ایران را زنان تشکیل می دادند؛ جای بسی تأسف بود، که اینهمه انرژی و توانمندی های انسانی و فکری و هوشی این قشر عظیم اجتماع، بدون بهره برداری های سازنده، در میان چهاردیواری های خانه ایرانیان به هدر می رفت، و مدفون نادانی ها و زن ستیزی های مردان آن زمانه می گشت!

آن کسانی که کتاب منفور ” حلیـۀ المتقین ” ، که پسران شیخ مجلسی نوشته بودند و گفتند که از سخنان پدرشان گرد آوری کرده اند را خوانده باشند؛ می دانند که در این مکتوب کاملا ضد زن، چه اراجیفی در مورد بدشگونی و نامبارکی و منحوس بودن زنان به رشته تحریر در آمده است؟!

در بخشی از این نوشته های بی اساس آمده؛ اگر دیدید( خطاب به مردان) دو زن در میان کوچه و معبری در حال گفتگو می باشند؟ دقت داشته باشید که از میان آن دو عبور نکنید. چون این کار برای شما ناخوشآیندی و محنت به بار می آورد. یا اگر زن تان گفت که از سمت راست بروید، شما باید حتما از سمت چپ بروید و هر چه که زنان بگویند عکس آن را انجام دهید؛ اگر که می خواهید رستگار شوید!

در بحبوحه همین نامرادی های اجتماعی زنان ایرانی، بزرگمرد تاریخ ایرانزمین، پادشاه دوراندیش و حقیقت نگر میهن مان رضاشاه کبیر، چنان شهامتی از خودش ابراز می دارد؛ و با به گور سپردن چادر سیاهی که زنان بر سر می گذاشتند؛ جلوه های بینش و آگاهی های اجتماعی خودش را نزد جهانیان به منصه ظهور رساند!

هفدهم دیماه سال 1314 خورشیدی، با دستور اعلیحضرت رضاشاه کبیر، آن ننگ همیشگی حجاب سیاه و خوار کننده، از پوشش زنان ایرانی حذف گردید؛ و به زنان پیشنهاد داده شد، چنانچه بخواهند و خودشان هم مایل باشند؛ اجازه خواهند داشت که بدون آن زندانهای سیاه و دست و پا گیر، در انظار حضور بیابند. از آنجائی که تشخیص آن مرد بزرگ نسبت به مردان و زنان جامعه آنروزی ایران بالا و کامل بود؛ برداشتن حجاب اجباری از سر زنان ایرانی را، از بانوان و دوشیزگان دربار آغاز کرد؛ تا بی خردان کوردل نتوانند، در این باره خزئبلاتی را بر سر زبانهای دشمنان پهلوی های ایرانساز بیندازند!

از آن واقعه تاریخی 78 سال می گذرد؛ متأسفانه با اشغال شدن میهن مان توسط تازی پرستان اسلامی، باری دیگر زنان پارسای ایرانزمین، به خاطر قوانین ضدبشری حکومت ننگین اسلامی، دوباره درون همان زندانهای تیره چند قرن پیش، که در میان سلسله های پیشین رواج داشت گرفتار شده اند!

آنهائی که همچنان با تمام سختگیری های مزدوران بی منطق دست اندرکاران جمهوری اسلامی، به هر طریقی که بتوانند ضد خواسته های این متحجران عمل می کنند؛ زهی آفرین بر شرف ایرانی شان، آن دسته از زنان فناتیک و آخوندمحور و واپسگرا، که چیزی از آزادی های پارسایانه زنان ایرانی را درک نمی کنند؛ لیاقت شان همین است که در زندانهای تاریک و سلولهای سیاه انفرادی، که خودشان برای خویشتن انتخاب نموده اند؛ اسیر نیات پلید سرکردگان حکومت آخوندی باشند؛ و بر اساس خواسته های مردسالارانه حکومتی های عقب مانده، تار و پود بنیاد آزادی های فردی و اجتماعی شان در جامعه را، از هم بگسلند و بر حقارت خویش بیفزایند!

زمستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیدو نفر از اعتصاب کنندگان زندان قزلصار به بطور بیهوشی به خارج از زندان منتقل شدند
مقاله بعدیاحضار یکی از خادمان کلیسا توسط بازجویان وزارت اطلاعات به اتاق ۴۴
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.