دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
برای شناخت تحولات پیچیده و گسترده ای که در خاورمیانه روی می دهد، باید لایه های متعددی از جریانات تحول زا را که عمدتاً نیز تاریخی اند، بررسی و تحلیل کنیم.
اینک در خاورمیانه دو موج متفاوت از دو جریان تاریخی مختلف با هم تصادم کرده اند که بزرگترین لرزش ها حاصل آن است. موج نخست از اسلام ایدئولوژیکی است که توسط تیم های امنیتی در دوران جنگ سرد شکل گرفته و کاملاً نظام مند به برنامه ریزی، سازماندهی و تصاحب جایگاه های قدرت از نهادهای اقتصادی به سوی نهادهای دیگر گام برداشته است و بدنبال خلافت اسلامی و در نهایت، اتحاد جماهیر بربریت اسلامی است. نقشه دقیقاً کپی ای از شکل گیری و رشد و نضج تمامی نظام های ایدئلوژیک است؛ به خصوص اتحاد جماهیر شوروی که موساد تجربه عملی آن را از آنجا به سراسر دنیا داشت. هدف آن بوده و هست که شبکه ای از تیم های امنیتی زیر نظر موساد، تمامی حاکمیت های کشورهای منطقه را در کنترل گیرد و نظام های بربر و اسلام گرا را زیر سلطه اش حفظ کند و در حرکت رو به نزول این جوامع به اسم “بازگشت به گذشته اسلامی”، چپاول ثروت سرشار این جوامع ادامه داشته باشد که نمونه کامل اش را در ایران پس از انقلاب می بینیم. این موج بربریت اسلامی در خلاء ایجاد شده از بهار عربی سعی می کند تا حاکمیت ایدئولوژیک خود را ابتدا بر دولت ها و سپس سایر ارکان حکومتی بگستراند و به کرسی بنشاند و بقیه را حذف کند. موج دوم، حاصل جریان ترقی خواهی است که جامعه مدنی این کشورها را شامل می شود و به خصوص نسلی که از پشت کامپیوتر و اینترنت بلند شده اند و مطالباتی کاملاً در تعارض با جریان اول دارند و آزادی، مدنیت و کسب همه حقوق انسانی را طلب می کنند. اگر جریان اول از تمامی آرمان هایی برخوردار است که می تواند موجب جلب نسل های جوان شود، جریان دوم از نقابی برخوردار است که او را قادر می سازد، پشت هر جریانی قرار بگیرد که در تعارض با آن است. موج اول که حاصل ایدئولوژی اسلامی است، زیر لوای آمریکا ستیزی و اسرائیل ستیزی به رشد خود ادامه می دهد و با همین نقاب، هم اسرائیل که نظم جهانی موجود را بر نمی تابد و نمی خواهد چنان که آمریکا تعریف کرده یک کشور کوچک توانمند در منطقه، بلکه آن گونه که خود برنامه ریزی کرده یک امپراطوری ثروتمند باشد، می تواند با کمک اسلام گرایانی که از طریق نهادهای امنیتی اش در منطقه مهندسی می کند، به سوی هدف اش به پیش رود و هم به مثابه یک دوست در کنار کشورهای غربی ظاهر شود که خود را اولین قربانی این تحجر منطقه ای وانمود سازد و هم از اقدامات قهری غربی ها در امان مانده و هم انواعی از رانت ها را نیز از آن طریق از ایشان بگیرد.
همین جریان پس از ضربه ای که بعد از فروپاشی کمونیست دریافت کرد، دوباره درصدد بازسازی خود، با کمک ایجاد یک جنگ سرد دیگر از طریق تقابل آمریکا با چین و متحدان شان است. آن تقابل قرار است توجیه گر مصالحه با اسلام گرایانی باشد که پس از یازدهم سپتامبر، آمریکا جنگی را با آنان آغاز کرده است، و می کوشند تا باری دیگر، آنان را چون طرح “کمربند سبز” آلترناتیوی برای تقویت مبارزات تجزیه طلبانه در مناطق مسلمان نشین چین معرفی کند. در گزارشات و تحلیل هایی از موساد که امروز بدست رسیده به صراحت آمده که کشورهای بزرگ در منطقه برای اسرائیل یک تهدید محسوب می شوند و باید با تقویت اختلافات قومی و مذهبی به تجزیه شان روی آورد! ایران یکی از آن کشورهاست که به کراّت از آن نام برده شده است و ملاهای نادان ایران نیز برای تأمین همین هدف موساد است که از تمامی نهضت های تجزیه طلبانه منطقه حمایت می کند و برای عدم تفاهم دولت اسلامی ترکیه با کردها، حاضر شده تا به چریک های کرد قول کمک های مختلف را بدهد. عجیب تر این که حتی تأکید شده که نباید هیچ دولت دموکراتی به جز دولت اسرائیل در منطقه باشد!!
پیش از بهار عربی، جاه طلبی های اسرائیل، چند ضربه کاری دریافت کرد. با آگاهی رسانی های به موقعی که انجام شد، اسرائیل نخست بزرگترین متحد منطقه اش، یعنی ترکیه را به عنوان یک شریک مطمئن از دست داد. حماس از ایران فاصله گرفت و به ترکیه، قطر و فتح نزدیک شد. سلفی های تحت فرمان عربستان، به کارهای اجتماعی روی آوردند. آمریکا در چشم انداز استراتزیک بلند مدت اش در منطقه در راستای جایگزینی شرق دور به جای خاورمیانه به ترکیه به جای اسرائیل، جایگاه ویژه داد و مهمتر از همه، فلسطین به عنوان یک کشور با دولتی مورد تأیید مجمع عمومی در سازمان ملل به رسمیت شناخته شد؛ کابوسی که اسرائیل در بدترین سناریو، تنها یک منطقه خودمختار را برای فلسطینیان متصور بود، تعبیر شد. اسرائیل موفقیت هایی نیز داشت، به کمک همان نهادهای امنیتی ای که شاه را زیر چکمه نظامیان آمریکایی سرنگون کرد، به نهادهای امنیتی عراق دست یافت. در مصر نیز با به قدرت رسیدن اخوانی ها، نهادهای مدنی یک به یک توسط آنان تخریب و تضعیف می شوند و موازی سازی های نهادهای امنیتی در آنجا به گونه ای است که به نظر می رسد، اگر به موقع اقدامی انجام نشود، با یک شبه کودتای نه نظامی که امنیتی در آنجا مواجه خواهیم شد و یک امارت اسلامی دیگر در اتحاد جماهیر بربریت اسلامی.
دیکتاتور سوریه برای حفظ قدرت، سوریه را به یک میدان جنگ بدل کرد که متأسفانه کشتار بی وقفه ای را رقم زد و رشته ای از بازی های جدید منطقه ای را به وجود آورد. رژیم ایران که از طریق اسارت القاعده و گروگانگیری خانواده شان در ایران، مدتی بود القاعده را در راستای سیاست های منطقه ای خود به بازی می گرفتند، با شروع جنگ سوریه، القاعده را نه تنها از دست داد، بلکه چون دشمنی رو در رو دید. سوریه به قیفی بدل شد که هم نیروهای وابسته به القاعده و تکفیری ها و جهادی ها از یک طرف و هم حزب الله، رژیم بعث سوریه، سپاه بدر و قدس ایران از سویی دیگر به هم زدند. اگر آن یک بازی دو سر برد برای تمامی کسانی است که در مبارزه با تحجر و جهالت و جنایت اسلامی در منطقه هستند، برای اسرائیل یک شکست است. اسرائیل چنان که رئیس سابق یکی از نهادهای امنیتی اش بدان اذعان کرد، اسد را به عنوان شریکی پنهان داشت که می توانست در حالی که امن ترین مناطق مرزی را برای اسرائیل تأمین می کند، همزمان به اسم مقاومت، جیب ملاهای ایران را هم بزند و تأمین اطلاعات و اقداماتی امنیتی را برای اسرائیل انجام دهد که هیچ یک از متحدان آشکارش نمی توانستند. حالا نیروهای اسلام گرایی را که برای تصاحب جایگاه های قدرت در خاورمیانه رشد و سازماندهی و مهندسی کرده بود، یک به یک در سوریه به هم می زنند و توسط هم نابود می گردند. تضعیف حکومت ایران نیز موجب شد که هیچ یک از گروه های اسلام گرای حامی ایران نتوانند بر منطقه مسلط شوند و ایران نخست لیبی و سپس سوریه را از دست داده و به حزب الله و دولت مالکی نیز ضرباتی جبران ناپذیر با آینده ای نامعلوم وارد شده است. پس از استراتژی موفق اصطلاحاً “به هم زدن دزدها” در سوریه و قصاص جانیانی که در منطقه پراکنده بودند (که اگر این استراتژی نبود، کشتار مردم عادی و بی گناه، بسیار فراتر از این می رفت) و با بمب گذاری و ترور مردم بی گناه را می کشتند، بدست یکدیگر، تشکیل دولت خودمختار کرد، دستاورد مناسب دیگر بود که تحقق یافت. از آنجایی که حکومت های دوران جنگ سرد، نگاه امنیتی سخت گیرانه ای به اقلیت های قومی و مذهبی داشتند و انواعی از حقوق شان را نادیده گرفته و حتی ضایع می کردند، و با ترس از فرو افتادن در دامن تجزیه، از رشد خواسته های معطوف به کسب حقوق این اقلیت ها ممانعت به عمل آورده و آن را سرکوب می کردند، حالا به سوی تشکیل نظام های فدرال یا خودمختار می شد، پیش رفت. این دومین تغییری بود که در نقشه نیم قرن اخیر موساد داده شد که برژنیسکی از آن به عنوان “شطرنج بزرگ” نام می برد، تا از نیروهای سازمان یافته و رشد یافته توسط آن، به جای مسیر موکول به تضعیف کشورهای منطقه، یعنی تجزیه، به مسیر درست کسب حقوق اقلیت ها با نظام های فدرال و خودمختار رفت. ضربه اول در همان مهندسی حساب شده نیروهای تروریست و یاغی اسلام گرای منطقه در جهت سقوط دیکتاتورها (رژیم بعث سوریه و استبداد سبز قذافی) و همین طور تخریب و تضعیف تروریست های اسلام گرا بدست یکدیگر بود. بهار عربی نیز در کشورهایی که پیروز شد، تغییرات اساسی را در جهت دموکراسی البته با چالش هایی همراه ساخت که قوانین اساسی جدید در لیبی و تونس گواه گام های موفق آن است و اصلاحات در یمن، اردن، کویت، الجزایر و مراکش شروع شده گرچه مصر و بحرین هنوز بلاتکلیف اند و وضع در عراق بدتر شده است. با وجود این که به نظر می رسد، عراق به سوی نظام فدرال کشیده می شود، در مصر انتظار برای رکود دولت اخوانی ها از این روی است تا نارضایتی ها آنقدر شدت یابد که همگان دخالت ارتش را برای تشکیل دولت نجات ملی خواستار شوند و زمان به ضرر اخوانی هاست، گرچه آنان نیز به سرعت بدنبال تصاحب جایگاه های قدرت اند و برای مقابله آتی با نظامیان مصر، نهادهای امنیتی موازی تشکیل داده اند و ارتش مصر اگر کمی دیر بجنبد، دیر شده و چه بسا آن به هرگز موکول خواهد شد.
در این میان، در حالی که ترکیه توانسته بود با درایتی مناسب، به همراه عربستان و قطر، یکی از موفق ترین کشورهای منطقه نشان دهد، ناگهان اردوغان مثل بچه های از همه جا بیخبر، اول ضربه ای بزرگ به وجهه ترکیه زد و سپس یک هدیه مفت را به اسرائیل تقدیم کرد. همان نکته ای که پس از آن که اسلام گرایان ترکیه مقابل اسرائیل ایستادند، موساد در دستور کار گذاشت تا پس از تأیید آمریکا عملی سازد: سقوط دولت اسلامگرای ترک. همچون شاه ایران، اسرائیل برای متقاعد کردن آمریکا نیاز به چند سوتی از طرف مقابل داشت و همزمان چند گزارش امنیتی را برای مقامات هر دو طرف رو کند تا آنان را نسبت به هم بدبین سازد. شاه ایران به خیال خود بدون اطلاع آمریکا، پنهانی با کمک اسرائیل بدنبال ساخت بمب اتمی رفت (که بدون درنگ موساد، آن را در اختیار سی.آی.ای گذاشت) و هم با وجود مخالفت آمریکا، قیمت جهانی نفت را در اوپک بالا کشید. موساد که مدتی بود بر نهادهای امنیتی ایران مسلط شده بود، شلوغی های ایجاد شده در کشور را نیز با چند گزارش امنیتی هدفمند به شاه، به سوی آمریکا نشانه گرفت تا موجب شود هر دو طرف با بدبینی از هم فاصله بگیرند. شاه با وجود اشتباه فاحش، افق جاه طلبانه را هدف گرفته بود. اما اردوغان اینک با چه هدفی به حماقتی دست زده که می خواهد متحدان اش را قانع کند که از درایت لازم برای هدایت کشوری بزرگ در منطقه برخوردار نیست؟ چه توجیهی برای این رفتارهای غیرمسئولانه وی وجود دارد؟ به خاطر ساخت یک مسجد در میدان تقسیم؟ خطر زدن رژ لب و لاک قرمز تند توسط مهمانداران هواپیمایی ترک! حتی یک هالو نیز به آن ها می خندد!! چقدر می تواند انسان خام باشد که درک نکند، اینک چه شرایط حساسی در منطقه حاکم است و تا این حد حماقت به خرج دهد!؟ همین چند ماه پیش بود که آمریکا لیست نظامیان ترکی را که قصد کودتا داشتند و آمریکا با آن موافقت نکرد به اردوغان داد (که اگر می خواست ساقط تان کند، آن زمان کرده بود)، بعد چقدر انسان می تواند نادان باشد که همین گزارش اخیر نهادهای امنیتی اش مبنی بر دست داشتن خارجی ها در آن را نفهمد که کار حساب شده موساد است که در نهادهای امنیتی ترکیه نفوذ دیرینه دارد!؟ به هر روی، اگر اردوغان به راه غلط اش ادامه دهد، سقوط خواهد کرد و اگر حزب مطبوع وی، فکری به حال جایگزینی با درایت به جای اش نکند، آن نیز برای همیشه از عرصه سیاسی ترکیه خداحافظی خواهد کرد و در آن صورت به اردوغان نیز هیچ مشاوره ای داده نخواهد شد و بایستد و از مشاوره خاله زنکی برخی از همان نزدیکان اش بهره ببرد، ببیند که می تواند او و دولت اش را نجات دهد یا نه. حجت تمام.