خیانت نابخشودنی اشرف غنی به ملت افغانستان ! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
402

آیا پدری می تواند، حمله یک حیوان درنده و وحشی به فرزندانش را ببیند؛ و با بی خیالی از کنار این وضعیت خطرناک برای عزیزانش بگذرد؟ آیا حتی همین حیوانات درنده خو هم خودشان می توانند؛ تعرض وحشیان دیگر به بچه های شان را ببینند؛ و راه خود را بگیرند و بروند؟ به درستی که اینطور نیست؛ و چنین مواردی در عالم هستی، یا اصلا روی نداده اند؛ و یا به ندرت و به دلائل خاصی اتفاق افتاده اند؟!

یک پادشاه یا یک رئیس جمهور در هر سرزمینی، پدر دلسوز ملت کشور زیر مدیریت خویش است؛ و در هر شرایطی، می بایست کاملا مسئولانه به این امر مهم بپردازد؛ و جان و مال شهروندان دیاری را، که مردم آن چشم امیدشان به او می باشد؛ را از گزند چنین خطراتی در امان بدارد؛ و به هر دشمن خارجی یا حتی داخلی هم، اجازه تخریب آرامش و آسایش هم میهنانش را ندهد. به شرط آنکه، نسبت به این موضوع، حساسیت ویژه میهن پرستانه داشته باشد؛ و نهایت سعی خودش در این رابطه را بنماید!

به مجردی که طالبان وحشی برای چندمین بار، اقدام به شورش علیه سرزمین افغانستان و ملت آن نمودند. آقای رئیس جمهور ترسو و بی مسئولیت این مملکت، اشرف غنی چپاولگر، به همراه خانواده اش، و نیز بردن چهار اتومبیل مملو از پول رایج کشور افغانستان( افغانی ) از این سرزمین گریخت؛ و به کشور دیگری رفت. تا هم خود و خانواده اش را از خطرات احتمالی مصون و محفوظ بدارد؛ و نیز آنهمه ثروت این ملت محروم را هم با خودش به یغما ببرد!

کشور افغانستان بر اساس برآورد سال ۲۰۱۹ میلادی توسط بانک جهانی، دارای تعداد سی و هشت میلیون جمعیت است. فرض کنیم که تعداد افراد وحشی و جنایتکار طالبان هم، حدود پنج تا ده هزار و یا حد اکثر صد هزار تن باشد( که چنین رقمی بعید به نظر می رسد. مگر آن که بخشی از طالبان جنایتکار پاکستان هم، جهت همراهی با ایشان، و صد البته رساندن خودشان به ثروت و جاه و جلالی که در ذهن پلیدشان نهفته است. در این کارزار وحشیانه و ضد بشری، با آنها به مصاف با ملتی بی دفاع آمده باشند. )؛ در این صورت، یک معادله بی نیاز به حل شدن، خودش را مطرح می کند!

در خبری آمده بود؛ که مجموع تعداد نظامیان در نیروهای مسلح سه گانه افغانستان، حدود چهارصد هزار تن است. در همین جا معادله مورد نظر خودش را آشکار می سازد. چگونه است که یک آرتش چهارصد هزار تنی نتوانسته و نمی تواند؛ بر تعدادی از پنج تا ده هزار، و یا حد اکثر صدهزار تن مهاجم وحشی، بی تمدن و آدمکش طالبانی مسلط گردد؟ و جلوی پیشرفت وحشیانه این قاتلان در کشورشان را بگیرد؟ و اینهمه مرد و زن و کودک و پیر و جوان را، دچار چنین بلای اهریمنانه ای نکند؟ ولی با انجام دادن آن، نام بزرگ و افتخار آمیزی از آرتش ملی افغانستان را، در تاریخ این سرزمین ثبت ننماید؟!

به زعم نگارنده، این موضوع می تواند چند دلیل داشته باشد. یا آن که بخشی از خود نظامیان افغان نیز، در این رابطه حامی طالبان ددمنش بوده و باشند؟ و یا با همه تجهیزاتی که دارند؛ از این جنایتکاران بی تمدن و وحشی می ترسند؟ و یا با خارج شدن نظامیان آمریکائی از کشورشان، احساس پشتیبانی از سوی آنها را از دست داده و دچار عدم اعتماد به نفس شده اند؟ و یا آن که این مساله، سناریوی کاملا ضد بشری دولت جو بایدن در ایالات متحده بوده است؛ که همزمان با خروج نظامیان آمریکائی از افغانستان، طالبان آدمخوار دوباره به مردم این سرزمین حمله ور بشوند. تا آمریکائی ها به این وسیله به جهانیان پیام غیر مستقیم خودشان را برسانند: که ما می خواستیم از افغانستان خارج شویم، اما شرایط اضطراری در این کشور به گونه ای است؛ که امکان استقرار نیروهای مان در افغانستان را الزامی می نماید!

آنگاه با به مرخصی فرستادن نظامیانی که سالها در جنوب شرقی آسیا خدمت کرده بودند. با اعزام نظامیان تازه نفس به افغانستان، دوباره هدف دیرینه شان از حضور در منطقه را پیگیری کنند. تا باری دیگر با تدارک دیدن دلائل ضروری و کارساز، نظامیان آمریکائی روانه افغانستان بشوند؛ و دوباره « روز از نو، روزی هم از نو » !

اما از همه مهم تر، این رویداد، تبانی و توطئه ی بی شرمانه از پیش همآهنگ شده میان طالبان با خود اشرف غنی بوده است؟ که وی به عنوان رئیس جمهور این سرزمین، میدان را جهت تاخت و تاز طالبان وحشی و گرفتار آمده به « دگماتیسم مذهبی » خالی بگذارد؛ و طبق قرار و مداری که میان اشرف غنی و جنایت پیشگان طالبانی گذاشته شده بوده، به او کاری نداشته باشند. ضمن آن که جلوی فرار تحقیرآمیز وی از افغانستان را هم نگیرند؟!

در عالم سیاست، به خصوص در این زمانه، هیچ رویدادی بدون طراحی بلند مدت یک نقشه منطبق با اهداف سیاستمداران رخ نمی دهد. مگر آنکه سال ها بر روی آن اندیشیده و کار کرده باشند؛ و برای تحقق بخشیدن به اهداف خوب یا بد خودشان، از هر ابزاری که بخواهند و بتوانند استفاده کنند. تا خود را به آرمان های نیک و بد خویش برسانند؟!

سالهاست که نظامیان آمریکائی، به بهانه یافتن دست اندرکاران رویداد « یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی » که حدس می زدند از سوی گروه تروریستی « القاعده » شکل گرفته باشد. با حمله نظامی به درون کشور افغانستان رفتند و در آنجا مستقر شده بودند. تا که مسبب و برنامه ساز رخ دادن آن رویداد مهیب را، که فکر می کردند رهبر گروه تروریستی القاعده( اسامه بن لادن ) بوده باشد. را در افغانستان بیابند و وی را به سزای اعمالش برسانند. اما در آن زمان، نتوانستند بن لادن را در افغانستان بیابند؛ و او را به سزای عمل ترورسیتی اش برسانند. ولی جندی بعد، بن لادن را در پاکستان شناسائی نمودند و او را کشتند. اما به دلائلی که برای شان بسیار مهم بود و همچنان نیز هست. از افغانستان خارج نشدند و در آنجا ماندند!

رقابت های سیاسی و احراز مدیریت بین المللی در جهان، به ویژه در منطقه خاورمیانه، که بسیاری از ممالک مستقر در آن، سرشار از نعمت ( طلای سیاه = نفت ) می باشند؛ نه فقط آمریکائی ها، بلکه برخی از دیگر ممالک و فدرت های بزرگ دنیا را وسوسه کرده و می کند؛ که از هر طریق ممکن، و به هر گونه ای که برای شان میسر گردد در منطقه حضور فعال داشته باشند. از اینرو، انهدام برج های دوقلو در آمریکا به وسیله گروه تروریستی القاعده( که از دیدگاه بعضی از صاحبنظران، کار خودشان بوده است؛ که بتوانند در منطقه حضور طولانی مدت داشته باشند.)، دلیل محکمی جهت حضور چندین ساله نظامیان آمریکائی در منطقه بود؛ و این امر به آنها یاری می رساند؛ که با طیب خاطر و با چنین بهانه ای که به دست شان افتاده بود. به سهولت و به طور غیر مستقیم، بر آنچه که میان دولتمردان کشور روسیه( رقیب صد در صدی آمریکا در کسب قدرت در جهان و مخصوصا در خاورمیانه ) اشراف کامل را داشته باشند!

تمامی این دسیسه ها و رویدادهای غیر منتظره در نیم قرن اخیر در دنیا، حکایت از دو مطلب انکار ناپذیر دارند. یا ابرقدرت های جهان، بیش از پیش زیاده طلب شده اند؟ و یا مسئولان و رؤسای ممالک دنیا، توانائی کم تری جهت مدیریت سرزمینی را که اداره می نمایند دارند. نمونه بارز آن در این برهه زمانی، اشرف غنی ریاست جمهوری از خطر گریخته کشور تروریست زده افغانستان است؛ که با فرارش از این سرزمین اشغال شده توسط تروریست های طالبان، فقط به خود و خانواده و میلیاردر بودنش در حال و در آینده اندیشید؛ و هیچ کوششی برای مبارزه با ددمنشی های طالبان در کشورش ننمود؛ و با فرار سریع از مهلکه قدرت پرستی های اشراری همچون طالبان، خودش را از انجام دادن یک وظیفه حتمی نزد هر ریاست جمهوری( تلاش جهت ایجاد امنیت در آن دیار) رهانید و به آن نپرداخت؛ و تنها کاری که در این باره نمود، انجام دادن چنین خیانت عظیمی نسبت به افغان های بی پناه و تروریست زده بود. تا خودش را از تنگنای خطرات بعدی برهاند، و از افغاتستان بگریزد؛ که چنین نمود و رفت!

البته با چنین روش دور از انسان دوستی و خیرخواهی برای ملتی، که در زمان تبلیغات انتخاباتی اش، ده ها وعده به آنان داده بود. به همگان اثبات نمود؛،که تفاوت یک رئیس جمهور فرصت طلب، با یک پادشاه مسؤل و میهندوست تا به کجاست؟!

« من این دو حرف نوشتم، چنانکه غیر ندانست *** تو هم ز راه محبت، چنان بخوان که تو دانی » !

مقاله قبلیچرا با خودکار نه؟ ولی با مداد آری؟! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
مقاله بعدیعضویت ایران پس از ۱۵ سال در سازمان شانگهای
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.