جامعه مبتنی بر “جنایات و مکافات” ایران؛ من رأی می دهم، پس برانداز هستم!

0
167

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

شناخت جامعه امروز ایران همچون هر جامعه دیگری دشوار است و سال ها زندگی با مردم و میان مردم ایران است که هر محقق ژرف کاوی را وا می دارد تا اعتراف کند که آن کمی بیش از هر جامعه ای دیگر پیچیده است که بارزترین اش را در انتخابات می توانید ببینید: در هر جامعه ای آرای شرکت کنندگان در انتخابات، نشان دهنده موافقان حکومت حاضر است، اما در ایران عمدتاً برعکس است و آنانی که به تغییراتی بیش از اعلامیه ها و محکوم کردن ها و حتی تظاهرات بر علیه حکومت می اندیشند، گوش بزنگ انتخابات اند تا بر علیه رژیم رأی دهند! در هر انتخاباتی شرکت کنندگان برای بهبود وضع شان به کاندیدایی رأی می دهند یا لااقل امیدوارند تا منتخب شان پیروز شود، اما در ایران بسیاری رأی می دهند تا یک طیف را بر علیه طیفی دیگر بشورانند و اصطلاحاً حکومتی ها را به جان هم بیاندازند!! از منظر آنان هر طرف، دیگری را بزند، برد برای مردم است!!! شاید باید نقبی عمیق تر برای جمع آوری پازل هایی بزنیم که مرا به این نتیجه گیری واداشته است.

دوستی داشتم که از شاگردان فوکو بود و در بسیاری از دانشگاه های دنیا تدریس می کرد و سال ها بود که ایران نیامده بود تا در دوره اصلاحات برای فرصتی مطالعاتی به ایران آمد. پس از دو سال گفت و شنود و چرخ زدن و کنکاش میان مردم و اقشار مختلف اجتماعی، روزی به من گفت که پیش از آمدن به ایران تصور می کرد که ایران جامعه ای “کافکایی” است، اما حالا دریافته است که آن جامعه ای “کوندرایی” است. در حالی که روشنفکران منتقد و کم و بیش سالم و کسانی که حکومت کنونی ایران را بر نمی تابند، برای مبارزه با حکومت روش های سلبی را به کار می برند، بخش بزرگی از مردم ایران که زیر چتر حکومت کنونی زندگی می کنند، برای مبارزه روش های ایجابی را برگزیده اند. روشنفکران و مخالفان رژیم در این سوی آب ها، بر علیه حکومت شعار می دهند و مقاله می نویسند و تظاهرات می کنند. اما مردمی که در ادارات و سازمان های دولتی کار می کنند، حکومتی ها را به جان هم می اندازند! به همین خاطر است که در انتخابات به برنامه های ارائه شده کاندیداها زیاد کار ندارند (و این برای بسیاری از کاندیداها و حتی جامعه مدنی ایران همواره تعجب آور بوده که چرا مردم به برنامه های کاندیداها توجه ای ندارند؛ به همین سبب بر این عقیده ام که رفتار انتخاباتی مردم ایران، چیزی “فراتر از عملگرایی” است)، بلکه به میزان تخریبی که علیه سایر اشخاص و جایگاه های مقامات و رهبران ایران می توانند صورت دهند، رأی می دهند. شما در محل کار لو دادن و اصطلاحاً زدن هر انسانی را غیر اخلاقی می شمرید و از آن پرهیز می کنید، اما آنان ایشان را بر علیه یکدیگر لو می دهند، چون بر این باورند که این موثرترین راه حذف آنان است، نه اعلامیه های تند صادر کردن! روشنفکرانی که خود مزه زندان رژیم را نچشیده باشند، یا جزو کسانی نباشند که عزیزی از نزدیکان شان قربانی سال های اول انقلاب نشده باشد یا با دادگاه های رژیم زندگی خود و خانواده شان ویران شده باشد، معمولاً پس از سال ها تغییرات در حکومتی ها، آنانی را که تغییر رویه دادند، می پذیرند و چه بسا در صورت لزوم از ایشان در مقابل باند حاکم دفاع می کنند، اما قشر مذکور می پرسد، مگر اینان کم بچه های ما را در جبهه و جنگ به کشتن دادند و در زندان ها سر به نیست کردند که به این سادگی ها آنان را ببخشیم! به همین زودی یادتان رفته وقتی قدرت در دست شان بود، چه بر سر ما آوردند، حالا خوب شد که نوبت خودشان هم رسید. یادم هست که در یکی از سایت های ایرانی به گزارشی برخوردم که یکی از کسانی داده بود که شنیده بود، خانه یکی از حکومتی های سابق که اینک در مقابل رژیم ایستاده بود، توسط عده ای خودسر محاصره شده و علیه او شعارهای تند و حتی نامتعارف می دهند (فلانی باید برقصه، فلانی لخت اش قشنگه و …) و گزارشگر اتفاقاً کسی را میان آنان یافته بود که اصلاً از مخالفان رژیم بود و برایش بسیار عجیب بود که چگونه او همراه نیروهای خودسر رژیم شده است. پس از پرس و جو با تعجب و بهت شنیده بود که دوست خودسرش گفت: مدتی است که مزدوران رژیم را یک به یک می زنیم و دیروز نوبت فلانی بود، امروز نوبت این یکی است و فردا هم نوبت همین کسانی است که اینک در قدرت اند و به پشتوانه آنان دیگران را می زنیم!! ناگهان به یاد تجربه خودم در مرکز گفتگوی تمدن ها افتادم. زمانی که برای اولین بار یک روحانی در آنجا شروع به کار کرد. می دیدم که هر روز موقع نماز مشتاق به نزد او می آمدند و وی را می بردند تا پشت اش نماز بخوانند. با خود گفتم که این هم دلیلی دیگر بر گرایشات سنتی و مذهبی ایرانیان. مدتی بعد درخواست انواعی از وام ها و امتیازاتی از روحانی مذکور کردند که برایش مقدور بود از طریق ارتباطاتی که داشت برایشان بگیرد. از قرار معلوم تعدادی از آن ها شد و برخی نشد و مدتی نگذشت که روحانی مذکور را ترک کرده و کاملاً منزوی ساختند و کار به جایی رسید که چنان حرف هایی برایش در آوردند که من معترض شدم که بابا انصاف بدهید، خلاصه او هم انسان است. اما این پشت نمازی های وی اصلاً ول کن نبودند! او دیگر تاریخ مصرف اش تمام شده بود!! به باشگاه اندیشه که می رفتم، هر از گاهی میزگردی برگزار می کردند در زمینه موضوعات مختلف. در یکی از مباحث که پیرامون خشونت بود، دوستی جمله ای آن زمان تکان دهنده گفت: گفت که من با همه جور خشونت مخالفم، به جز ماچ کردن!! و وقتی نگاه متعجب مرا دید، گفت در بسیاری از ماچ کردن ها خشونتی هست سرد که وقتی متأهل شدی می فهمی!

این نوع زیست در تأویل های خودساخته مردمی که در مغایرت با جلوه های رسمی زندگی شکل می گیرد، محدود به زندگی سیاسی مردم ایران نیز نیست و در عرصه های اجتماعی نیز ساری و جاری است. در جنوب ایران که بسیاری از ایام سوگواری مذهبی به ظاهر با شدّت و حدّت بیشتری از جاهای دیگر برگذار می شود، در نفس اش بسیار متفاوت با چیزی است که در نگاه نخست برای یک ناظر به نظر می رسد. در دوران دانشجویی بود که دوستان جنوبی ام برایم تعریف می کردند که بهترین ایام سال برای آنان نه اعیاد، بلکه موسوم سوگواری ها در جنوب است؛ سربازان و دانشجویان ایام مرخصی شان را سعی می کنند در این روزها تنظیم کنند و خانواده ها خود را آماده می کنند؛ اما نه برای غم گساری، بلکه برای انجام تمامی اموری که در دیگر ایام سال برایشان مقدور نیست؛ بسیاری از اقوام و دوستان را در آن ایام می بینیم و دختر و پسرهای جوان در آن روزهاست که می توانند یکدیگر را ببینند و احیاناً با هم شماره تلفن رد و بدل کنند و البته حرکات موزون و آواز ریتمیکی که طی سینه زنی ها تجربه می کنیم که البته گاهی اوقات کمیته سرک می کشد، اما کاری از دست شان ساخته نیست، چون مراسم سوگواری است! برایم باورش به راستی سخت بود، تا با چشمان خود آن شب نشینی ها و شبگردهایی خانوده ها و جوانان را تا صبح در خیابان ها و کوچه ها ندیدم. جلوه های دیگری از آن را می شد، در همه جای ایران، به خصوص توسط نسل جوان دید؛ زمانی که مراسمی را که به “ارتحال” دجال موسوم است، “ارتحال، عشق و حال” نام گذاری کرده اند و به شمال و شهرهای دیگر می روند و مست می کنند و جشن و شادی به راه می اندازند. زمان شاه در ایام سورگواری مذهبی حتی کسانی که مذهبی نبودند، خودشان چیزهایی را رعایت می کردند؛ مثل در ایامی خاص عرق نمی خوردند و شادی نمی کردند، اما حالا دین اجباری حکومتی چیزی بر سر مردم آورده که دقیقاً برعکس شده و آن ایام به دوران شادی و مبارزه مثبت مردم و جوانان با حکومت و دین بدل شده است. چقدر شبیه مراسم حاجی فیروز در ایران به نظرم رسید: آن تاریکی و سیاهی‌ ای که‌ بنا به هر دلیلی‌، بر حاجی‌ فیروز عارض‌ شده‌ است‌، نمی‌تواند مانع‌ از آن‌ شود که‌ او شاد و پیروز نباشد! این‌ خوانش‌ هنگامی‌ معنادار جلوه‌ می‌کند که‌ دقت‌ شود، عمونوروز سیاه‌ نیست‌، بلکه‌ انسان ‌سفیدپوستی‌ است‌ که‌ سیاه‌ شده‌ است‌؛ یا شاید دقیق تر بتوان گفت آنچه روزگار بر سر او آورده موجب شده تا وی سیاه روی گردد، با این همه او با شادمانی ها و پایکوبی های خود، تقدیر را از رو می برد و بر سرنوشت سیاه خویش غلبه پیدا کرده و فیروز و پیروز می گردد.

اهل مطالعه و اخبار عمدتاً تغییرات کوچک در کشور را هم دنبال می کنند تا از روزنه های اندکی نیز شده بهتر شدن فضا را در جامعه رصد کنند تا امکان آزادی بیشتر محقق گردد، اما عموم مردمی که زیر چتر حکومت زندگی می کنند، سال هاست که دندان طمع را از رژیم بریده اند و مشغول گرفتن انتقام از آن هستند. ما با نام های اصلاح طلب، منتقد حکومتی، میانه رو و جنبش سبزی و غیره از این تغییرات یاد می کنیم، اما اینان ما را بسیار ساده اندیش می پندارند و می گویند، این ها همه سر و ته یک کرباس اند. مگر همین ها نبودند که بچه های ما را به کشتن دادند و با وعده های دروغ سر کار آمدند. باید حساب تک تک شان را برسیم؛ فقط آسیاب به نوبت است و امروز نوبت این یکی است و فردا دیگری! ما که چیزی را از دست نمی دهیم و برای چند دقیقه وقت می گذاریم و می رویم رأی می دهیم، اما آن ها چهار سال دیگر مثل گرگ می افتند به جان هم!! به همین زودی جنایات شان را فراموش کردید؟! این ها و فرزندان شان باید حالا حالاها تقاص پس بدهند. هیچ چیز ما را بیش از آن خوشحال نمی کند که از رادیو و تلویزیون می شنویم فرزندان و شاگردان بنیانگذار جمهوری اسلامی را در قبرستان یا زندان انداختند و همان بهتر که از همین طریق خودشان به جان یکدیگر افتاده اند؛ چوب خدا صدا ندارد. دیدم اینک بهترین توصیف برای آن “جنایات و مکافات” داستایوفسکی است. از آنان می پرسید که در تظاهرات حکومتی دیگر چرا شرکت می کنید و مرگ بر این و آن سر می دهید؟ جواب می دهند که شرکت در راهپیمایی برای گرفتن انواع رانت های حکومتی لازم است و چه بهتر که تنها با چند شعار آنان را خر کنیم و تازه مگر همین ابرقدرت ها نبودند که آخوندها را به جان ما انداختند!؟ شعار که جای خود، استحقاق فحش و لعنت الهی دارند که شاه بیچاره را آواره کردند و این ها را سر کار آوردند. مردم آن زمان برای خودشان دین و ایمانی داشتند؛ حالا این ها کاری کرده اند که ما را از هر چه دین و مذهب بیزار کرده اند، چه رسد جوانان. یاد سخنی افتادم که یادم نیست، دقیقاً کجا شنیدم؛ در تاکسی یا میهمانی یا نانوایی بود: کسی می گفت که حکومت کنونی و به خصوص بنیان گذار آن، یک خدمت بزرگ به مردم کرد که ریشه دین و اسلام را میان مردم خشکاند و هیچ دشمن اسلامی نمی توانست در این مدت کوتاه چنین همگان را از دین و اسلام در ایران بیزار سازد!؟ نمی دانم چرا ناگهان فیلم “سگ کشی” بیضایی در ذهنم تداعی شد.

مقاله قبلیراز مرگ نخستین فضانورد جهان فاش شد..؟
مقاله بعدینابودی کامل نیروی هوایی اسد، همین حالا
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکتر کاوه‌ احمدی‌ علی‌آبادی‌ تاکنون تحصیلات دانشگاهی را در مقطع دکترای جامعه شناسی (Ph.D) با عنوان دانشجوی ممتاز از تگزاس و مقطع فوق‌ دکترای‌ (Post Doctoral of Philosophy) فلسفه‌ علم‌ به همراه گواهی "ارزیابی کمال" از دانشگاه‌ آبردین‌ (Aberdeen) در داکوتای‌ جنوبی‌ آمریکا به پایان رسانده و و اینک عضو هیئت علمی (ACADEMIC BOARD) دانشگاه آبردین (ABERDEEN) با رتبه پروفسوری (PROFESSORSHIP) است. ایشان موفق به دریافت درجه دانشمندی (scientist) در رشته فلسفه علم با رساله "روش شناسی علم و فلسفه" و انتخاب به عنوان دانشمند برجسته (Distinguished scientist) سال 2008 از طرف دانشگاه آبردین شدند. دارای 14 عنوان کتاب چاپ شده، 6 عنوان در نوبت چاپ، بیش از 45 پژوهش و مقاله علمی از کنفرانس ها و همایش های ملی و بین المللی و فراتر از 120 عنوان مقاله در نشریات کثیرالانتشار بوده و دارای 11 جایزه و لوح تقدیر و سپاس از جشنواره ها و مراکز علمی و آکادمی مختلف است. در حال حاضر ایشان عضو جامعه شناسان بدون مرز (Sociologists without borders (ss هستند.