نقش یاران دکتر محمد مصدق، در روی کار آمدن رژیم جنایتکار اسلامی!

0
218

نقش ملی شدن صنعت نفت(کوتاه نمودن دست پیر استعمار، از استیلا بر کاوش و استخراج و فروش نفت ایران)، در دگرگون شدن اوضاع سیاسی – اقتصادی در میهن مان بر هیچکس پوشیده نیست. اما از همان موقعی که این امر مهم تحقق یافت و شکل گرفت؛ انگلیسی ها که به حیله گری و برپا نمودن فتنه در جهان شهرت دارند؛ دست از سر مملکت حاصلخیز و آکنده از ثروت های طبیعی برنداشتند. بلکه تلافی عدم حضور عینی خودشان در ایران را، به وسیله دسیسه هائی که بر ضد رشد و ترقی سرزمین ما به کار می بستند افزودند؛ و با حضور غیر مستقیم خویش کوشیدند؛ تا کشورمان را، دچار بی ثباتی بنمایند. تا جائی که آن عدم حضور را، با تراوش افکار ضد ایران و ایرانی، بخصوص در ضدیت با حکومت پادشاهی پهلوی در اذهان دشمنان میهن باستانی ما جبران سازند!

اصولا دانشمندان علوم فلسفه و منطق بر این عقیده اند؛ که دارا بودن هر محنتی، احتمال و امکان وجود داشتن نعمتی در کنار آن محنت را ترسیم می نماید؛ آنها همچنین عکس این موضوع را نیز صحیح می دانند؛ یعنی در کنار هر نعمتی که کسی داشته باشد؛ چند محنت آزار دهنده و مشکل آفرین هم موجود می باشند. اگر چه نه صد در صد، بلکه تا حدود زیادی، نقش عملی این خاصیت نزد دارنده آن محنت را جلوه گر می نماید؛ به عنوان مثال، فردی که از یکی از حواس پنجگانه اش دچار معلولیت جسمی می باشد؛ حواس دیگر او با توانائی بهتر و بیشتری، وظایف مربوط به خودشان را عمل می کنند؛ و تأثیرات منفی آن نقص عضو یا محدودیت حسی در وجود دارنده آن معلولیت را تقلیل می بخشند. عکس این قضیه نیز صادق است، اگر نعمتی داشته باشیم؟ امکان نزدیک بودن به یک یا چند محنت، که در اثر آن نعمت نصیبمان گردیده نیز، به گونه عملی جلوه خواهند کرد. مانند نعمت های مادی و معنوی که برخی از مردم جهان دارای آنها هستند؛ موجبات حسادت دیگران، یا گرفتاری های ناشی از دارا بودن ثروتی انبوه، یا موقعیتی والا و دهان پر کن را، برای دارندگان چنین امکاناتی فراهم می آورند و باعث آزار ایشان می گردند!

از جمله نعمت هائی که طبیعت به ما و میهنمان ارزانی نموده، طلای سیاه یا همان نفت بسیار ارزشمند است؛ که از آغاز پیدایش آن در کشور ما، محنت های گوناگونی را عاید ملت ایران موجب گشته است. با پذیرفتن این واقعیت کتمان نکردنی، باید جستجو بکنیم تا بدانیم، که چرا این محنت ها، بیشتر نصیب ما و سرزمین افتخار برانگیزمان می شوند؟ حال آنکه کشورهای دیگری نیز در این جهان هستند؛ که تا حدودی بیش از ما دارای این نعمت گرانبهای پر درآمد می باشند. اما در این ارتباط، مانند ما دچار چنین دردسرهای بزرگی نمی شوند؟!

وقتی چنین نعمت ارزنده ای در یک کشور وجود دارد؛ معنایش این است، که خدا یا طبیعت، استفاده کردن از مواهب فراوان آن را، متعلق به همان مملکت، و صد البته شهروندان آنجا قرار داده است. همانطوری که از طریق کتابهای درسی قبل از انقلاب سیاه اسلامی، و نیز کتابهای مربوط به تاریخ معاصر ایران آگاه گشته اید؛ این سرمایه گرانبها، تا حدود نزدیک به هفتاد سال پیش، به طور صد در صد و کامل به خود ما تعلق نداشته است. چون در آن زمان، جستجو و کشف منابع نفتی در ایران ما، همچنین استخراج آن جهت ارائه شدن به بازارهای خریدارانی که به این ماده بی نظیر نیازمند می باشند؛ و نیز رساندن مقدار مورد احتیاج داخل کشور به سوی تنها پالایشگاه موجود در آن زمان در ایران، فقط به دست کارگران و کارشناسان کشورمان انجام نمی شدند. به دلیل همین امر مهم، همه این کارها با مشارکت کشور انگلستان تحقق می یافت و به انجام می رسید. البته دلیل عمده دیگری نیز در این رابطه وجود داشته است؛ و آن هم چیزی نبود مگر حضور نظامیان دو کشور انگلیس و روسیه، در زمان وقوع جنگ دوم جهانی، که یکی شان در شمال، و دیگری در جنوب میهن مان، این استانهای بسیار مهم ایران را در سلطه خویش داشتند!

با آنکه در آن جنگ فراگیر و خانمانسوز، پادشاه دوراندیش ایران رضاشاه کبیر، کاملا اعلام بی طرفی در جنگ را نموده بود؛ با این حال، این دو کشور فرصت طلب و سودپرست، به درون سرزمین ما نفوذ کرده بودند؛ و چنانچه در بالا اشاره شد، نظامیان بریتانیای کبیر در جنوب ایران، و نظامیان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق هم، در شمال کشورمان حضور داشتند؛ و به زبانی دیگر دو سوی مهم از مملکت ما را اشغال کرده بودند!

ظاهر امر تقریبا عادی به نظر می رسید؛ موقعیت کشورهای تمام دنیا جنگی بود؛ و همه می کوشیدند تا آن را از میان بردارند؛ و صلح و آرامش را جایگزین آن بنمایند. ولی کشورهائی هم بودند، که از این ماجرا بسیار سوء استفاده نمودند. نمونه بارز این ممالک، همین دو کشور روس و انگلیس بودند؛ که بسیار تلاش می نمودند؛ تا در این فرصت پیش آمده، آرمان شوم چند صد ساله خودشان را عملی کنند و تحقق ببخشند. و سراسر ایرانزمین، یا دست کم بخشی از آن را، به تسخیر خود در آورند!

ناگفته نماند، که هدفهای آنها با هم متفاوت بودند. روسها با آرمان دسترسی به آبهای گرم ایران، و انگلیسی ها نیز به علت سودجوئی از منابع نفتی فراوان در میهن ما جا خوش کرده بودند. به همین سبب آنها با ارائه پیشنهاد کمک کردن در استخراج نفت، و مشارکت کارشناسان آنها جهت انجام امور فنی با مهندسین ما به دولت وقت، در این باره صاحب امتیاز گشته؛ و متأسفانه شرکت نفت ایران و انگلیس را نیز راه اندازی کرده بودند!

تا این که افکار آزادیخواهانه دو مرد جاودانه تاریخ مملکت ما، شاهنشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی، و دکتر محمد مصدق نخست وزیر وقت در کشورمان، راه سوء استفاده آنان را به روی شان مسدود کردند؛ و با اخراج کارمندان انگلیسی مقیم در جنوب کشورمان، این نعمت ارزشمند و حیاتی را، برای ایران و ایرانی مستقل ساخته، و دست انگلیسی های چپاولگر را، از طلای سیاه ما کوتاه نمودند!

سرانجام محنت بسیار زیانبار حضور بیگانگان در ایران، و نیز استفاده های زورمدارانه و نابجای ایشان از نعمت گرانبهای نفت ایران، نصیب ملت شریف این سرزمین گردید. اما همین نعمت عظیم نیز، در قاموس خویش محنتی را برای ما به ارمغان آورد بود؛ که در آن برهه تاریخی، نمی توانستیم  اثرات ناگوار آن را حس بکنیم. چون همان رانده شدگان از ایران، که همواره در صدد دست یازیدن به ملک اهورائی ما بودند؛ و این آرمان اهریمنی را  در سرشان می پروراندند؛ جهت جلوگیری کردن از پیشرفتهای کشور و ملت ایران، و چندین قرن به عقب راندن ما و کهندیار باستانی مان، عاملان شوم و انتقامجوئی، جهت ایجاد دگرگونی در حکومت دیار ما، و براندازی حاکمیت مترقی پهلوی، که جز به بالا بردن مقام ایران و ایران در گیتی، و بهبود کمی و کاستی های همه چیز در دیار ما، و گشودن درب های پیشرفت و ترقی به روی مردم سرزمین شان، هیچ دغدغه دیگری نداشتند گردیدند. با تبانی های میان همان غربی ها، به ویژه آمریکا و انگلیس، و نیز همدستی های یاران قدیمی دکتر محمد مصدق، مانند مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، یدالله سحابی، صادق قطب زاده، دکتر محمد معین، دتر سامی، داریوش و فرنگیس فروهر، و تعداد دیگری که از درون ” جبهه ملی ” و نوزاد نامشروع آن ” نهضت آزادی(نهضت مقاومت) ” برای سرنگونی حکومت پادشاهی پهلوی در ایران، در نهایت خیانت به ایران و ایرانی، با آنکه با سرمایه مالی همین مردم جهت آموختن دانش به آمریکا رفته بودند؛ اما خیانت کارانه نمک را خوردند و نمکدان را هم شکستند. درون جبهه مخالف با حکومت اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی در کنفدراسیون دانشگاهی در ینگه دنیا، با سازمان ” سی آی ای ” آن کشور، برای همدستی با خمینی ضد ایرانی برنامه ریزی کردند؛ و با باز کردن کراوات های خودشان، و قرار دادن ” چفیه ” فلسطینی ها دور گردن شان، ما و سرزمین باستانی و زرخیزمان را، به چنین سرنوشتی دچار نمودند؛ که هم اکنون شاهد همه نارسائی ها و کاستی ها و بی سر و سامانی های آن می باشیم مبتلا نمودند!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیآشنایی با ۸ تیم حاضر در یک چهارم نهایی و نتیجه قرعه کشی لیگ قهرمانان
مقاله بعدیسوپرمن به تام کروز پیوست
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.