” ممد نبودی ببینی ….. “! بقلم محترم مومنی روحی

0
248

وقتی که خمینی لعنتی و گور به گور شده ، از پله های هواپیمای ” ار فرانس ” ، به کمک خلبان فرانسوی همان هواپیما پائین می آمد . نعره های دیوانگانی که برای استقبال از فردی رفته بودند ؛ که برای تخریب و عقب انداختن میهن باستانی شان می آمد ؛ در فرودگاه مهرآباد ، با صدای انکرالاصوات خود ، سرود منحوس ” بوی گل و یاسمن آمد ” را می خواندند . فریاد شان تا اوج آسمان آن محل بالا رفته بود . هنگامی هم که آن آخوند کودن و ایران ویران کن ، درون اتومبیل ” بلیزر ” یکی از بازاریان دینزده و اسلام پناه نشسته بود ؛ که راننده اتومبیل وی را به سوی بهشت زهرا ببرده ؛ یکی از کارمندان شرکت ملی نفت ایران ، در حالی که یک تفنگ ” ژ 3 ” در دست داشت ؛ بر روی کاپوت جلوی آن اتومبیل بزرگ نشسته بود و اطراف را می پائید(او کسی بود به نام بنی هاشمی ، که بعد از دو سه ماه پس از ورود امام اش ، به مقام ریاست اداره آموزش و پرورش منطقه دو تهران منتصب گردید . ) ؛ استقبال کنندگانی که در نهایت بلاهت در پیاده رو های مسیر حرکت خمینی ملعون تا گورستان بهشت زهرا ایستاده بودند ؛ و سرودهای ساخته شده انقلابی به وسیله گروه های مخالف حفظ شدن آبرومندی ایران و ایرانی در جهان ، مانند مجاهدین خلق و چریک فدائی های خائن به ایران و ایرانی ساخته شده بود را سر داده بودند . فریب خوردگانی که نمی دانستند ، از ویرانگر سرزمین نمونه خودشان ، با چنین شادمانی های ابلهانه ای استقبال می کنند !

از روز 31 شهریورماه سال 59 خورشیدی ، موقعی که هنوز فقط یک سال و هفت ماه از شروع سیاه شدن روزگار ملت ایران گذشته بود . جنگی هشت ساله با نام های ” جنگ تحمیلی ” یا ” دفاع مقدس ” و ” قادسیه دوم ” ، میان ایران و عراق آغاز گردید ؛ و تا مرداد 1367 نیز به طول انجامید . روی دادن این جنگ خانمانسوز و ویرانگر ، توسط سمپاشی های آخوند دعائی که در آن موقع سفیر جمهوری پلید اسلامی در عراق بود ؛ و موجب افزایش خشم صدام حسین رئیس جمهور وقت عراق می گردید به وقوع پیوست . اما خود نا به کارشان که آن را برای مردم ایران و عراق تدارک دیده بودند ؛ نام ” جنگ تحمیلی ” را بر آن نهادند ؛ و رویداد خطر آفرین جنگ را ، تحمیلی از جانب صدام حسین مطرح ساختند . به همین خاطر نیز نزد عامه به ” جنگ تحمیلی یا دفاع مقدس ” مشهور گشت !

خسارات جانی و مالی مردم ایران در آن هشت سال آزار دهنده ، به گفته صاحبنظران بیش از دو میلیون کشته و زخمی ، و میلیونها تومان هزینه مادی برآورد شده بود . که البته هنوز هم که حدود بیست و شش سال از آن واقعه شوم می گذرد( که تمام شدن اش هم به دلیل خورانده شدن جام زهر به خمینی توسط آخوند رفسنجانی تحقق یافت .) ؛ بخش های زیادی از خرابی های استان های مورد تهاجم صدام در شهر خرمشهر در خوزستان و گیلان غرب در کردستان و برخی دیگر از مراکز جنوب کشور ، نه ترمیم گشته اند و نه بازسازی شده اند . همچنین کشته شدن هزاران جوان ایرانی فریب خورده حزب اللهی ، که البته اگر نبودند اکنون ایران تحت سیطره عراقی ها قرار داشت . و هرگز هم نمی توان جای خالی آن رزمندگان پیر و جوان شهید شده را ، که با دلاوری های خود در جریان جنگ کشته شدند . را پر نمود . آثار آن شعله های مخرب همچنان در جای جای خطه زرخیز ایرانزمین مشهود و هویداست !

یکی از سرودهائی که در جریان آن جنگ ویرانگر شهرت زیادی یافت ، موزیک غم افزائی بود که با عبارت ” ممد نبودی ببینی ” مشهور گشت . خوانند می خواند ، ممد نبود ببیند که چگونه خرمشهر آزاد گردید(چون که ممد به قول خودشان ، شهید شده و از دنیا رفته بود .) و یا ممد نبود که مشاهده کند ، پس از خاتمه آن جنگ جهنمی هشت ساله ، چگونه همه روزه تا چند سال پس از آن واقعه ، کاروان های حامل جنازه های تازه پیدا شده جوانان مردم ، بر روی تریلی های متعدد ، به سوی قبرستان های کشور برده می شدند . ممد نبود که در جریان بیوه شدن زنان جوان ، یتیم گشتن کودکان بسیار در کشور و داغدار شدن مادران جگر خون و سوگوار ، و پدران دل شکسته قرار بگیرد . ممد نبود که شاهد باشد ، پس از آن که او و همرزمان وی ، جهت آزاد سازی مناطق اشغال شده به وسیله دشمن ، جان شان را از دست داده بودند ؛ آقایان چگونه منافع آن جنگ تحمیلی !!!! را ، به خود و خانواده و آشنایان و دوستان شان اختصاص می دادند ؟ اما بازماندگان و خانواده های شهداء ، برای گرفتن کوچک ترین و کم ترین حق خودشان ، چندین بار با گردن های کج جلوی بنیاد شهید می ایستادند . تا که بالاخره یکی از مسؤلان پاسخی دست و پا شکسته به آنها بدهد !

خوب است که ممد نیست تا ببیند ، که در نخستین روز گشایش مدارس کشور در سال تحصیلی جدید ، مدیره زحمتکش مدرسه ای ابتدائی در شهرستان ” گمیشان ” ، بعد از رفتن دانش آموزان از آنجا ، چگونه در کلاس آن مدرسه خودش را حلق آویز کرده ؟ ( روز شنبه یکم مهر 1396 خورشیدی ) ، و با زبان خودکشی که اخیرا برخی از مردم پیر و جوان ایرانی ، با آن حرف های دل شان را مطرح می کنند . چه صریح و بدون پرده ، با هم میهنان اش ، از بدبختی های خود و خانواده های دانش آموزان مدرسه اش در کشور سخن گفته است ؟!

خوب است که ممد نیست تا ببیند ، ازدحام مردمی را ، که هنگام کشته شدن یکی از هموطنان او ، که خود ممد و دوستان اش ، در راه آزاد زیستن آن فرد تا مرز شهادت نیز پیش رفته اند ؛ بنگرند که این مردم نادان با چه شتابی به موقع برای به دار کشیده شدن آن آدم محکوم به اعدام ، در آن محل حضور می یابند ؟ و کودکان شان را بر روی شانه های خویش می گذارند(قلمدوش می کنند ) ، تا آن نوباوگان بهتر بتوانند ؛ مراسم شنیع کشته شدن یک انسان را ، یا حتی آدمی را که به صفات انسانی متصف نیست را ببینند ؟!

خوب است ممد نیست تا ببیند ، کسانی که آتش آن جنگ نا به هنگام را روشن کردند ؛ وی و بسیاری دیگر از همرزمان اش را به کشتن داده اند . اکنون با موشک افروزی های شان ، چگونه مشغول ” قلقلک ” دادن قدرتمندان جهان هستند ؛ تا آنها را جهت حمله نظامی به کشور ایران وسوسه نمایند . که در این رهگذر ، بر طول عمر ننگین جمهوری پلیدشان در ایران بیفزایند ؟!

خوب است که ممد نیست تا ببیند ، که برپا کنندگان انقلاب شوم اسلامی در کشور او ، که با اولین جنگ افروزی شان ، جان وی و بقیه همرزمان اش را گرفتند . اکنون با پرتاب کردن موشک های ” زلزال ، اسرائیل زن ، خرمشهر و …. ” ، چگونه رؤسای کشورهای ایالات متحده و هم پیمان هایش از جمله اسرائیلی ها را ، برای حمله نظامی به ایران تحریک می کنند ؟ تا چند صباح دیگر هم به بهانه جنگ ، در حاکمیت ضد بشری شان ماندگار باشند ؛ و تا جائی که بتوانند ، دارائی های ملت ایران بدزدند ؛ مردم اش را زندانی کنند و بکشند ؛ و ایران را ویران تر و مردم آن را خوارتر و بی نواتر و ناامید تر گردانند . تا که مردم لبنان و فلسطن و سوریه و…. را ، از طریق جیب ایرانی ها متنعم گردانند ؟!

خوب است که ممد نیست تا ببیند ، از موقعی که او و همرزمان اش کشته شده اند ؛ تا کنون با چه رشد باور نکردنی بر تعداد زندانیان در کشور ایشان افزوده شده ، و چگونه همه روزه بین ده تا بیست تن از هم میهنان آنها ، در زندان های مخوف سراسر ایران ، یا به دار آویخته می شوند ؛ و یا در صحن زندان مورد تیرباران شدن قرار می گیرند و از دنیا می روند ؟!

خوب است که ممد نیست تا همه روزه ، شاهد هزاران بدبختی دیگر که دامان ملت رنجدیده ایران را می گیرد باشد . شاید هم اگر بود ، اکنون در یکی از بالاترین پست های نظامی ، در سپاه پاسداران و یا بسیج ، مصدر امور مهمی می گردید . که هم اینک در رونق دادن بازار قاچاق در کشور ، و ایجاد بهانه های دشمن برانگیز جهت برپائی یک جنگ فرسایشی دیگر ، مشغول طراحی نقشه های مختلف ، برای تحقق بخشیدن به یک کودتای نظامی ، که سالهاست سپاه در پی آن است می بود ؟!

محترم مومنی

مقاله قبلیابلاغیه جدید ترامپ درباره منع سفر ایرانی‌ها به آمریکا
مقاله بعدینامه متفاوت احمدی‌نژاد به رییس قوه قضاییه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.