” جوانان، جوان سخن گویند “!

0
267

زندگی یک آدم همانند طول عمر یک سال در هستی کره زمین است. یک سال که از چهار فصل بسیار متنوع تشکیل می شود؛ همانند از به دنیا آمدن یک انسان تا پایان زندگی وی می باشد. با این تفاوت که فصول عمر آدمها، مانند یک سال خورشیدی، به ترتیب بهار و تابستان و خزان و زمستان نیست. بلکه همه اینها هست، اما نه با ترتیبی که چهار فصل سال از پی همدیگر می آیند!

 آدمی از بدو تولدش تا زمان راه افتادن نوزاد محسوب می شود. و تا پایان ده سالگی خویش(به تعبیر علم روانشناسی، نه با محاسبات تغییرات رشد در مناطق گوناگون جغرافیائی) در دوران کودکی به سر می برد. از یازدهمین سال زندگی اش تا پایان هژده سالگی، دوران بسیار سنگین و نامتعادل نوجوانی را تجربه می کند(در مناطق جغرافیائی گوناگون، این شمارش یکسان نیستند. به طور مثال، پایان دوره نوجوانی در آمریکا و چندین کشور دیگر بیست و یک سالگی فرد است. در حالی که این دوران در کشورهای آسیائی، بخصوص در سرزمین های گرمسیری، بیش از پانزده سالگی، فرد دیگر نوجوان نخواهد بود؛ و بعد از آن است که وی به دنیای جوانی و بزرگسالی خویش پای می نهد.) این مقطع از عمر آدمی هم تا زمانی ادامه می یابد که هنوز شائبه های جوانی نزد وی بیدار و فعال باشند؛ به طور نسبی دوره سالمندی یک آدم، از شصت و پنج سال به بعد آغاز می شود؛ و این چهار مقطع(کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری) خواص فصل های جا به جا شده طول عمر یک سال تقویمی را در بر دارد!

آدمی وقتی که در زمان نوزادی و کودکی خویش قرار دارد؛ واقعا در بهار زندگی خویش به سر می برد؛ هوای تمیز و باران های این موسم از عمر بشر، رشد حیات جسمانی و روحانی وی را سریع تر می رویانند اما وقتی به سنین نوجوانی اش می رسد؛ به جای برخورداری از تابستانی گرم و دلچسب، در خزان عمر خودش به سر خواهد برد. آنهائی که دوران نوجوانی شان را به یاد می آورند، می دانند که در چه شرایط ناخوشآیند از بلاتکلیفی، خشم، سرگردانی، هیجان، ترس از واقعیات پیرامون وی(مواجه شدن با انواع بلوغ مانند بلوغ جسمی، فکری، به ویژه بلوغ جنسی)، دچار چه طوفان های خشمناک و شرارت های نا به جا می گشته اند. یا کسانی که بر تندبادهای زندگی فرزند نوجوان خود اشراف داشته باشند؛ به آسانی مقصود مرا از فرا رسیدن پائیز عمر فرزندان خود را مشاهده می نمایند. چون تا این مقطع از سن او، از تابستان که خبری نیست؛ و خزان عمر یک آدمی، با تندبادهای این دوره از عمر یک فرد، همان پائیز زندگی او را به نمایش می گذارد. که در اثر عدم آرامش در این دوره از طول عمر یک آدم نوجوان، عدم تعادل روانی او، که واکنش های روح آشفته وی را نشان می دهند می باشد. همه چیز در این برهه زمانی از زندگی یک فرد، بر پایه ایده آلی به زندگی نگریستن او شکل می گیرد؛ حساسیت های غیرمنطقی، کم ترین دلایل نارضایتی های او در آن پریود زمانی هستند!

 زیرا در این مقطع از عمر خودش، پائیزی برگ ریزان و آکنده از بادهای طوفانزا را شاهد می باشد. که چنانچه والدین او و مربیان آموزشی این نوجوان، به چنین امور مهم توجه ننمایند؛ چه بسا که دوره های بعدی عمر چنین آدمی تباه گردند؛ و او کم ترین لذت را در این بخش از زندگی خودش نبرد؛ و هیچ نقطه اتکائی جهت مواجهه با چنین شرایط بحرانی را نداشته باشد. ولی آدمی در روزگار جوانی خویش، یک تابستان داغ و عریانی را دارد؛ که ناگزیر است در تمامی موقعیت های طبیعی مربوط به این فصل، خویشتن را جهت ورود به دوران سرد و زمستانی عمرش در فصل پیری و ناتوانی خویش آماده گرداند!

وقتی هم که بزرگسالی وی به انتها می رسد؛ درون زمستان کهنسالی عمر خودش قرار می گیرد. و…. در دوران پیری و کهولت، زمستانی سرد و غیر قابل تحمل را تجربه می نماید. با این حال، و با توجه به اینهمه مرارت های غیر قابل تمحل، که یک آدم در طول عمر خویش دارد؛ ببسیار بسیار تأسف برانگیز است؛ اگر همه آن را به گونه ای بگذراند، که هیچ ثمری از موجودیت سراسر مشکل آفرین آدم بودن خودش بر جای نگذارد!

شما هر جنسیتی که داشته باشید؛ در یکی از این فصل های بحرانزا و آمیخته به تندباد حوادث بی شمار به سر می برید. اکنون از من و شما و بقیه، که هر کدام از ما بیشتر این هیجانات را، در فصل های زندگی خودمان تجربه کرده ایم گذشته است. اما اجازه ندهیم که فرزندان ما، از تکیه گاه هائی مانند شما بی بهره باشند. یک فرد یعنی یک دنیا تجربه و آگاهی، از ارائه این دانسته های خودتان به آنها دریغ نکنید؛ اگر می خواهید که راه ایشان هموارتر از راه خودتان در آن فصل های تنهائی و بی کسی باشد!

” جوانان، جوان سخن گویند” که عنوان این نوشتار است؛ را از این باب برگزیدم، که به یادتان بیاورم؛ یک نوجوان یا جوان، قبل از هر چیز دیگری، یک جعبه باروت و گوگرد آماده اشتعال و انفجار است. کافی است که کوچک ترین ضربه ای موجب ایجاد جرقه های آتشزا در وجود وی گردد. آری آنها اشتباهات زیادی را مرتکب می شوند؛ اما برای از بین بردن یک کار خطا، شایسته نیست که ما هم مرتکب اشتباهات بزرگ تر بشویم. آنها دارای آن پختگی که شما انتظار دارید نیستند. چنانچه در هر باره ای آنان را مورد فشارهای برخاسته از دلسوزی های پدرانه و مادرانه خودتان قرار بدهید؛ باعث انفجار آن جعبه های باروت می گردید. هر کاری شرایط و ویژگی های خودش را می طلبد؛ باید دانست که کار مورد نظر، در باب چه کسی انجام می شود؟!

یک آموزگار دانا، یک پدر باتجربه، یک مادر مهربان و دلسوز، یک مربی مسؤل و زحمتکش، با شناختی که از فرد مورد آموزش و پرورش و تربیت خویش دارد؛ هرگز اجازه نمی دهد که ندانم کاری او موجب انفجار آن جعبه باروت بشود. و در این رابطه، با خشم و پرخاش های آن جوان ناپخته، شخصیت خودش در معرض خطر قرار بگیرد. زیرا …. که ” جوانان، جوان سخن گویند”!

 

مقاله قبلیرای بازرگان به قانون اساسی جمهوری اسلامی
مقاله بعدیآغاز اعتصاب غذای رضا شاهینی، شهروند ایرانی-آمریکایی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.