« آری یا نه » ؟!! محترم مومنی روحی

0
443

رفراندوم « آری یا نه » که در ۱۲ فروردن ۱۳۵۸خورشیدی، به وسیله اشغالگران اسلامی در میهن مان اجرا گردید. لکه سیاه ننگی ابدی است؛ که تا انتهای تاریخ در ایران، بر دامان رای دهندگان آن انتخابات غیر ضروری و اجباری ماندگار خواهد بود. هر کدام از ما که در آن مقطع زمانی در کوران شرایط بحرانی میهن آخوندزده مان قرار داشته ایم. به یاد می آوریم، که منظور از برگزاری آن رفراندم ظاهری و غیر واقعی چه بوده است؟ هرگز نیز از خاطر نخواهیم برد؛ که چگونه با حیله سردمداران جمهوری نیرنگباز اسلامی، آری یا نه ؟ با چه ترفند موذیانه ای، مردم کشورمان را به پای صندوق های رای کشاندند؛ و با فیلمبرداری از حوزه های شلوغ آن انتخابات کذائی، چه امتیاز مثبتی برای خود و حاکمیت اشغالگرشان به وجود آوردند؟!

استدلال رای دهندگان برای حضور در حوزه های رای گیری این بود؛ که در فردای آن انتخابات شوم، چه در ادارات مملکت و چه در دانشگاه های ایران، به دلائل موهومی شناسنامه های کارمندان سازمان ها دولتی، همچنین کارکنان مؤسسات اداری در کشور، و نیز دانشجویان دانشگاه ها ی سراسر ایران را جمع آوری خواهند کرد. تا که صفحات مخصوص مهر انتخابات آنها را بازبینی بکنند و دریابند؛ که آیا آن شناسنامه ها، دارای مهر حوزه های رای گیری می باشند یا نه؟ به همین دلیل بسیارانی از ملت ایران، جهت پیشگیری نمودن از عواقب تلخ و خطرناک رای ندادن در آن رفراندم جاهلانه، شناسنامه های ایرانی و زیبای شاهنشاهی خودشان را، به اثر ننگ آلود مهر خفت آور جمهوری پلید آخوندی ممهور نمودند. و با ثبت کردن این ننگ تاریخی در کارنامه هستی خویش، سند خفت آور ایرانی بودن خودشان را، در دفتر همیشه ماندگار تاریخ جهان به ثبت برسانند!

بعضی از مردمی که رای داده بودند؛ در نهایت نادانی و بی خردی، جهت به نمایش گذاشتن سند رای دادن به رفراندوم « آری یا نه » رژیم تحمیلی اسلامی به همکاران حزب الللهی خود، نیمه دیگر کارتی را، که دارای دو جدول که بر روی یکی از آن جدولها واژه < آری > و بر روی آن دیگری هم واژه < نه > ثبت گردیده بود. و اصل آن را بعد از نوشتن مشخصات خویش درون صندوق رای گیری انداخته بودند. با افتخاری ظاهری و مصنوعی، به دیگران نشان می دادند و ابلهانه از بقیه می پرسیدند: « آیا برگه های رای شما هم این فرمی بود؟ »!

در دفتر کار من در یکی از سه مؤسسه ای که به امر مشاوره مشغول بودم؛ دو تن از خانم های دیگر نیز حضور داشتند. یکی از آنها که دبیر وزارتخانه آموزش و پرورش و در حال نوشتن پایان نامه فوق لیسانس خویش بود. و هر دوی ما از مرام و دیدگاه یکسان مخالف بودن با آن حاکمیت اشغالگر در یک سو قرار داشتیم. نسبت به کنش های انقلابی فرد سوم، که زنی میانسال و کم سواد هم بود؛ و در آن مرکز برای بایگانی نشریه ماهیانه آن مؤسسه کار می کرد. هر بار که دایره نشریه شلوغ می گشت و مردان زیادی برای ملاقات ریاست نشریه به آن واحد رفت و آمد می نمودند. آن زن هم به دفتر ما می آمد؛ تا نشان بدهد که مایل نیست در جمع مردان بماند!

از اینگونه نمایشات مؤمنانه زیاد داشت. از جمله نشان دادن کارت رای دادن خودش به رفراندوم آری یا نه ، از جلوی درب ورودی ساختمان به سرایدار آنجا و کیوسک اطلاعات گرفته، تا آخرین طبقه آنجا که به همه واحدها سر میزد و اعلام شرکت داشتن در رفراندوم می نمود. پی در پی در حال طی کردن پله های آن ساختمان قدیمی بود. امثال چنین آدمهائی در آن موقعیت زمانی در ایران زیاد بودند. اما اکنون که نزدیک به سه دهه از آن روزگار شوم می گذرد؛ خیلی مایل هستم که آن هنرپیشه های فرصت طلب و ابن الوقت و دروغگو را ببینم. و از آنها بپرسم آیا هنوز کارت شرکت نمودن در رفراندوم جمهوری اسلامی آری یا نه را با خود دارند؟!

آنچه که از ظواهر اوضاع کنونی در ایران به چشم می خورد. حکایت از آن دارد؛ که بیش از هفتاد تا هشتاد درصد مردم ایران، نسبت به این رژیم جهنمی بدبین و با آن مخالف می باشند. آیا با این وصف می توانیم بگوئیم؛ که این افراد از ابتدا با حکومت اهریمنی اسلامی مخالف بوده اند؟ یا که آیا ایشان هم در روز دوازهم فروردین ۱۳۵۸خورشیدی در رفراندوم مربوطه شرکت داشته اند؟ یا آیا جدول آری را به داخل صندوق رای گیری انداخته بوده اند یا نه را؟ به درستی می دانم بسیارانی از پاسخ آری دهندگان به جمهوری ننگین اسلامی، اکنون از مخالفان بدون تردید جمهوری پلید اسلامی می باشند؛ که در طول اینهمه سال، به خوبی به خباثت های این پیروان شیطان در میهن شان پی برده اند. و تردیدی هم در سرنگون شدن هر چه زودتر کاخ
حکومت این جانیان و تروریست پروران بین المللی ندارند

محترم مومنی

مقاله قبلیوصیت حمید بقایی: در کنار شهدای ۳۰ تیر دفنم کنید
مقاله بعدیکالسکه طلایی جشنواره کن به اسکورسیزی اهدا می‌شود
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.